عشق شهید «مجید محمودی برمسی» از مطالعه تا مجاهدت
کد خبر: 3575041
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۲:۳۸

عشق شهید «مجید محمودی برمسی» از مطالعه تا مجاهدت

گروه جهاد و حماسه: تمام پول‌هایی را که برای خرجی مدرسه به مجید می‌دادیم، مخفیانه جمع می‌کرد و کتاب‌های آیت‌الله مطهری را می‌خرید. در ایام انقلاب شب‌ها بیرون می‌رفت و به من اصرار می‌کرد که مبادا پدرش از موضوع چیزی بفهمد، بعداً فهمیدم که از پاسداران بود و شب‌ها پاسداری می‌کرد.

عشق شهید «مجید محمودی برمسی» از مطالعه تا مجاهدت
به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) مراسم دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهدای قرآنی امروز چهارشنبه، 27 بهمن‌ماه با حضور رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ در منزل خانواده شهید «مجید محمودی برمسی» برگزار شد.
شهید محمودی متولد سال 49 بود، وی که آخرین فرزند خانواده است، از ابتدای دوران کودکی علاقه خود را به مجالس قرآنی و مسجد نشان داد و راه خود را انتخاب کرد. دوران نوجوانی او با ایام پر شور انقلاب مصادف شد و شهید محمودی نیز با آن حال و هوا پرورش پیدا کرد. در دوران جنگ تحمیلی به دلیل کمی سن او را به جبهه اعزام نمی‌کردند اما او در زمانی که تلاش می‌کرد تا به جبهه برود و موفق نمی‌شد، دوره‌های امدادگری را گذراند و در نهایت با دستکاری شناسنامه‌اش خود را به کردستان رساند.
مادر این شهید بزرگوار که این روزها حال و روز مساعدی ندارد، در مورد فرزند شهیدش اینچنین تعریف می‌کند: مجید از هر لحاظی نمونه بود، هرگز اهل تجمل و خودنمایی نبود، به خاطر دارم که در آن زمان ما خودروی بنز داشتیم و با ما به مسافرت نمی‌آمد و هرجا که می‌رفتیم خودش با اتوبوس می‌آمد، بسیار اهل نماز و قرائت قرآن بود و در مسابقات قرآن شرکت می‌کرد و برنده می‌شد.
تمام پول‌هایی را که برای خرجی مدرسه به او می‌دادیم، مخفیانه جمع می‌کرد و کتاب‌های آیت‌الله مطهری را می‌خرید و مطالعه می‌کرد. در ایام انقلاب شب‌ها بیرون می‌رفت و به من اصرار می‌کرد که مبادا پدرش از موضوع چیزی بفهمد، تا صبح نمی‌آمد و من بسیار نگران بودم که به دست منافقین نیفتاده باشد. بعداً فهمیدم که از اعضای پاسداران بود و شب‌ها پاسداری می‌کرد.
یک روز پشت بام منزل کاری داشتیم و مجید به پشت بام رفته بود، من دیدم که مجید از پشت بام افتاد و فریاد زدم یا امام حسین(ع) مجید را حفظ کن و مجید از آن حادثه جان سالم به در برد. مجید را امام حسین(ع) خواسته بود.
17 سال داشت که در برابر تمام مخالفت‌ها ایستاد و راهی جبهه شد، در کردستان یک روز از عملیات شناسایی به محل استراحت بازمی‌گردند، دوستانش تعریف می‌کنند که مجید خوابیده بود و ناگهان از خواب بیدار شد و از استراحتگاه بیرون رفت و در همین لحظه مورد اصابت خمپاره قرار می‌گیرد و به آرزوی خود می‌رسد.
قبل از شهادت برای زیارت حرم حضرت زینب(س) نام نویسی کرده بودیم ولی قسمت مجید نشد، روزی که به سوریه رفته بودیم در مقام سر امام حسین(ع) بسیار گریه کردم و گفتم مجید جان مادر، ای کاش حداقل قبل از شهادتت به سوریه می‌آمدی، همان شب مجید به خوابم آمد، بسیار شاد و خوشحال بود و گفت مادر جان ناراحت نباشید من اینجا نزد خود امام حسین(ع) هستم.
من مجید را نشناختم و تازه بعد از شهادتش فهمیدم که چه گوهر گرانبهایی را از دست داده‌ام، واقعاً مجید در همه زمینه‌ها بهترین بود و من لیاقت مادری او را نداشتم.
در پایان این مراسم مادر شهید مجید محمودی از طرف جامعه قرآنی کشور مورد تقدیر قرار گرفت.
captcha