حافظ وارث تاریخ ایران است/ عشق؛ پایه شعر لسان‌الغیب
کد خبر: 3754675
تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۳۹۷ - ۰۸:۱۵

حافظ وارث تاریخ ایران است/ عشق؛ پایه شعر لسان‌الغیب

گروه فرهنگی _ ابراهیم قیصری، حافظ‌پژوه و استاد دانشگاه تهران، معتقد است: حافظ در مقام یک مفسر و قرآن‌شناسی بزرگ درد دین داشته و در عین حال وارث سیر تاریخ ایران است.

حافظ

به گزارش ایکنا از اصفهان، خواجه شمس الدين محمد ملقب به حافظ شیرازی شاعر برجسته تاریخ ایران است، اما او فقط شاعر نبود،  بلکه  در عین شاعر بودن،  در مقام یک مفسر قرآن،  معلم اخلاق، مصلح اجتماعی و یک متکلم نیز شخصیت خود را بروز و ظهور بخشید. با اینکه شش قرن از درگذشت حافظ می گذرد، اما همچنان شعر و اندیشه او برای قشرهای مختلف مردم آن هم با گرایش‌ها و سلیقه‌های متفاوت همچنان مورد توجه است. در آستانه 20 مهرماه،  سالروز بزرگداشت حافظ،  خبرنگار ایکنا در اصفهان گفت‌وگویی با ابراهیم قیصری، حافظ پژوه و استاد ادبیات دانشگاه تهران، داشته است. قیصری از حافظ‌‌پژوهان،‌ ادیبان و محققان ادبی است که در سال 1315 شمسی در ماهشهر متولد شد. از او تاکنون آثاری مانند «قند مکرر» (تکرار مضمون در آثار سعدی)، «پرده گلریز» (تکرار مضمون در کلام حافظ)، «ابیات بحث‌انگیز دیوان حافظ، از همیشه تا جاویدان» (گزیده متون عرفانی)، «از تصویر تا اسطوره»،‌ «ایران در ادبیات و اندیشه‌ فرانسوی قرن هجدهم» و «مثل‌های ماهشهری » منتشر شده است.

وی در مشهد با شادروان دکتر احمدعلی رجائی در بنیاد فرهنگ‌نامه قرآنی آستان قدس رضوی همکاری داشت.‌ در تهران وقتی بنیاد شاهنامه فردوسی تأسیس شد از جمله پژوهشگرانی بود که زیر نظر مرحوم مجتبی مینوی به کار تصحیح و تدوین شاهنامه فردوسی پرداخت. در سال 1336 معلم شد و در کنار تدریس به تحصیلات دانشگاهی پرداخت و از دانشگاه‌های فردوسی مشهد و تهران به اخذ درجات کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری زبان و ادبیات فارسی نائل آمد. قیصری سال 1353 به دانشگاه اهواز منتقل شد و به تربیت دانشجویانی پرداخت که برخی خود از استادان دانشگاه‌های کشور شدند. نکته جالب اینجاست که وی بعد از انجام مصاحبه به خبرنگار ایکنا گفت که تاکنون در طول عمر خود با رسانه ای مصاحبه نداشته است و برای اولین بار است که مصاحبه می کند. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید. 

ایکنا: به نظر شما دلیل اینکه حافظ، سعدی و مولانا با گذشت چندین قرن از درگذشت آن‌ها، همچنان برای جامعه امروز و قشرهای مخالف مردم آن هم با گرایش‌ها و سلیقه‌های متفاوت مورد توجه‌اند  در چیست؟ شما خلق و خوی شاعرانگی ایرانیان را ناشی از چه زمینه‌ها و ریشه‌هایی می‌دانید؟
قیصری: در میان اسامی که به آن‌ها اشاره کردبد نام شخصیت بزرگی مثل فردوسی را فراموش کردید. فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ در عرف ادبیات ارکارن اربعه شعر بلند فارسی هستند. چون حساب فردوسی و حماسه‎سرایی و حساب خیام و اندیشه فلسفی در رباعی از هم جدا هستند. آثار این بزرگان نه تنها در ایران مورد توجه است، بلکه در یبرون از ایران و اکثر کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز به صورت کامل و یا به‌ صورت گزیده به زبان‌های زنده دنیا بارها ترجمه شده است، نمونه آن فیتزجرالد، شاعر بزرگ انگلیسی، هست که به تقلید دقیق از خیام رباعی سرود. علت پایداری و ماندگاری آن‌ها این است که حصول دین و دنیای بشر را - نه ایرانی را - یعنی پدیده‌های مادی و معنوی سازنده جامعه را خوب شناخته بودند و آن را به زبان احساس برمبنای ایمان و باور قلبی و به زبان شعر آن هم در عالی‌ترین حد هنری بیان کردند. آن‌ها مسائلی را که مطرح می‎کردند، تنها مسائل خاص دوران خودشان نبود؛ مثلاً سعدی یک نوع خداشناسی زیبای عرفانی دارد که می‌گوید: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست»؛ خب این یک نوع دین‌ورزی است، اما به زبان شعر. یا در اخلاق به‌ طور عام و نه تنها در اخلاق ایرانی سعدی می‌گوید: «به جان زنده‌دلان، سعدیا که ملک وجود/ نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری». حالا حساب کنید در عصر جدید، دل که هیچ، بلکه کشوری را با بمب اتم زیر و رو می‌کنند.
حافظ خداوند را به‌ صورت جان و جهان را به صورت جسم در شعرش مجسم می‌کند. در اصطلاح حافظ جان جهان یعنی خدا؛ یعنی جهان یک جسم و خدا جان آن هست. از نظر عرفانی، خداوند در همه جای جهان وجود دارد. خدا واحد نیست. خدا کثیر است. حافظ در جایی گفته: «درعشق خانقاه و خرابات شرط نیست/ هرجا که هست، پرتو روی حبیب هست»؛ این خدا خدای همه مذاهب، مکان‌ها و انسان‌ها در تمام دوران‌هاست.
بیان هرکسی و یا اصولاً هرآنچه در اندیشه و احساس دارد، از دو منبع ریشه می‌گیرد؛ یکی از عقل و یکی از دل. انسان شرقی بیشتر با دل زندگی می‌کند و حرف می‌زند تا با عقلش، کمااینکه انسان غربی معمولاً با عقل زندگی می‌کند و عقل هم حاصلش علم است و حاصل علم هم تکنیک و حاص تکنیک نیز ابزار و اسباب و اختراعاتی است که زندگی را برای ما ساده می‌کنند. ما با دلمان زندگی می‌کنیم و بنابراین شعر به دل برمی‌گردد و علم به عقل. علت حس شاعرانگی ایرانیان نیز همین است.
اکثراً دیده‌ام که زن و مرد بی‌سواد قدیمی، مثلاً این شعر حافظ را که گفته است: «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» می‌خوانند و نمی‎دانند که این غزل است و یا مصرع دیگری هم دارد. روح ایرانی و روح شرقی به خصوص در هندی‌ها نیز مبتنی بر همین حس و احساس است. شما به تمثیلاتی که در زندگی معمولی به کار می‎بریم توجه کنید، مثلاً وقتی می‌گوییم: «از بس ایستادم علف زیر پایم سبز شد» و یا «از تشنگی مردم»؛ این‌ها نوعی شعر است. شعر تبدیل جهان دم‌دست و ابزار عادی به زیباترین شکل است. علت ماندگاری شعر هم همین است. من دو مثال می‌زنم. فرض کنید یک جوی آب روان وجود دارد، وقتی که با علم و عقل و بهداشت به آن نگاه می‌کنیم، شاعری در این باره می‌گوید: «دریاب سحر کنار جوی را / پاکیزه بشوی دست و رو را»، این شعر هست، ولی شعر بهداشتی و یا می‌شود گفت شعر عقلی، یعنی به زبان ساده می‌گوید: برو دست و روی خود را بشوی؛ اما حافظ می‌گوید: بنشین برلب جوی گذر عمر ببین/ کاین اشارت ز جهان گذرا، ما را بس».
ایکنا: آنچه فکر، اندیشه و شعر حافظ را از دیگر شاعران هم‌ردیف خودش متمایز می‌کند، چه ویژگی‌ها و خصوصباتی است؟
قیصری: قبل و بعد از حافظ شاعران زیادی داشته‌ایم و در دوره معاصر هم داریم. اما حافظ وارث سیر تاریخ ایران است. البته تاریخ نه به معنای کتاب تاریخ، بلکه آنچه بر این ملت گذشته است، آن هم ملت پنج هزار ساله. حافظ وارث تاریخ و شعر فارسی ایران از رودکی تا عصر خودش است. حافظ همه این‌ها را دیده و حساس‌ترین مسائل حیات بشری در ایران را از دیدگاه‌های مختلف سبک و سنگین کرده و در شعر خودش آورده است.
پرآسیب‌ترین رفتار اجتماعی و اخلاقی ریا و ظاهرسازی است، حال چه در میان بزرگان و چه در میان انسان‌های عادی و کوچک. حافظ در شعری زیبا مبارزه خودش را با چنین رفتاری بیان کرده است، آنجا که می‌گوید: «حافظا می‌ خور رندی کن و خوش باش/ ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را»؛ بعضی افراد و از جمله حتی افراد باسواد فکر می‌کنند، حافظ در نیم بیت اول تشویق به شراب‌خواری کرده است، در صورتی که این‎طور نیست و این یک مثال است، بلکه حافظ اینجا می‌گوید شراب بد است، ولی بدتر از آن این هست که مردم را گول بزنیم، آن هم با قرآن و کلام خدا! در جایی دیگر می‌گوید: «فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد / که می حرام، ولی به ز مال اوقاف است». درباره آروزها و تمایلات برآورده نشده حافظ خیلی ساده و بسیار محکم می‎گوید: «چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند/ گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر»، ببینید چقدر این دستور اخلاقی مهم است. انسانی که این شعر را می‌خواند نباید به معنی آن کار داشته باشد، بلکه باید به محتوای آن عمل کند، نه تنها به شعر حافظ، بلکه به قرآن نیز باید همین طور باشد، یعنی اینکه قرآن را با تجوید خوب بخوانیم و جایزه بگیریم و به آن عمل نکنیم، چه فایده دارد؟
ایکنا: اگر حافظ را یک مصلح اجتماعی بدانیم، از منظر او چه آفت‌ها و خطراتی سلامت جامعه را تهدید می‌کند؟ حافظ چه راهکارهایی را برای برون‌رفت از این بحران‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی ارائه می‌دهد و دیگر اینکه از منظر حافظ تراز یک  جامعه ایده‌آل چیست؟
قیصری: جامعه ایده‌آل یک اصطلاح تعارفی است. یعنی چه در گذشته و چه در امروز، جامعه ایده‌آل نه وجود داشته و نه به وجود خواهد آمد. کما اینکه کتاب جمهور افلاطون متعلق به چندین قرن قبل از میلاد وجود دارد که در آن اساسنامه و یا مانیفست یک دنیایی را به نام جهان آرمانی و به قول یونانی‌ها اتوپیا ترسیم می‌کند، اما این اتقاق نیفتاد و نخواهد افتاد. در حدیث آمده: «خیرالأمور أوسطها»، ما این خیرالأمور أوسطها را می‌توانیم قبول کنیم. حافظ هم به صورت جسته و گریخته دورنمایی از این جامعه و زندگی را ارائه می‌دهد. مثلاً می‌گوید: «آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا» یا آنجا که می‌گوید: «دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات/ نکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش»؛ و یا می‌گوید: «زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست/ تا در میانه خواسته کردگار چیست» ثمثیل اول این شعر دو قشر متضاد هم هستند، مثل بد و خوب، اما آیا خداشناسی قوی‌تر از این هم جایی سراغ دارید؟
شاید بتوان در جواب سؤال شما گفت که نوعی مدارا به معنای عام آن را بتوان اساس این جامعه ایده‌آل، که در شعر حافظ هم هست، بدانیم. حافظ می‌گوید: «من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت». از جامعه ایده‌آل نمونه‌ها و نشانه‌های زیادی در شعر حافظ می‌توان بافت.
درباره اینکه چه خطری جامعه را تهدید می‌کند باید گفت که نباید اساس کار جامعه را براساس خودخواهی فردی، خانوادگی و اجتماعی و یا خودخواهی جهانی بگذاریم، بلکه باید برای دیگران هم حق قائل باشیم. درگیری‌ها و تضادهای جهان هستی در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن حق‌کشی است، یعنی اینکه بخواهیم حق دیگری را ضایع کنیم. بنابراین خطر جامعه امروز افزون‌طلبی و یا به تعبیر فردوسی «آز» است و در هر جامعه‌ای که باشد، آن جامعه آرام نخواهد گذاشت.
ایکنا: با توجه به اینکه امروز در عصر گذار از سنت به تجدد با بحران‌ها و خلاهایی مثل بحران هویت، بحران اخلاق و معنویت مواجه هستیم، اندیشه حافظ چقدر می‌تواند پاسخگوی این بحران‌ها در جامعه مدرن باشد و چه دستاوردی برای انسان مدرن امروز دارد؟
قیصری: دیگر شاعران را هم شرکت دهید؛ یعنی سعدی در بوستان و گلستان، مولانا در مثنوی و فردوسی در شاهنامه. این‌ها هم هرکدام حرف‌هایی برای گفتن دارند. این‌ها برای همه این دردها حرف برای گفتن دارند. مثلاً در بحث بحران هویت باید گفت که هویت قسمت‌‎های زیادی دارد که از اسم‌ آدم‌ها شروع می‌شود. امروز اسم‌هایی برای نوزادان انتخاب می‌شود که معنی آن‌ها در فرهنگ‌های لغت هم پیدا نمی‌شود. مثلاً اسم دختر خود را گذاشته‌اند «آترینا» ولی نمی‌دانند معنای آن چیست. امروز در هرچیزی بحران هویت وجود دارد. اما سعدی و حافظ اسم نبرده‌اند که چه چیزهایی در بحران‌ هستند، اما پیشنهادهایی برای جلوگیری از بحران و یا مقابله با آن دارند. مثلاً بوستان سعدی که فصل به فصل توصیه‌هایی اخلاقی در باب قناعت و فروتنی و ... دارد. مثلاً حافظ می‌گوید می‌خواهی راه نجات را به تو نشان دهم؟ بعد می‌گوید: «دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات/ نکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش» می‌گوید فسق نکن و متقابلاً اگر زاهد هستی، آن را نشان نده که می‌خواهی بروی فلان کار عبادی را انجام بدهی. یعنی نه به فسق افتخار کن و نه آن کار مقابل را به رخ مردم بکش. در واقع یک نوع زندگی مبتنی بر اعتدال را نشان می‌دهد.
ایکنا: حافظ چه نوع فهم و قرائتی از قرآن و دین داشت؟ قرآن در منظومه فکری حافظ چه نقش و تأثیری داشت؟
قیصری: حافظ قرآن را با چهارده روایت می‌خواند، وقتی کسی که قرآن را با چهارده روایت از نظر کلام بخواند، معلوم است که چقدر از قرآن تأثیر گرفته و ای کاش دیگر آثار حافظ باقی مانده بود که می‌دیدیدم چقدر در فهم و تفسیر آیات، کمال فهم و درایت معانی را داشته است. نشانه‌هایی از قرآن‌دانی حافظ در شعرش متجلی شده است، مثلاً می‌‎گوید: «من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش/ که گناه دیگری بر تو نخواهند نوشت» این برگرفته از آیه قرآن است که می‌گوید: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى؛ هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نمي‏‌كشد». مثلاً در بیت دیگری قرآن‌شناسی حافظ جلوه کرده است، آنجا که می‌گوید: «در این چمن گل بی‌خار کسی نچید آری/ چراغ مصطفوی یا شرار بولهویست»؛ «چمن» در اینجا به معنای دنیا و «چراغ مصطفوی» نیز همان آیه «وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً» است که در حق حضرت محمد(ص) نازل شده و منظور از «شرار بولهویست» همان آیه «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» است.
حافظ درد دین داشته است. مثلاً می‌گوید: «نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو/ که مستحق کرامت گناهکارانند»، کسی که اهل بهشت است، خودش بهشتی هست. از نظر حافظ گناهکار مورد لطف خداست.
ایکنا: البته گناهکاری که در مقام و درصدد توبه و پشیمانی باشد؟
قیصری: آن‌ها دیگر حاشیه هستند؛ می‌گوید: «نصیب ماست بهشت، ای خداشناس برو/ که مستحق کرامت گناهکارانند»، یعنی خدایی با این گذشت بزرگ که گناهکاران را هم می‌بخشد.
ایکنا: با توجه به اینکه عرفان، قرآن و رگه‌هایی از نگرش‌های فلسفی و کلامی در شعر حافظ به چشم می‌خورد، می‌توان این‌گونه استنباط کرد که حافظ پیش از ملاصدار، به یک نوع حکمت متعالیه معتقد بوده است؟
قیصری: حکمت متعالیه یک اصطلاح رسمی است، اما اگر آن را از قالب رسمی خارج کنیم، بله می‌توان گفت حافظ هم به یک نوع حکمت متعالیه معتقد بوده است. در فهم تنگناها و ظرافت‌ها، ملاصدار کارهای خطرناک و دقیقی کرده است، البته خطرناک منظور از نظر مهم بودن و نه به معنای بد و منفی آن. حافظ به زبان ساده‌تر چیزهایی گفته و شباهت‌های در کار او و ملاصدار وجود دارد، اما نه به صورت رسمی و آنچه در حکمت متعالیه و فلسفه ملاصدراست. از نظر فلسفه آثار تأثیر خیام را در شعر حافظ فراوان می‌بینیم. مثلاً در این بیت حافظ دقت کنید که دورنمایی از شعر خیام است: «فرصت شمار صحبت، کزین این دو راه منزل/ چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن»، برخی می‌خواهند بگویند حافظ اینجا منکر قیامت شده است؛ نه، چرا ما در قیامت به هم می‎رسیم؟ اخطار حافظ اینجا جالب است.
ایکنا: به نظر شما مهم‌ترین پیام اندیشه و شعر حافظ چیست؟
قیصری: پیام شعر حافظ همچون یک مثلث است. قاعده این مثلث عشق؛ ضلع دیگر آن رندی به معنای آزادگی و آزادی‌طلبی و ضلع دیگر آن مبارزه با ریاکاری است. پایه غزل حافظ عشق است. اولاً کلمه «عشق» هنوز معلوم نیست به چه زبانی است. بعضی‌ فکر می‌کنند چون «ع» دارد، عربی است، دو کلمه معلوم نیست به چه زبانی تعلق دارند؛ یکی عشق و دیگری درویش. عشق به معنای فراگیر دوست داشتن است. بشر یکی از پدیده‌های هستی است. بنابراین وقتی شما می‌خوانید: «میازار موری که دانه‌کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است»، این خودش یک نوع عشق است، اما وقتی شما به کسی بگویید: عشق مورچه. به شما می‌خندد. عشقی که امروز به این معنا وجود دارد که دو دختر و پسر همدیگر را دوست داشته باشند و با هم ازدواج کنند و بعد صاحب فرزند بشوند، این عشق هست و در عین حال عشق نیست، از آن جهت هست که واقعاً آن‌ها پس از آشنایی به هم علاقه‌مند شده‌اند، اما آیا جوانی که در 20 سالگی با دختری 18 ساله با آن اوصاف  ظاهری و جسمی ازدواج می‌کند، در سن پیری هم با همان چشم به آن زن نگاه می‌کند؟ به ندرت پیدا می‌شود که دو زن مرد در هفتاد سالگی علاقه‌ای به هم داشته باشند که در جوانی به هم داشته‌اند؛ این یکی از معانی عشق است. اینکه امروز می‌بینیم آمار طلاق بالا رفته، به خاطر فقدان عشق است. اگر عشق بود، طلاق نداشتیم. زیباترین عشق زمینی در شعر حافظ متجلی شده که در بعضی جاها هم خطرناک است، به خصوص آن جاهایی که کلمه «شاهد» را می‌آورد. حافظ گفته: «ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای/ که شیر ما حلال‌تر از خون مادر است». یکی از حافظ‌‌شناسان آمده به جای «ای نارنین پسر»، گفته «ای نازنین صنم»؛ در واقع می‌خواسته که خدای نکرده حافظ را به همجنس‌بازی متهم نکنند. در صورتی که نمی‌داند شعر حافظ به گونه‌ای است که اگر یک ذره پیچ و مهر‌های شعرش را دستکاری کنیم، کل شعرش به هم می‌ریزد.
در مورد شاخ نبات هم افسانه‌‍‌ای برای آن درست کرده‌اند که اصلاً صحت ندارد. نبات در اینجا به معنای همان نبات واقعی و هم به معنای درخت و نی است. شاخ نبات یعنی قلم نی حافظ، نه آن دختر افسانه‌ای که حافظ با او ارتباط داشته است. اصلاً شاخ نباتی وجود ندارد.
انتهای پیام 

 

captcha