گاهی کلمات و جملات از بیان عظمت برخی رشادتها قاصرند. نمیتوان درباره جنگ تحمیلی، جانبازان و شهدا چنان نگاشت که حق مطلب ادا شود. هر دو باری که به آسایشگاه جانبازان ثارالله آمدم، احساس سبکبالی کردم. اینجا تنها جایی است که میتوان باور کرد بدون بال هم میتوان پرید. حتی امروز که پا به جنگ ناجوانمردانه دیگری گذاشتهایم و حلقه تحریمها هر روز تنگتر میشود و اقشار گوناگون جامعه در مشقتهای بیشماری قرار میگیرند، شاید فقط بتوان به خاطرات روزگار جنگ دل خوش کرد و تمامی ناممکنهایی که با همتی بلند تبدیل به ممکن شد.
جانبازان بالای 70 درصد آسایشگاه ثارالله علاوه بر درد هجران، رنجهای گوناگون جسمی را هم تحمل میکنند. این میزبانان صبور روزگار مانند من و شما درباره معضلات کنونی جامعه، ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصادی گلایههایی دارند؛ گلایههایی که دردِ دل است و شنیدنی...
محمدرضا بارانی، جانباز 70 درصدی که سال 64 مجروح شد، میگوید: 15 ساله بودم که به عنوان سرباز داوطلب به جبهه رفتم. البته برای رفتن هم دشواریهای فراوانی را هم متحمل شدم، چون به سن قانونی نرسیده بودم، ناگزیر شناسنامهام را دستکاری کردم تا بتوانم عازم جبهه شوم. لشکر 58 ذوالفقار محلی بود که یک سال در آن مشغول بودم و پس از آن مجروح شدم. در آن زمان پدر و مادرم رضایت نداشتند که به جبهه بروم، زیرا تنها فرزند خانواده بودم و همین امر مهمترین دلیل مخالفت آنها بود.
او درباره نحوه مجروح شدنش گفت: قبل از عملیات والفجر 8 عراقیها پاتک زدند که در آن واقعه خمپارهای نزدیک من منفجر شد و ترکشهایش به دستم اصابت کرد و پس از این حادثه در آمبولانسی به همراه چند مجروح دیگر به پشت خط اعزام شدم، اما در بین راه جنگندههای عراقی آمبولانس را مورد اصابت قرار دادند و پس از این اتفاق چیزی به خاطر ندارم تا شش روز بعد که در بیمارستان گلستان اهواز به هوش آمدم. بعداً فهمیدم تمامی اطرافیان شهید شدند و چون من از آمبولانس به بیرون پرت شدم، تنها بازمانده آن واقعه هستم.
بارانی ادامه داد: پس از ترخیص از بیمارستان اهواز، به بیمارستان امام خمینی(ره) منتقل شدم. در بیمارستان امام 14 ماه بستری بودم و سپس به آسایشگاه بقیةالله آمدم و در آن آسایشگاه به همراه 14 یا 15 جانباز ارتشی اقامت گزیدم. حدود 27 سال در آنجا ساکن بودیم و سپس ما را به آسایشگاه ثارالله فرستادند و برخی از اعضای آسایشگاه را هم ترخیص کردند. در اینجا عضو ثابت نیستم و به عنوان میهمان از خدمات این مرکز استفاده میکنم. البته از همه خدمات نمیتوانم استفاده کنم و میگویند اگر آسایشگاه بقیةالله(عج) دوباره راهاندازی شد، میتوانم به همان جا بازگردم.
این جانباز درباره شرایط خانواده پس از جانبازیاش اظهار کرد: همان گونه که گفتم تکفرزند بودم و پدر و مادرم پس از مجروح شدنم سختیهای فراوانی را متحمل شدند، اما تا پایان عمر همچنان مهر و محبتشان کاستی نیافت. هرگاه فرصتی پیش میآمد به زابل میرفتم تا اعضای خانوادهام را ببینم، اما در یکسال گذشته هواپیمایی ماهان اجازه سفر به جانبازان را با ویلچر نمیدهد و به همین جهت برای سفر به زادگاهم دچار مشکلم و با شرایط فعلی هم سفر زمینی میسر نیست.
بارانی با بیان اینکه چند سال است که ازدواج کرده گفت: چند سال است ازدواج کردهام، اما فرزندی ندارم. هیچگاه از کاری که در گذشته انجام دادهام پشیمان نیستم و تنها دلمشغولی این روزهای من شرمندگی مقابل شهدا و انقلاب است. شرمنده شهدا هستم، زیرا راوی خوبی برای بیان رشادتهای آنها نبودهام و در مقابل انقلاب شرمسارم، چون نتوانستهام کاری بیش از این انجام دهم.
وی با بیان اینکه برخی زخم زبانها اعضای جامعه جانبازی و ایثارگری را آزار میدهد، گفت: جانبازان دفاع مقدس توقعی از انقلاب ندارند و هیچ گاه مطالبهای از نظام نداشتهاند، اما متأسفانه برخی تصور میکنند که این روزها در رفاه کاملیم. خاطرهای برایتان تعریف میکنم. چندی پیش با خودرویی تصادف کردم و زمانی که افسر آمد و ناچار شدم پیاده شوم وقتی از ماشین پیاده شدم و آن فرد متوجه شد که جانبازم شروع به ناسزاگویی کرد، انگار که مقصر تمام معضلات اجتماعی هستم. البته درک میکنم که شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم را آزرده کرده است، اما کاش میدانستند که روزگار ما به سادگی و بدون دغدغه نمیگذرد و زندگی در شرایط کنونی چه دشواریهایی دارد.
او در ادامه افزود: کاش مردم بدانند که گذشتن از جان ساده نیست و شهدا با گذر از ارزشمندترین داراییهایشان عزت و آبرو را برای کشور به ارمغان آوردند. آنها هم مانند همه ما خانواده داشتند و در مقطعی ناچار شدند روی تمامی دلبستگیهایشان پا بگذارند و عازم جبهههای نبرد شوند. در این میان عدهای شهید، جانباز و آزاده شدند و زندگی برای جاماندگان جنگ هم چندان آسان نیست. در همه جای جهان ایثارگران برای وطن جایگاه والایی دارند و هنوز هم در کشورهای گوناگون به جنگجویان ادای احترام میشود، اما عدهای از افراد در جامعه به شدت ما را میآزارند.
او از مسئولان خواست تا نگاه ویژهای به زابل داشته باشند و در ادامه اظهار کرد: سی و چند سال است که با مجروحیت خو گرفتهام و باقی عمرم نیز به همین ترتیب خواهد گذشت، اما از مسئولان انتظار دارم که به زندگی مردم به خصوص زندگی مردم زابل توجه ویژهای کنند، زیرا هر بار که به آنجا سفر میکنم محرومیتش آزارم میدهد.
بارانی با بیان اینکه آرزو دارد به دیدار رهبر معظم انقلاب مشرف شود، گفت: تا به حال به دیدار حضرت آقا مشرف نشدهام. البته سعادت دیدار امام راحل را هم نداشتم، ولی دوست دارم تا زمانی که زندهام بتوانم یک بار رهبر انقلاب را از نزدیک ببینم.
وی در ادامه افزود: یک استقلالی دوآتیشهام و بازیهای تیم محبوبم را پیگیری میکنم. چندین بار هم فوتبالیستهای این تیم به دیدارمان آمدند. سینما را نیز دوست دارم، اما متأسفانه به دلیل شرایط جسمانیام نمیتوانم به سینما بروم و آخرین فیلمی که در سینما دیدهام فیلم «از کرخه تا راین» بود، ولی سایر فیلمهای سینمایی را در منزل تماشا میکنم.
در ادامه به دیدار موسی سلامت معروف به عمو موسی رفتم. او همیشه در هنگام بازیهای پرسپولیس به عنوان تماشاگر ویژه در استادیوم حضور دارد و عاشقانه تیمش را تشویق میکند. او هم جانباز 70 درصد است و 35 سال از دوره جانبازیاش میگذرد. در عملیات مسلم بن عقیل جانباز شده است و حالا روزگارش را در آسایشگاه ثارالله میگذراند.
او با بیان اینکه در زمان اعزام به جبهه متأهل بود، اظهار کرد: آن زمان همسر و فرزند داشتم، اما اگر ما به جبهه نرفته بودیم، چه کسی قرار بود از وطن دفاع کند. در ابتدای جنگ صدام مست از حمله ناجوانمردانهاش مدعی بود که 7 روزه به تهران میرسد و نمیدانست که ایران سرزمین شیران و نامآورانی است که حتی با دست خالی اجازه تعرض به سرزمینشان را نمیدهند. در آن دوره بسیج تازه تشکیل شده بود و سپاه و ارتش هم آنچنان قدرت را نداشتند. به همین جهت نیاز بود تا همه اقشار جامعه به دفاع برخیزند.
عمو موسی ادامه داد: جزء گردانهای اطلاعاتی جنگ بودم و چون به زبان عربی تسلط داشتم و لهجه خاصی هم داشتم، گاهی نیروهای خودی مرا دستگیر میکردند و تا ثابت کنم که عراقی نیستم بارها مورد نوازش قرار گرفتم.
اگر او ساعتها برای هزاران نفر حرف میزد کسی از سخنانش خسته نمیشد و نامش هم لرزه به تن عراقیها میانداخت. از این دست دلاوران در دوره دفاع مقدس کم نبودند و ما زینالدینها و جهانآراها دادهایم تا نام این کشور همچنان بدرخشد و این روزها سردار سلیمانیها جای خالی آنها را پر کردهاند.
او از علاقهاش به فوتبال و تیم پرسپولیس میگوید: دیگر همه میدانند که عاشق پرسپولیسم و این عشق در من نهادینه شده است و در زمان جنگ هم چفیه قرمز داشتم و با رزمندگان استقلالی همیشه شوخی میکردم.
عمو موسی با بیان اینکه هنوز خود را سرباز رهبر و وطن میداند، گفت: برای سربلندی کشورم صد جان هم که داشته باشم فدا میکنم و حال که نبرد اقتصادی آغاز شده نیاز است تا دوباره به صف بایستیم تا بتوانیم توطئههای دشمنان را خنثی کنیم.
شاید زندگی با جراحت و رنج یکی از تصاویر رایج آسایشگاه باشد، اما در ثارالله هوای دیگری در جریان است. هوایی که هنوز از آن بوی عشق به مشام میرسد و آدمهایی در آن نفس میکشند که بیشتر به اسطوره شباهت دارند. گاهی فکر میکنم که تاریخ این سرزمین با خون جوانانش رنگین است. نگاهی ساده به آمار شهدا و جانبازان دفاع مقدس بیانگر آن است که هر یک از ما در برابر سرنوشت میهن مسئولیم. یادمان بماند: هيچ وقت خون شهيد هدر نمیرود. اگر به زمين برسد، هر قطرهاش تبديل به صدها قطره، بلكه به دريايی از خون تبدیل میشود و در پيكر اجتماع نفوذ میکند.
گزارش از داوود کنشلو
انتهای پیام