به گزارش ایکنا، فارس نوشت: وقتی خورشید بر تن تشنه کویر قامت می ببندد، دست باد خاک را نوازش میکند و نیهای نیزار برای اهالی روستا دست تکان میدهند نوای آواز زن چادر به کمر هنگام دوشیدن شیر گوسفند و زمزمههای ساربان شتر، زندگی را در این روستای دورافتاده جاری میکند. خاله طوبی با لباس محلی رنگی رنگی جلو مهدکودک کپریاش چشمانتظار بچههاست. اکنون چند سالی از راهاندازی مهدکودک روستای «چاه میرزا» میگذرد؛ ولی بزرگترین آرزوی کودکانش داشتن یک سرسره است برای سوار کردن شادیهای کودکانهشان. پسربچهها یک ماشین برای پر دادن خیال میخواهند و دخترکها عروسکی معمولی میخواهند برای درد دل. اما بهجای همه اینها خاله طوبی مهربان هست که برای برآورده کردن آرزوهایشان خود را به آبوآتش میزند. «طوبی شمسالدینی» 30 ساله فارغالتحصیل رشته علوم تربیتی است. او با سختی بسیار یک مهدکودک در دورافتادهترین نقطه کشور تأسیس کرده. خاله طوبی پدرش را در کودکی از دست میدهد و سختیهای زیادی را در زندگی از سر میگذراند. حالا روزی چند کیلومتر را با پای پیاده طی میکند تا کودکان یک روستای محروم سختی کمتری را لمس کنند. میگوید: «دستانم خالی است ولی گاهی دستهای کوچک میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند. ما روستاییها یاد گرفتهایم همهچیز را از کم شروع کنیم.» اما تأسیس مهدکودک تنها کار این بانوی خیرخواه نیست؛ او با آموزش سوزندوزی و حصیربافی به زنان بیسرپرست و قشر ضعیف برایشان اشتغالزایی کرده است.
پای برهنه روی سنگلاخ کویر
خانهای حصیری وسط کویر که پشت تپه بلند قرارگرفته مهدکودک روستاست؛ همانجا که هرازگاهی صدای خنده کودکانش حتی به ترکهای کویر حس سبز شدن میدهد. ساعت تفریح است. مطالب روز گفتهشده. در میان همهمه، نگاه آرام خاله طوبی تکتک بچهها را دنبال میکند. در آن لحظه که 2 نفرشان بیهیچ بهانه دنبال هم میکنند بهخوبی میتوان حس کرد که هیچچیز حتی پاهای برهنه و قاروقور شکمگرسنگیشان مانع لبخندهایشان نیست. در این حین خاطرات خاله در پس نگاهش به سالهای قبل برمیگردد؛ روزگاری که مرگ پدر امانشان را برید. میگوید: «6 ساله بود که پدرم را از دست دادم. آن زمان زندگی برایمان خیلی سخت شد. مادرم با 8 فرزند قد و نیم قد و کلی کار خانه حتی یک لحظه هم نمینشست. برادران بزرگم در شهر کارگری میکردند. تحت پوشش کمیته امداد بودیم. اما مخارج زندگیمان تأمین نمیشد. هرچند وقت یکبار میتوانستیم غذایی مفصل بخوریم. هر وقت بچهها را میبینم که با پایبرهنه روی سنگلاخ بیابان دنبال دام میروند حسشان را درک میکنم. میدانم چقدر اذیت کننده است. هیچوقت فراموش نمیکنم خرماپزان که میشد با پایبرهنه برای جمعآوری خرما به نخلستان میرفتم. گاهی تاولها آنقدر دردآور بود که مجبور میشدم پایم را با دستمال ببندم ولی نمیتوانستم خود را متقاعد کنم که برای جمعآوری خرما به مادرم کمک نکنم. چون بهشدت به پول نیاز داشتیم. حالا با اینکه تعداد بچهها زیاد است ولی سعی میکنم برایشان به بهانههای مختلف بهعنوان جایزه کفش هدیه بدهم.» حرفهای نزده خاله طوبی را میتوان از کاسههای گلی پر از انجیر و کشمش و سبد نان گوشه کلاس برای رفع گرسنگی بچهها شنید.
وقتی با تلاش در برابر مخالفتها ایستاد
اما سقف آرزوهای بچههای کویر بلندتر از طاق حصیری مهد و این خاله طوبی است که شاهد بزرگ شدن کودکی تکتک آنهاست؛ فردی که بیهیچ توقعی از شهریه ماهیانه و حتی یک دست مریزاد خشک و خالی مهدکودکی در دورافتادهترین نقطه درست کرده است تا کودکی حسرت یک مداد رنگی یا بیان آرزویی را نداشته باشد. درست است دیوارهای مهدکودکشان از حصیر است و بومیان به آن کپر میگویند ولی همین برای بچگی کردن همچون جرعه آبی در کویر گواراست. هر چه باشد برای بچهها بهتر از پایبرهنه به دنبال گوسفندان رفتن است: «از کودکی آرزوی مهدکودکی در روستایمان را داشتم؛ چون خیلی برای درس خواندن سختی میکشیدم و مجبور میشدم مسافت بسیار طولانی را برای درس خواندن بروم. شاید این یکی از دلایلم باشد. بچههای روستاها بسیار توانمند هستند و استعدادهای بسیاری دارند؛ اما کسی نیست از آنها حمایت کند.» او میگوید: «مانعی برای کمک به پدر و مادرهایشان ایجاد نمیکنم؛ بلکه با زبان شعر شیوههای درست گوسفندداری و رعایت بهداشت در زمان نگهداری از دام را به آنها یاد میدهم. البته اینها بخشی از آموزشها در مهد است. حتی برای دانش آموزان کلاس تقویتی میگذارم که در درس پیشرفت داشته باشند. البته اکنون وضعیت بهتر شده است؛ وقتی میخواستم مهدکودک را راه بیندازم کسی حمایت نکرد. اکثر اهالی میگفتند لازم نیست بچهها به مهدکودک بروند. به همین دلیل حتی خانههایشان را برای کلاس به من اجاره ندادند. مجبور شدم با حصیر یک کلاس کپری درست کنم و بچهها را برای آموزش آنجا جمع کنم. هر روز فاصله چند کیلومتری روستایمان تا اینجا را پیاده میآیم. چون پول چندانی برای کرایه ندارم. تنها چیزی که برایم مهم است رشد این بچههاست. خلاصه به هر ترتیبی بود کلاس را تأسیس کردم. روزهای اول خانه به خانه میرفتم و با بزرگترها صحبت میکردم تا اجازه دهند بچهها فقط روزی چند دقیقه در مهد باشند. گاهی موفق میشدم و بیشتر وقتها پدران خانواده اجازه نمیدادند. بالاخره همان چند نفری که میآمد کارساز شدند و دیگران هم وقتی پیشرفت آنها را دیدند کمکم مجاب شدند و بچههایشان را به مهدکودک فرستادند.» زمانی در کل دانش آموزان مناطق کرمان روستای چاه میرزا و چند روستای دیگر به درس نخواندن معروف بودند. بعضی از آنها با اینکه کلاس پنجم دبستان بودند در تفکیک رنگها مشکل داشتند. چون کسی به درس آنها اهمیت نمیداد و آنها مجبور بودند برای کمک به درآمد خانواده کار کنند.» اما اکنون با فعالیتهای این بانوی خیرخواه وضعیت خیلی فرق کرده است؛ چون لحظهای از آنها غافل نیست.
برای آبادی باید کمر همت بست
خاله طوبی روی حصیری که با دستان خود بافته نشسته و با خیال آسوده به پشتی قدیمی تکیه داده است. لحظه تردید و حتی تصوری نسبت به شکست را نمیتوان در چهرهاش دید. حتی هراسی از هوای ابری هم ندارد که ممکن است مهد حصیریاش را از بین ببرد. حتی برایش طوفانهای بیامان کویر هم خیالی نیست. بهتازگی اما با فعالیتهای بیوقفهاش مردان روستا تصمیم گرفتهاند که چند اتاق یک خانه را به او اجاره دهند. ولی برای خاله طوبی این تازه اول راه است؛ راهی پر پیچوخم برای به ثمر رساندن بچههای روستا. همه ماجرا به این چیزها ختم نمیشود. مردم روستا خیلی روی او حساب کردهاند و برای مشکلاتشان از او چاره میخواهند. او هم خوب میداند مسائل چنین روستاهایی تنها مهدکودک نیست و برای آبادی باید کمر همت بست: «هزینههای خرید اسباببازی و لوازم بازی را با کمک دوستانم تهیه میکنم. برای همه نیازهای بچههای چارهای پیدا میکنم. جز وقتی پدر و مادرشان را از دست میدهند. این دردی است مثل همه مسائل زندگی در این منطقه که من با تمام وجود لمس کردهام. اما خوب میدانم همه آسیبها از فقر میآید؛ فقر فرهنگی مهمترین مسئلهای است که از آن رنج میبرم. البته در روستای ما خیلی چیزها کم است. مسائل روستاهای محروم فقط داشتن مهدکودک نیست. گاهی داشتن یک پزشک که هفتهای یکبار به آنها سر بزند نیاز حیاتی است. به همین دلیل با دوستان پزشکم صحبت کردهام تا هفتهای یکبار به اینجا بیاید و روستاییان را معاینه کند.»
امروزه باور اینکه تنها آرزوی بچهای رفتن به پارک باشد کمی سخت است. اما این موضوع واقعیتی است که خاله طوبی با آن روبهروست. به همین دلیل بچههای مهدکودکش را هرچند وقت یکبار به پارکی در شهر میبرد. این را در حالی تعریف میکند که به عروسک ماهی ملک (عروسک بومی منطقه جازموریان) چشم دوخته است: «یادم میآید خودم آرزوی داشتن یکی از این عروسکهای ماهی ملک را داشتم. وقتی یکی از دختران کلاس از من آن را خواست تصمیم گرفتم به همراه خانواده برایشان بدوزم. تا جان دارم اجازه نمیدهم برای بچههای روستا چیزی حسرت شود.»
آموزش حصیربافی و سوزن دوزی به زنان بی سرپرست
ظهر که میشود بچهها بعد از کلی بازی یکبهیک از خاله طوبی خداحافظی میکنند و به طرف خانههایشان میروند. خاله هم جلوی در میایستد و تکتکشان را بدرقه میکند. قبل اینکه بنشیند از کشوی میزش وسایل سوزندوزی را بیرون میآورد. یکی از کارهای خاله همین است که کارهای صنایعدستی را به زنان سرپرست خانوار یاد دهد. به گروهی سوزندوزی یاد میدهد و به گروهی دیگر حصیربافی میآموزد تا راههای بهتر از کار برای ارباب را یاد بگیرند. محلیها به صاحبان گوسفندانی که از آنها نگهداری میکنند ارباب میگویند: «مردم روستا بسیار ساده هستند. بعضیها از این سادگی سوءاستفاده میکنند. فکر میکنید برای نگهداری از 100 رأس گوسفند طی یک سال به روستاییان چند دست لباس کهنه یا یک فرش دست دوم. میدهند. وقتی با این صحنهها روبهرو شدم تصمیم گرفتم کارهای بهتری به آنها یاد بدهم. البته هیچوقت از آنها نخواستم نگهداری از گوسفندان را رها کنند. بلکه برایشان ارزش کاری را که انجام میدهند روشن کردم. خوشبختانه با کار سوزندوزی اوضاع مالی تعدادی از خانوادهها بهتر شده است و مقداری از هزینههای مهدکودک هم اینگونه تأمین میشود.»
وابستگی خاله طوبی به روستاییان و آنها به او آنقدر زیاد است که با تکتکشان ارتباط خانوادگی دارد و تقریباً تمام بچههای مهدکودک را در دوران تحصیل همراهی میکند؛ حتی با معلمانشان هم در ارتباط است: «بسیاری از بچههای این محدوده نیازمند مشاورههای درست و مواقع حساس دارند. جدا از این با آنها ارتباط عاطفی برقرار کردهام. روستاییان خیلی میتوانند به همدیگر کمک کنند. اکنون در همه روستاها پزشک و معلم و در تمام شغلها هستند که میتوانند در پیشرفت مردم روستایشان نقش مثبت داشته باشند. ولو در سال چند هفته از وقتشان را برای زادگاهشان بگذارند. اگر من روستایی به آبادانی روستایم کمک نکنم هیچ رهگذری دلش نمیسوزد.» با آمدن زنان روستایی که برای ادامه کلاس سوزندوزی میآیند صحبتهایمان به اتمام میرسد. اما خاله طوبی همچنان با روستاییان میماند..
انتهای پیام