امید؛ پرواز از سکون
کد خبر: 3805824
تاریخ انتشار : ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۹
حکمت‌های امیر/ برداشت ۶۸

امید؛ پرواز از سکون

گروه معارف ــ برای پرواز و سفر باید از جا و مرتبه و موقعیتی که هستیم دل کند و برای دل کندن باید توجه و التفات را از اینجا و اکنون برگرفت و به آنجا و آن‌گاه دوخت.

امید؛ پرواز از سکون

در حکمت 68 نهج‌البلاغه آمده است:«إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ فَلَا تُبَلْ مَا كُنْتَ؛ اگر به آنچه كه مى‌خواستى نرسيدى، پس در قید آنچه هستی، مباش».

اذا: هنگامی که؛ ظرف زمان مستقبل که غالبا متضمن معنی شرط است. تفاوت آن با «اِن = اگر» در این است که «اذا» بر خلاف «اِن» بر وقوع رخداد در زمان آینده دلالت دارد.
تُبَلْ: در اصل تبالِ بوده، از ریشه مبالات به معنی توجه کردن و التفات داشتن به چیزی.
لا تُبَل: بی‌قید شدن، سرسری گرفتن، بی‌اعتنا شدن، استهتار و بی‌خیال شدن، کم توجهی، سبک و ناچیز شمردن و به حساب نیاوردن.
بر حسب آنکه فاء آمده بر سرِ فلا تُبَل در قسمت دوم این سخن را فاء ترتیب و تعقیب بشماریم یا فاء جزای شرط، می‌توان برداشت‌های متفاوت ولی همسویی را از این کلام دریافت کرد.
در فاء ترتیب، عبارت واقع شده پس از قسمت اول، موضوعی است که بلافاصله پس از آن قسمت واقع می‌شود، مانند فاء در آیات «والعادیات ضبحا؛ فالموریات قدحا» که نشان می‌دهد برانگیختن آتش از سم اسبان بلافاصله پس از به شماره افتادن نفس آنها است. در آیه 14 سوره مؤمنون نیز شکل‌گیری نطفه، علقه، مضغه، استخوان(عظام) و گوشت(لحم) با فاء تعقیب که گذشت زمان متنابهی بین آنها را نشان می‌دهد، ترتیب و ترتب یافته‌اند. با این توصیف می‌توان از این کلام چنین برداشت کرد که پس از ناکامی در رسیدن به خواسته‌هایت، ناامید نشو و نگران وضع حاضرت مباش. تو تلاشت را کرده‌ای، دیگر نگرانی چرا؟ وظیفه‌ات را انجام داده‌ای و به نتیجه نرسیده‌ای، ولی همین که به وظیفه‌ات عمل کرده‌ای، جای نگرانی و ناراحتی نیست. نوعی تساهل است، ولی نسبت به خود. نباید در نرسیدن‌ها و ناکامی‌ها روحیه‌ها را از دست داد. شرط ارزیابی درست و تلاش مجدد، حفظ روحیه امید و شادابی روانی است. با غم گرفتن و به عزا نشستن، قدم‌های بعدی را نیز شکسته‌ایم. نباید اجازه داد تا یأس و نومیدی پس از ناکامی ما را فرا بگیرد. فلا تُبَل یعنی اینکه چنین نتیجه و پیامدی در پی ناکامی‌ها محتمل است و البته نباید به آن تن داد. در ناامیدی بسی امید است / پایان شب سیه سپید است.
ولی در فاء جزای شرطِ، فاء آمده بر سر بخشی از کلام، شرطی می‌شود برای وقوع یا عدم وقوع قسمت دیگر. این فاء حرف ربطی است که جواب شرط را در صورتی که صلاحیت قرار گرفتن در محل شرط را نداشته باشد، به فعل شرط مرتبط می‌سازد، مانند «ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»(آل عمران/31) که واضحا معنایش آن است که شرط دوست داشتن خداوند تبعیت از او است و در این سخن نیز اذا (هنگامی که) را می‌توان در معنای اِن (اگر) گرفت و از آن شرط برداشت کرد، یعنی اگر به چیزی که می خواسته‌ای نرسیده‌ای ( و می‌خواهی به آنچه آرزویش را داری برسی)، شرطش این است که دست از نگرانی نسبت به حفظ وضعیت حاضرت بکشی، نگران خود نباشی.
مسئله این است که فرد به خواسته و آرزوی خود نرسیده و اراده‌اش محقق نشده، راه‌حل این است که نسبت به آنچه هست از موقعیت و فضای ذهنی و وضع شخصی و اجتماعی‌اش، سخت‌شدگی و انجماد نشان ندهد. تا موقعی که از چارچوب‌های سخت موجودِ ذهنی و موقعیتی خویش خارج نشویم، نمی‌توانیم به خواسته‌های خود که فراتر از وضع حاضرمان هستند برسیم. باید از قید و حجاب دلبستگی‌های خود خارج شویم و خودپایی و محافظه‌کاری نسبت به خود را رها کنیم و قدرت ریسک و به خطر انداختن وضع موجود را بیابیم تا بتوان به دستیابی به آرزوها امید بست. تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز.

این برخاستن از میانه راه که مسیر حرکت را سد کرده، راه‌حلی است که در این سخن ارائه شده؛ نچسبیدن و رسوب نکردن در وضع موجود، توجه و دقت و نگرانی برای حفظ وضع موجود نداشتن و پروای پرواز به جای پروای سکون داشتن. برای پرواز و سفر باید از جا و مرتبه و موقعیتی که هستیم دل کند و برای دل کندن باید توجه و التفات را از اینجا و اکنون برگرفت و به آنجا و آن‌گاه دوخت. راهش ناچیز شمردن و به حساب نیاوردن اینجا است و اینجا خودِ ماییم و دلبستگی‌ها و حدها و مرزهایمان؛ همان‌ها که دست و پاهای ما را بسته‌اند و تخته‌بند آنها شده‌ایم. باید این مرزها و زنجیرها را انداخت و گسست، نسبت به آنها بی‌مبالات و بی‌احتیاط و غفلت کار شد، سرسری‌شان گرفت و بدان‌ها بی‌قید شد، اباحه‌گری ممدوح! بی‌خیالی و استهتار واجب! ولی نه در جهت ماندن و سقوط و گندیدن، بلکه در عصیان علیه خود و علیه همه آن چیزهایی که ما را نگه داشته‌اند و می‌خواهند ما را در گور زندگیِ! بی‌تحرکمان دفن کنند. آری، او که ظرف «ما کنت»اش را، همه جانش را در میدان نبرد بر دست می‌گیرد و به آن در مقابل نیزه‌ها و تیرها و ترکش‌ها بی‌اعتنا است، مصداق چنین بی‌اعتنایی و بی‌مبالاتی رشددهنده‌ای است، او که آبرو و آزادی خود را در خطر ریختن و بستن قرار می‌دهد تا حرف حقی را بزند و تن به ظلمتی و ظلمی ندهد، مصداق بارزِ چنین بوالهوسی مقدس! و لاقیدیِ عیارانه شریفی است. رقصی چنان در میانه میدانم آرزوست...

یادداشت از داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان

انتهای پیام

captcha