طبیبی روحانی که دغدغه‌اش مشکلات مردم بود
کد خبر: 3815192
تاریخ انتشار : ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۲
حجت‌الاسلام نوراللهیان:

طبیبی روحانی که دغدغه‌اش مشکلات مردم بود

گروه اندیشه ــ حجت‌الاسلام نورالهیان با اشاره به ویژگی‌های بارز اخلاقی مرحوم حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی بیان کرد: ایشان را یک طبیب روحانی می‌دانم که مصداق عالم به زمان خود بود و دغدغه‌ای جز حل مشکلات مردم را نداشت.

به گزارش ایکنا؛ حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی، از جمله اساتید اخلاقی بود که در تاریخ 27 اردیبهشت سال 97 دار فانی را وداع گفت. با توجه به اینکه در ایام نخستین سال درگذشت این عالم ربانی قرار داریم، برای آشنایی بیشتر با سیره عملی و اخلاقی وی با حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا نورالهیان، که از دوستان دیرین مرحوم طباطبایی است به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه مشروح این مصاحبه از نظر می‌گذرد؛

ایکنا؛ ضمن تشکر از فرصتی که برای این گفت‌وگو در اختیار ما قرار دادید، قصد داریم تا در این ملاقات بیشتر با شخصیت حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی به ویژه بعد اخلاقی ایشان صحبت کنیم. اما در ابتدا دوست داریم که از آشنایی خود با ایشان بگویید.

در ابتدا از خبرگزاری قرآنی ایکنا به سهم خودم تشکر می‌کنم که در مورد یک شخصیت قرآنی موثر در جامعه کنونی خودمان که در عین حال، بعد قرآنی او گمنام است این اقدام را کردند که اقدامی منطبق با اساسنامه و اهداف خبرگزاری قرآنی ایکنا است، لذا از شما که تشریف آوردید و از مدیریت محترم و فرهیخته خبرگزاری تشکر می‌کنم.

من در مورد این شخصیت، هر کجا که صحبت می‌کنم، فقط عبارت آقا سیدمهدی را به کار می‌برم، چراکه ذهنم واژه‌ای زیباتر از این پیدا نمی‌کند. البته اگر بگویید آیت‌الله هستند، می‌گویم ده‌ها آیت‌الله که امروز استاد هستند، شاگرد ایشان بودند و شاگردی جدی ایشان را داشتند.

بنده 66 سال سن دارم و از 6 سالگی با آقای آقا سیدمهدی آشنا شدم که به هدایت پدرم بود. در مشهد و در اطراف فلکه حرم، بازار تیمچه بازرگانان بود که خرده‌فروشی هم داشتند ولی مرحوم آقای آقا سیدمهدی، وقتی منبر می‌رفتند، پدرم دست من را می‌گرفت و می‌گفت برویم پای منبر ایشان و پدرم می‌گفت ببین بابا! مثل مور و ملخ جمعیت دارند برای سخنرانی حضور پیدا می‌کنند و سه طبقه ساختمان را پر می‌کنند. در حالی که در مشهد دیگرانی نیز منبر می‌رفتند و مشهد به شهر خطبا و ادیبان معروف است و افرادی مانند شفیعی‌کدکدنی و اخوان‌ثالث نیز مشهدی هستند.

پای منبر آسید مهدی آقا، یک طوری بود که از هفت سالگی در ذهن من مانده است. پدر می‌گفت بابا! به صحبت‌های ایشان گوش کن و ببین که دستگاه حاکم از صحبت‌های ایشان چقدر ترس دارد. ما نیز خردسال بودیم و کنجکاوی داشتیم. نگاه می‌کردم می‌گفتم بابا! خیلی این حرف‌ها به شاه و دستگاه شاه برمی‌گردد و می‌گفتند بله، گاهی اوقات از این منبر بوی خون می‌آید و ممکن است رژیم، ایشان را دستگیر کند و در شکنجه‌ها، زیر شکنجه شهید شوند.

ایکنا؛ شما از دوستان دیرین ایشان هستید. اکنون و پس از این مقدمه قدری در مورد زندگی و منش ایشان برای ما صحبت کنید.

من پاسخ شما را دقیقا در موضوع‌ سؤالتان، از زاویه یک 24 ساعت آسید مهدی آقا می‌خواهم بررسی کنم. البته با این توجه که بنده دو سفر حج با ایشان بودم و همه احوالات ایشان را می‌دیدم، اما اگر فرزندان ایشان و دامادهای محترم این کار را انجام دهند، هم ضعف و اشکالات بنده را می‌گیرند و هم افق دیگری روشن می‌شود. اما اینکه من این موضوع را انتخاب کردم، علتش این است که از مرحوم راشد الهام گرفتم. مرحوم راشدتربتی، 24 ساعت زندگی پدر را نوشته‌اند که به نام فضیلت‌های گمشده چاپ شده و چند بار آن را خوانده‌ام.

اما اولا مرحوم حاج سیدمهدی آقا بسیار درس خوانده بود. یعنی دروس حوزوی را که ما اصطلاحا به آنها دروس پایه و دروس سطح دو و سه می‌گوییم به خوبی خوانده بود و بزرگترین اساتید این درس‌ها را نیز به خوبی دیده بود. دوم اینکه ایشان علاقه‌ای به روانشناسی داشت و کتب روانشناسی را نیز خوانده بود. البته در این زمینه استعداد ذاتی داشت، لذا در صحبت‌ها و بحث‌های ایشان که چالش‌های روحی و فکری جوانان و ... را مطرح می‌‌کرد، یک چاشنی دانش جدید وجود داشت.

روانشناسی را علم‌النفس می‌گویند که سر در مباحث اخلاقی دارد و در این زمینه می‌توان به احیاء‌العلوم غزالی و کتاب مشهور مرحوم فیض یعنی محجه‌البیضاء اشاره کرد که در واقع حاشیه‌ای بر غزالی است، ولی خود مستقلا یک کتاب عظیم اخلاقی محسوب می‌شود و مرحوم آقای حاج سید مهدی‌ آقا، این متون را نیز هضم کرده بود.

یعنی اولا از نظر تئوریک اینها را خوب بررسی کرده بود و فهمیدند که احیاء‌العلوم، معراج‌السعاده و کتاب مرحوم نراقی بزرگ چقدر است و دانش جدید چه می‌گوید. مسائل اخلاقی عبارت از بخل، حسد، کبر، تنگ‌نظری، خشم بی‌مورد و درگیری‌‌های خانوادگی و ... است و اینها را آقای حاج‌سید مهدی به گونه‌ای حل می‌کرد که وقتی به این طبیب روحانی مراجعه می‌کردید که همیشه نیز در خانه‌اش باز بود، می‌دیدید که یک آرامشی پیدا کرده‌اید، یک کلید راهگشایی به دست گرفته‌اید و می‌توانید آن نارسایی را در خودتان برطرف کنید.

ایکنا؛ علت اینکه می‌توانستند اینطور مشکلات را حل کنند چه بود؟

علتش این بود که در قصه عمیق وارد شده بود، نه اینکه چند واژه را یاد گرفته باشد.

ایکنا؛ اشاره کردید به یک 24 ساعت زندگی ایشان. بفرمایید که روز حاج‌آقا از چه زمانی شروع می‌شد.

بله، مرحوم آقای حاج‌سید مهدی همیشه سحرخیز بودند. من می‌گویم سحرخیز و نه صبح‌خیز و نه اینکه با اذان صبح بیدار شوند. ایشان اذان صبح را در مسجد حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) در میدان خراسان می‌خواندند. تعدادی از نمازگزاران می‌آمدند و یک تعدادی نیز از راه می‌رسیدند و یک تعداد نیز با یاالله یاالله گفتن بالاخره به رکعت دوم نماز می‌رسیدند، اما اگر اینطور باشد که 2000 مسجد در تهران باشد، 1900 مسجد برای نماز صبح بسته است اما مسجد ایشان صبح‌ها، مسجد باز و فعال و با روح بود و ایشان صحبت می‌کردند، بعد دعا و تعقیبات خوانده می‌شد و همه می‌رفتند صبحانه‌ای می‌خوردند و بعد هم دختر و پسرشان را آماده مدرسه می‌کردند، در حالی که تازه ساعت 7 صبح شده است.

ایکنا؛ این روحیه از کجا نشات می‌گیرد که به قول شما تقریبا همه مساجد در هنگام نماز صبح تعطیل هستند اما ایشان نماز صبح را با این شکوه برگزار می‌کنند.

واقعیت این است که ما تنبلیم آقا! سحرخیزی یک چیز دیگری می‌خواهد. سعدی می‌‌گوید «خفتگان را چه خبر زمزمه مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست». تا ندانیم در سحر چه توزیع می‌شود و قرآن نیز در این مورد می‌گوید «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ» نمی‌توانیم برخیزیم. هیچ کس نمی‌داند چه درهایی باز است و چشم روشنی‌های خدا در آن زمان وجود دارد. همچنین خداوند در سوره اسرا می‌فرماید «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسي أَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُودا»، خدا تو را به مقام محمود می‌رساند.

در اینجا باید در مورد ماه رمضان آقای حاج‌ سیدمهدی هم نکته‌ای بگویم و آن اینکه اگر خانواده ایشان ماه رمضان حاج‌آقا را تبیین کنند بسیار خوب است. چون ماه رمضان بحث جدایی است. ایشان تا سحر بیدار بودند و بعد به مسجد یا منبر می‌رفتند و یا مشغول مراجعین می‌شدند که کمک کنند و ارشادی انجام دهند و بعد هم مردم سر سفره ایشان می‌نشستند. آقای مسجدجامعی می‌گفت سالی یکبار ماه رمضان می‌رفتیم برای سحر آبگوشت حاج‌آقا. این اواخر البته برنج و سبزی هم می‌گذاشتند، لذا ماه رمضان ماه دیگری است.

ایکنا؛ به ساعت 7 صبح حاج‌آقا رسیدیم. برنامه ایشان پس از این ساعت چطور دنبال می‌شد؟

بله، حالا که حاج‌آقا بعد از نماز صبح می‌آیند به منزل و تلاوت قران را دارند، اول کتب حدیثی را می‌خواندند و می‌دانستند که امروز کجا باید منبر بروند و برای هر یک از منبرهایی که داشتند مطالعه می‌کردند. حوالی ساعت 10 صبح برمی‌گشتند. کار اداری هم نداشتند. البته دوره‌هایی را در مجلس بودند و کارهای حکومتی را در دوره امام داشتند که سنگین هم بود اما حالا دیگر حاج‌آقا کار اداری نداشتند.

به خانه می‌رسیدند، در حالی که حوالی ظهر است. یک خانمی می‌آید و می‌‌گوید که برای من مشکل بزرگی پیش آمده است و می‌خواهم شما را تنها ببینم. به ایشان می‌گفتند دخترم شما باشید تا بقیه را که معطل هستند راه بیندازم. یک نفر می‌گفت حاج‌آقا پسرم نماز نمی‌خواند، ایشان راه‌‌های صحیح و اصولی را به آن پدر می‌گفتند و بعد شروع می‌کردند به حل مشکل دیگران. حساب خمسی سال را درست می‌کردند و دفترچه‌هایی را داشتند، چه اینکه از اکثر فقها و مراجع اجازه داشتند. مثلا آیت‌الله میلانی که به ایشان اجازه داده است با تعابیر «عماد الاعلام» و «ثقه‌ الاسلام» از ایشان نام می‌برد.

در هر حال، آقای حاج سیدمهدی به حل اختلاف هم می‌پرداخت. مثلا دو نفر از بازاری‌های می‌آمدند که اختلاف داشتند و ایشان نیز اتاق مخصوصی داشتند و مشکل را حل می‌کردند و بعد می‌رفتند سراغ خانمی که خصوصی حرف داشت. لابد اختلافی با شوهرش دارد که می‌گفت شما بیایید خانه ما، یا زنگی بزنید یا دستخطی بدهید تا حل شود. بالاخره حاج‌آقا پیگیری می‌کرد که اصلاح ذات‌البین اتفاق بیفتد.

از آقای قرائتی نکته‌ای به ذهن دارم که می‌گفت آخوند باید مثل حاج سید‌مهدی باشد. می‌گفت کسی که نزد ایشان وجوهات را می‌دهد، مبلغ را حساب می‌کند، دست آقا را می‌بوسد و با یک نفس عمیق و آرامی که می‌کشد از خانه بیرون می‌رود و می‌گوید حق و وظیفه‌ام را ادا کردم. قرآن می‌فرماید «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ» یعنی ای پیامبر، به میزانی که خدا تعیین کرده از اینان وجوهات را بگیر و بعد برای ایشان دعا کن. که از این طریق آرامش پیدا می‌کنند.

این روحیه مردمی تا اذان ظهر ادامه پیدا می‌کرد. نماز ظهر را می‌خواند و به خانه می‌آمد. حدود 20 نفر در خانه بودند و ایشان می‌گفتند که سفره را بیاورید. حاج خانم ایشان که بارها به ایشان زحمت داده بودیم و با همسرم به منزلشان می‌رفتیم، پخت‌وپز خودشان را داشتند، سفره سنتی داشتند و قابلمه می‌آوردند و خود حاج‌آقا غذا می‌کشیدند و بعد برای استراحت می‌رفتند.

ایکنا؛ با این اوصاف که ایشان تلاش فراوانی در راستای حل مشکلات مردم داشتند می‌توانیم ایشان را عالم به زمان خود بدانیم. درست است؟

علی‌التحقیق همینطور است. آقای حاج سیدمهدی بسیار زمان‌شناس بود. ایشان با بزرگان نشست و برخاست کرده بود و سالیانی با مرحوم دکتر علی شریعتی بود در حالی که شریعتی را در مشهد و تهران و قم تکفیر می‌کردند. همچنین آقای حاج سید‌مهدی با بزرگانی مانند مهندس بازگان، شهید بهتشی، آقای مطهری و با مراجع و بازاری‌های بسیار بسیار مطرح نشست و برخاست داشتند. در منازل این‌ها منبر می‌رفت و به خانه حاج‌آقا نیز رفت‌ و آمد بسیار بود و این‌ها شخص را عالم به زمان می‌کند. همچنین حاج‌آقا خود ظرفیت بالایی در کسب علم داشت و بارها می‌دیدم که کتاب اصول کافی را باز می‌کرد، روایات آن بابی که در مورد حسن خلق است را می‌دید، یادداشت می‌کرد و به منبر می‌رفت. همچنین منبر‌هایی که داشتند نیز مختص شیعیان نبود بلکه برای سنی‌ها هم منبر می‌رفتند.

ایکنا؛ برنامه حاج‌آقا پس از استراحت ظهر چطور دنبال می‌شد؟

حاج‌آقا عصرشان با استراحتی آغاز می‌شد. همچنین در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که هیچ چیزی از وجوهات یا شهریه از سهم سادات و سهم امام استفاده نمی‌کردند. بلکه ایشان وجوهات و سهم امام می‌داد. یک مزرعه‌ای داشت، چند نفر را مشغول می‌کرد و علاوه بر این دار قالی هم داشت که چند نفر را مشغول می‌کرد. بنابراین زندگی حاج‌آقا از نوع اداره‌ای بود که خودشان برای زندگیشان برنامه داشتند و یک وقت نیز برای این کار بود.

در هر صورت طرف عصر می‌شود، مجلسی دعوت هستند یا باید برای جلسه روحانیت مبارز شرکت کنند اما بالاخره نماز مغرب را در مسجدشان هستند. گرچه یک نفر جانشین دارند، اما حالا که نماز را می‌خواندند با حضور قلب این کار را انجام می‌دادند. حالا دیگر نماز مغرب و عشا را آقای حاج‌ سید‌مهدی‌ خوانده‌اند و می‌توانم بگویم که تازه اول کار ایشان شروع شده است.

یک چیزی بگویم که شاید تعجب کنید. یک وقت صبح خیلی زود میرفتم به دیدن امام و 7 صبح رسیدم. آقای شیخ حسن صانعی و رسولی محلاتی در جریان هستند و ایشان به من می‌گفتند که ببین! تو که ساعت 7 آمده‌ای، امام 11 کار را از صبح انجام داده است. می‌گفتند که امام نماز را خوانده، تهجدش را داشته، قرآن را خوانده، صبحانه را خورده، گزارش برنامه‌ها و استفتائات به ایشان رسیده و از رادیو نیز اخبار را شنیده است و تازه ساعت 7 شده است. بنابراین آنها بسیار پرکار بودند و ما هستیم که کم‌کاری می‌کنیم.

به هر حال، حاج‌آقا از اول شب تا دوازده شب شش یا هفت‌جا می‌رفت و اختلافات خانوادگی را حل می‌کرد و به صورت شخصی به خانواده‌های ایتام سر می‌زد. همچنین یک جا منبر سنگین می‌رفت، جلسه شورای روحانیت مبارز را هم شرکت می‌کرد، همچنین در انجمن‌های خیریه نیز حضور داشت. وقتی به خانه برمی‌گشت، چون شاهد بودم می‌گویم که همسرشان گاهی متعرض ایشان می‌شدند که هر شب اینطور هستند و خسته می‌شوند.

می‌خواهم بگویم که این روحانی مردمی، مطلقا در زندگی‌اش ریا نبود و اصلا ریا و تظاهر را بلد نبود و امامت جماعت را نیز هرگز ترک نکرد و تقریبا 50 سال روحانی حج بود. بنده نیز روحانی حج بوده‌ام و اتفاقا روحانی کاروان خود حاج‌آقا هم بوده‌ام. روحانی حج باید از چند ماه قبل آموزش ببیند، کعبه نمادین درست کند، بگوید که مناسک چطور است و آنجا مسجد شجره و ... است و باید گفت که اینطور باید محرم شوید و لبیک را باید درست گفت و ... . ایشان همه این‌ها را با یک عشق و اشکی می‌گفت که آن پیرزنی که بعد از 70 سال قسمتش شده به حج برود خیال می‌کرد که واقعا محرم شده است چراکه در این کار حاج‌آقا روح و معنویت بسیار زیادی وجود داشت.

خود بنده که به مسجد می‌روم و می‌آیم، مانند جسد بی روحی نماز می‌خوانم، اما نمازهای آقا سیدمهدی اینطور نبود. من خیلی پشت سر ایشان نماز خواندم، در حالی که خیلی ایشان اهل صوت و لحن و ... نیز نبود، اما در نماز با آسمان ارتباط داشت که این مسئله در ماموم نیز تاثیر معنوی را داشت.

ایکنا؛ ایشان شخصیتی ذوابعاد بودند، در مورد عوامل موفقیت ایشان توضیح دهید.

این مرد را دو چیز به این موقعیت رساند؛ یکی خدایی بود و یکی هم خدابین. یک بار می‌‌فرمودند که تمام یک ماه رمضان، شب تا سحر نخوابیدم و همه عبادات اعم از تلاوت قرآن و دعای ابوحمزه و ... را خواندم. آن زمان جوان‌ بودند و ساکن مشهد. می‌گفتند که شب عید فطر شد و برای غسل شب عید فطر به حمام رفتم که آن زمان نیز حمام‌ها به صورت عمومی بود. ایشان می‌گوید نزدیک سحر در حمام خوابم برد. می‌گفتند، خوابم برد و نماز صبحم که قضا شد هیچ، نماز عید فطر را هم از دست دادم.

می‌گفتند گریه‌کنان به خدمت حاج مجتبی قزوینی رفتم که بزرگ مکتب تفکیک هستند و علامه محمدرضا حکیمی، سید جعفر سیدان، آیت‌الله سیستانی و صدها نفر دیگر به نوعی شاگردان شیخ مجتبی قزوینی هستند. گفتند پیش ایشان رفتم و شروع کردم به گریه کردن که چرا باید اینطور شود و چرا نفس من اینقدر بد بود و ... . حاج مجتبی قزوینی دستی به سر ایشان می‌کشند و می‌گویند که این از کارهای خوب خدا با تو بود. یک ماه روزه گرفتی، سحر از خواب بیدار شدی، چند ختم قرآن داشتی و ممکن بود که غرور تو را خراب کند. لذا خدا نگذاشت بیدار شوی تا بلند شوی و خودت را سرزنش کنی و نسبت به خودت احساس رضایت نکنی.

ایشان مورد توجه بزرگان انقلاب از جمله خود امام بودند و خاطرات زیادی نیز از حاج سید‌مهدی با امام خمینی(ره) وجود دارد و در کتاب خاطراتشان نیز آمده که چقدر امام ایشان را با اسم و مشخصات حاج سید‌مهدی اسم برده‌اند. همچنین قبل از اینکه روحانیت مبارز را شهید بهشتی در تهران راه‌اندازی کنند، در مشهد روحانیت مبارز خراسان شکل گرفته بود و جامعه روحانیت مبارز تهران بعد از مشهد شکل گرفت.

ایکنا؛ در اینجا خوب است که قدری به خاطرات به جا مانده از حاج‌آقا بپردازیم و خاطراتی را نقل کنید.

یک آقای نوغانی در مشهد داریم که بیت شرف و کرامت و شعر و ادب هستند و بزرگ آنها نیز شیخ علی‌اکبر نوغانی بودند که ما درکشان نکردیم. آشیخ مهدی نیز فرزندشان بود. یک نوغانی دیگر هم به نام محمدرضا بود که با این خاندان ارتباطی نداشت و فقط نام خانوادگی‌اش نوغانی بود.

این روحانی، یعنی محمدرضا وابسته و درباری بود. البته از ابتدا اینطور نبود و منبری توانایی هم بود، سخنرانی‌اش در مسجد گوهرشاد در زمان شاه به صورت زنده از رادیو ایران پخش می‌شد. او نیز با آقای خامنه‌ای و طبسی به زندان رفت، ولی در زندان به ساواک تعهد داد و مجدد به فعالیت پرداخت و تا آخر عمر نیز به شاه ارادت داشت، چه اینکه بعد از انقلاب به انگلستان فرار کرد.

این روحانی درباری که نوغانی بود، برای منبر خودش کلاس می‌گذاشت. ماشین داشت و می‌گفت باید آخرین سخنران باشم که جمعیت برای منبری‌های دیگر بیایند تا زمانی که نوبت من رسید، مجلس پر شده باشد و من از داخل جمعیت وارد شوم. ایشان با آقای حاج سید‌مهدی یک‌ جا با هم دعوت شدند که بنده نیز به خاطر دارم. صاحب مجلس آقای سیدمهدی را به عنوان آخرین سخنران قرار داد، عرف نیز همین بود که منبری مشهورتر که جاذبه بیشتری داشت و منبر او مستمع بیشتری داشت آخر مجلس باشد.

روز اول که مجلس برگزار شد، آقای نوغانی می‌بیند که آقای سیدمهدی بعد از او است و این در حالی بود که نوغانی نیز به قدرت اتکا پیدا کرده بود. در هر حال به آقای حاج سیدمهدی می‌گوید که من این روش را قبول ندارم و شما، فردا باید قبل از من سخنرانی کنید، آقای حاج سیدمهدی نیز قبول می‌کنند. فردای آن روز اقای سیدمهدی می‌آیند می‌بینند که آقای نوغانی ساعت را تغییر داده است اما بعد از منبر حاج سیدمهدی اکثر مردم متفرق شدند و نوغانی دید، جمعیت دیشب خود را که قبل از حاج‌ سید‌مهدی صحبت کرد نیز از دست داد و می‌گوید روز بعد مجدد برنامه مثل قبل باشد اما جالب اینجا است که باز هم همان اتفاق می‌افتد و جمعیت زیادی برای منبر نوغانی نمی‌آید. این روحانی که خداوند رحمتش کند، از سیدمهدی به دل می‌گیرد و می‌گوید این برنامه‌ریزی تو بود که مردم به منبر من نیایند.

نوغانی یک دستگاه فولکس داشت و حاح آقا هم ماشین و راننده‌ای داشتند. یک روز در راه همدیگر را می‌بینند. آقای حاج سیدمهدی به راننده خود اشاره می‌کند که بایستد. آن آقا از پشت فرمان پیاده می‌شود و به حاج‌آقا که از ماشین پیاده شده بود یک سیلی می‌زند اما حاج‌آقا چیزی نمی‌گویند و او نیز به راهش ادامه می‌دهد.

پس از این ماجرا آقای حاج سیدمهدی یک عبا و هدیه‌ای را به خانه نوغانی می‌فرستند و می‌گویند هیچ نقشی در اینکه منبر شما اینطور شود نداشته‌ام و در عین حال من عذرخواهی می‌کنم. این شخص می‌گوید که وقتی این سیلی را به آقای سیدمهدی زدم، بالاخره یک کسی دارد می‌زند و یک کسی نیز مضروب است و برخی نیز آمدند برای حمایت از حاج‌آقا ولی ایشان نگذاشتند، اما حالا که به خانه رفته، هدیه فرستاده و یک عذرخواهی هم گذاشته است. بنابراین، نوغانی در این رفتار خود عوض می‌شود. البته صرفا در این رفتار تغییر کرد ولی ارادتش به شاه باقی تا آخر عمر باقی بود.

نوغانی می‌گوید من نیز عذرخواهی کردم، ولی حاج سید‌مهدی می‌گوید که تا آخر عمر او که 35 سال بعد از انقلاب فوت کرد، برایش کمک‌هایی می‌فرستادم و ایشان می‌گفتند به عزیزی که ذلیل شده باید رحم کرد.

بنابراین، من اگر سه هزار کتاب تاریخ و اخلاق را خوانده باشم، اما خودم متخلق نباشم، اگر کسی یه من سیلی بزند حتما باید کار او را تلافی کنم. اما حاج سید‌مهدی چنین برخوردی ندارد و حتی برای چنین فردی هدیه می‌فرستد و این اخلاق نوغانی را به زانو در می‌آورد.

همین‌ها را در مورد پیامبر(ص) و پیشوانان دینی داریم. طرف به شام می‌آید و به امام مجتبی(ع) هر چه می‌خواهد می‌گوید اما حضرت به سراغ او می‌روند و دستشان را می‌گیرند و می‌گویند که یا اخا الشامی، خسته‌ای و ما یک سفره‌ای داریم و او را دعوت می‌کند. اینقدر محبت می‌کنند که شهادت به امام می‌د‌هند و معذرت‌خواهی هم می‌کنند. مرحوم آقای حاج سیدمهدی، واقعا مرد بود و مردانه زیست کرد و در بعد مسائل سیاسی بزرگی و شهامت نشان داد که جنازه ایشان هم میلیونی تشییع شد.

ایکنا؛ از ایامی که ایشان در بیمارستان بودند خاطره‌ای دارید؟

بله، قبل از فوت ما خدمت ایشان رفتیم. ایشان در بیمارستان بستری بودند و بنده و همسرم و تعدادی دیگر از دوستان نیز آنجا بودند، من نیز یک روضه‌ای خواندم و همین که «السلام علیک یا ابا عبدالله» را گفتم، آقای حاج سیدمهدی با همان حال که اکسیژن بر دهان داشتند شروع کردند گریه کردن. در تاریخ اسلام یک عده‌ای بکّاء هستد و قرآن نیز در مورد آنها می‌فرماید که «خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا». ایشان نیز برای سیدالشهدا(ع) خیلی گریه می‌کرد و در صحبت‌هایی که در تلویزیون داشت نیز بارها به این حال می‌افتادند.

یک خاطره دیگر از ایشان اینکه، سال‌ها قبل آقای حاج سیدمهدی یک سفری را با هواپیما به زاهدان می‌روند، اما چرخ هواپیما روی آسمان زاهدان باز نمی‌شود و کم‌کم مردم نیز متوجه قضیه می‌شوند که اینطور است. بعد آقای حاج سیدمهدی می‌بیند که مهمان‌دار‌ها نیز حریف التهاب و اضطراب مردم نیستند. ایشان به مهماندار می‌گویند که این میکرفون را به من بدهید که با مردم صحبت کنم. من می‌توانم مردم را ساکت کنم و مهاندار نیز گفت که مسئله‌ا‌ی نیست. حاج‌آقا یک شال سبز نیز روی شانه داشتند که نشان از سیادت بود. ایشان می‌گویند که این میکرفون را گرفتم و با مردم صحبت کردم و گفتم مردم! من می‌خواهم به شما قول بدهم که چرخ‌ها باز می‌شود و به زمین می‌نشینیم، اما شما نیز به خدا قول دهید که اگر چرخ نماز و روزه ... شما سست شده، آن را محکم کنید و سستی نکنید. ایشان اشکی از مردم می‌گیرد و چرخ‌ها نیز باز می‌شود و در نهایت هواپیما به سلامت روی زمین می‌نشیند.

فرمانده فرودگاه و دیگر مسئولان آنجا متوجه می‌شوند که این چرخ باز نمی‌شد، اما یک سیدی، چند کلمه حرف زده و هواپیما نشسته است. در هر حال به استقبال آنها می‌آیند و یک مبلغ سنگینی هم مردمِ همانجا به آقا سیدمهدی پول می‌دهند و یک مبلغ زیادی جمع می‌شود، اما ایشان می‌گویند که این مردم به حضرت صدیقه طاهره(س) توسل پیدا کردند و این هواپیما به سلامت نشست و این وجهی که جمع شد را برای باربران فرودگاه زاهدان تقسیم کنید.

یک بار هم من در حج روحانی کاروان بودم که سعودی‌ها یک مظلوم را کشتند و بنده نیز که اعلامیه امام را داشتم دستگیر شدم. اما وقتی که آزاد شدم و چشمم به حاج سیدمهدی آقا افتاد، شیرین‌ترین لحظه زندگی را تجربه کردم. حاج‌آقا خیلی طلبه دوست بود و حتی منبرهایی نیز برای ما آماده می‌کردند و تماس می‌گرفتند و می‌گفتند که مثلا ایشان خوب صحبت می‌کند. لذا 10 شب منبر می‌رفتیم و پاکت خوبی هم می‌گرفتیم. ما نمونه‌ای مثل حاج مهدی‌ آقا بسیار احتیاج داریم و چقدر اینها گوهره گران‌بهایی بودند.

بنابراین زندگی اینها، آموزش و ادب و اخلاق بود. مرگشان نیز همین است و یکی از جاهایی که با عشق و علاقه می‌روم مزار مادرم در مشهد و یکی دیگر از جاها مزار حاج آقا است که با همسرم باهم می‌رویم. رحمت بی‌ پایان خدا به روان این انسانی که قرآنی تربیت شده بود و همه عمر مراقب نفس و رعایت اخلاق متعالی را داشت.

و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا

گفت‌وگو از مرتضی اوحدی

انتهای پیام

مطالب مرتبط
captcha