به گزارش خبرگزاری بينالمللی قرآن كريم(ايكنا) به نقل از تبيان آمده است: خلاصه: پرسيدم:آقا! با خودتان حرف مىزنيد، فرمود: نه، كسى اينجا بود. گفتم: چه كسى بود؟فرمود: ملك الموت. خيلى راحت. گفتم: پس شما چطور زنده هستيد؟ فرمود:من از او پرسيدم كه تشريف آوردهاى كه مرا ببرى؟ گفت: نه، به عيادت شما آمدهام. هفته ديگر مىآيم تا شما را ببرم
حالات بزرگان در لحظات آخر عمر
مرگ
پرسيدم:آقا! با خودتان حرف مىزنيد، فرمود: نه، كسى اينجا بود. گفتم: چه كسى بود؟فرمود: ملك الموت. خيلى راحت. گفتم: پس شما چطور زنده هستيد؟ فرمود:من از او پرسيدم كه تشريف آوردهاى كه مرا ببرى؟ گفت: نه، به عيادت شما آمدهام. هفته ديگر مىآيم تا شما را ببرم.
بدون شك لحظات احتضار، يكی از گذرگاههايی است كه همه انسانها آن را تجربه خواهند نمود. لحظهای كه انسان دار فانی را رها نموده و از همه مظاهر مادی جدا میشود.
بزرگان حوزه بر ياد اين لحظه با توجه به تأثير آن مداومت میورزيدند؛ آمده است كه مرحوم آيت الله خوانساری(ره) هر چند مدت يكبار كتاب منازل الآخرة شيخ عباس قمی(ره) را مطالعه مینمودند.
و نيز نقل شده است كهآيت الله العظمی حاج آقا حسين قمی(ره) گاهی زيارت جامعه كبيره میخواندند و هديه میكردند به حضرت عزرائيل(ع) تا هنگام مرگ بر ايشان آسان بگيرد.
اگرچه اين نگرانی هميشه در ذهن شريفشان بوده و اعمال خود را اندك میشمردهاند اما با مطالعه لحظات آخر عمر بزرگان، رضايت خاطر و آرامش روانی آنها در حالت احتضارمشهود بوده و نشان از پذيرش آنها توسط حق تعالی است.
آيت الله سيد علی قاضی(ره)
آيت الله كشميری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « اين دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد كه صورتش باز و لبانش خندان بود.
باز آيت الله كشميری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ايشان چقدر است، در رۆيا ديدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور كشيده شده است، فهميدم خيلی مقام والايی دارد. »
سيد عبدالحسين قاضی نوه ايشان جريان شب رحلت آقای قاضی را اين طور بيان می كند: « ايشان مدتی بيمار بودند. يك شب به پدرم كه در آن زمان 20 ساله بودند می گويند كه امشب نخواب و بيدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود كه جريان چيست.
ايشان نقل می كند كه ساعتی از نيمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می كشند و می گويند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می كنند كه همسر و بچه های ديگرشان را بيدار نكند و تا صبح بالای سرشان بنشيند و قرآن بخواند. پدرم می گويد علی رغم اين كه اگر كسی بداند كه پدر در حال مرگ است و هيچ نگويد، سخت است، اما من اين موضوع را با كمال آرامش پذيرفتم و به كسی هيچ نگفتم و پيش او نشستم.
آقای قاضی به من فرمودند كه دارم راحت می شوم و اين راحتی از طرف پاهايم شروع شده و به طرف بالا می آيد. سپس فرمودند فقط قلبم درد می كند بعد فرمودند كه رويم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ايشان از دنيا رفتند.
من بدون هيچ دغدغه و اضطراب تا صبح پيش ايشان نشستم و قرآن خواندم تا آن كه هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسيدند كه جريان چيست و من هم گفتم كه پدر فوت شده است و فرياد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهميدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسيار متأثر شدم. »
آيت الله شيخ محمد كوهستانی(ره)
روزهای آخر حيات كه هر لحظه به مرگ نزديك تر می شد؛ در حالی كه ترس تمام وجود او را احاطه كرده بود، فرمودند:
حتما مرا به مشهد ببريد، من بايد پناهنده به حضرت رضا(ع) شوم. جنازه مرا ببريد دور ضريح مطهر طواف بدهيد من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستيد دفن نماييد.
در روزهای آخر با اين كه در بستر بيماری بود و ديگر رمقی نداشت، اما همواره در ياد خدا و مشغول ذكر بود. دختر مكرمه شان نقل می كند:
پرسيدم: آقا جان می توانی با دهانت ذكر بگويی؟
فرمود:« خدا لعنت كند شيطان را هر وقت می خواهم ذكر بگويم سرفه ام می گيرد، اما من دهان شيطان را مشت می زنم و هر طور است ذكر خودم را می گويم. »
روز پنج شنبه ششم ربيع الاول 1392 بر اثر شدت بيماری آقا جان از هوش رفتبه مدت يك هفته تمام در حال اغما به سر برد و در طول اين مدت يكی دو بار بيش تر نتوانست سخن بگويد آن هم به صورت جمله ای كوتاه.
از جمله سخنان گهربار او در واپسين لحظات آن بود كه فرمود:« مگر راهی غير از راه خدا هست؟»
شيخ محمد حسين زاهد(ره)
مرحوم شيخ محمد حسين زاهد(رحمه الله) در لحظات آخر عمر و سكرات موت فرمودند: من پنج هزار نفر را تربيت كردم،لحظات آخر زندگی به اطرافيان فرمودند مرا بلند كنيد و وقتی ايشان را بلند كردند فرمودند: السلام عليك يا اباعبدالله و در همان لحظه يعنی در تاريخ 21 محرم سال 1372 هـ ق از اين دنيا رحلت كردند.
مرحوم آيت الله مجتهدی(رحمه الله) میفرمودند: ايشان هميشه وصيت مینمودند كه اگر من از دنيا رفتم بعد از آنكه جنازه مرا داخل تابوت گذاشتند بدون سروصدا و بدون اينكه شلوغ كنيد و راه را برای مردم ببنديد از گوشه و كنار حركت كنيد. ولی بعد از فوت ايشان جمعيت عظيمی از مسجد جامع تا ابن بابويه پيكر مطهر ايشان را پياده تشييع كردند و تمام بازار به خاطر ايشان تعطيل شد.
آشيخ مرتضی زاهد(ره)
لحظات آخر عمر ايشان بود كه او را ديدند كه سه بار فوت كردند و بعد از دنيا رفتند. يكی از علما آن مرحوم را در خواب میبيند و میپرسد: آيا راست است كه شما در هنگام احتضار فوت كرديد؟ شيخ فرمودند: بله، پرسيد چرا؟ گفت: به دنيا و زيبايیها و مفاخر آن فوت كردم.
مرحوم آيت الله سيد احمد خوانساری(ره)
مرحوم آيت الله العظمى حاج سيد احمد خوانسارى، روحانى كم نظيرى بود، كه در موقع ارتحال فرمودند: از دنيا میروم در حالیكه دستم خالی است ولی به يك چيز اميد دارم و آن گريه بر امام حسين(ع) است.
خانواده ايشان مىفرمودند: روزى در وسط هفته بود، ديدم از درون اتاقى كه روى تخت خوابيدهاند، صداى صحبت مىآيد. گفتم: خدايا! كسى در اتاق نبود، يا تلفن زنگ نزد، شايد حواس ما نبوده و يكى از ارادتمندان به ايشان درب را باز كرده و نزد ايشان رفته است، مزاحم نشويم. بعد صدا قطع شد.
من اين گونه مردنها را خودم ديدهام. بالاى سر چند نفر بودم كه گويا الانجلوى چشم من مجسم هستند كه در حال رفتن از دنيا، صحبت آنها قطع شد.
ايشان مىگفت: من درب را باز كردم و ديدم هيچ كس داخل اتاق نيست. پرسيدم:
آقا! با خودتان حرف مىزنيد، فرمود: نه، كسى اينجا بود. گفتم: چه كسى بود؟
فرمود: ملك الموت. خيلى راحت. گفتم: پس شما چطور زنده هستيد؟ فرمود:
من از او پرسيدم كه تشريف آوردهاى كه مرا ببرى؟ گفت: نه، به عيادت شما آمدهام. هفته ديگر مىآيم تا شما را ببرم.
خانوادهاش مىگفتند: يك هفته به رحلت ايشان مانده، در آن حال بيهوشى، دعاى عديله را با زبان خودش، خود به خود مىخواند.
ايشان زمان را به گونهاى تنظيم كرده بود كه قبل از وصل به مردن، دقيقاً دوازده هزار بار «لا اله الا الله» بگويد و در آخرين ذكرش از دنيا رفت.
قبل از شروع اين ختم «لا اله الا الله» به خانواده خود گفته بود: تمام ملك من، يك قاليچه است. اين را بفروشيد، پول آن را براى نماز و روزه من اجير بگيريد.
آيت الله سيد محمد كوه كمرهای حجت(ره)
حجت الاسلام شيخ علی تهذيبی از حضرت آيت الله حائری نقل نمودند كه فرمود: در اواخر عمر مرحوم آيت الله سيد محمد كوه كمرهای حجت(ره) بالای سرشان بودم و مقسمين و اطرافيان ايشان هم در آنجا جمع بودند، آن بزرگوار از من آب خواستندف زمانی كه آب خدمت ايشان آورده شد و چشمشان به آب افتاد فرمود: «هذا آخر زادی من الدنيا»...
در همان وقت حال آقا منقلب شد ديديم كه آقای حجت به طرف كفش كن چشم دوخته است با دقت كامل به آنجا نگاه میكند ناگهان بلند شده و نشستند و گفتند: « يا جداه، يا اميرالمومنين، يا علی، چرا آنجا نشستهايد؟ به داخل تشريف بياوريد سپس مثل چراغ خاموش گشت».
آيت الله بهجت(ره)
فرزند ايشان میگويد: بعد از نماز صبح و چند نماز ديگر كه ايشان خواندند ديدم حالشان مساعد نبود، ديدم مرتب «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» را دارند تكرار میكنند و اين سابقه نداشت. سرمی به ايشان وصل كرديم اما حالشان بهتر نشد رفتيم وسايل را جمع كنيم برای بيمارستان اما هنگامی كه برگشتم ديدم ايشان جواب نمیدهند.
آيت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره)
فرزند آقا مورد لحظات آخر عمر ايشان میگويد: ايشان خيلی درد میكشيدند و خيلی ذكر «يا حسين» و «يا الله» را میگفتند. در مورد آخرين شب حياتشان هم عرض شود كه از همشيرهام شنيدم كه ايشان در آن زمان به امام رضا (ع) سلام دادند و توجهی به اطراف نداشتند.