به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن (ایکنا)، همانند بسیاری از تحولات تاریخی چند سده اخیر، پای دانشگاه نیز با تاخیری قابل توجه به کشور باز شد؛ گرچه بسیاری معتقدند دانشگاه جندی شاپور در عصر ساسانیان را باید پرچمدار آموزش عالی در تاریخ ایران تلقی کرد، اما ساختاری که بتوان آن را معادل دانشگاههای نوین و امروزی دانست، با درایت امیرکبیر و اشتیاق ناصرالدین شاه، تحت عنوان «دارالفنون» در ۱۲۳۰ شکل گرفت؛ امیر زودتر از آنچه میپنداشت مورد بیمهری سلطان صاحبقران قرار گرفت و هیچگاه موفق به دیدن نخستین دانش آموختگان این مدرسه نشد، اما نامش به عنوان موسس دارالفنون در کنار خدمات ارزنده دیگر به کشور و ملت ایران در تاریخ ثبت شد.
به هر روی؛ با تاسیس دارالفنون و پذیرش
نخستین داوطلبان به تحصیل که عمدتا از فرزندان خانوادههای دارای قدرت و نفوذ در جامعه
آن روز ایران بودند، چرخ آموزش در سطوح عالی به گردش در آمد؛ دارالفنون اتفاقی بزرگی
در نظام آموزش عالی ایران شد و گرچه بیشتر رشتههای آنکه از انگشتان دست نیز فراتر
نمیرفت، مربوط به علوم طبیعی، پزشکی و نظامی بود، اما نمیتوان کتمان کرد که بسیاری
از دانش آموختگان آن در سالهای بعد توانستند به افرادی تاثیرگذار در فضای سیاسی و
اجتماعی کشور تبدیل شوند؛ آنان در کنار تحصیل دروس با شرایط سیاسی کشور، ایدههای ملیگرایانه
و تفکرات روشنفکرانه آشنا میشدند و نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران نسبت به سایر
اقشار وقوف بیشتری داشتند؛ تعدادی از فارغ التحصیلان دارالفنون به تدریج نسلی از منتقدین
طبقه حاکم و عقبافتادگی فرهنگی را بوجود آوردند. بسیاری از فارغ التحصیلان دارالفنون
وارد فعالیتهای سیاسی شده و در جنبش مشروطه مشارکت تاثیرگذاری داشتند؛ صنیعالدوله
و احتشام السلطنه اولین و دومین روسای مجلس شورای ملی و میرزا جهانگیرخان روزنامه نگار
و مدیر روزنامه تاثیرگذار صور اسرافیل و بسیاری دیگر از دانشآموختگان دارالفنون بودند
که نقشهای بزرگی در تاریخ ایران ایفا نمودند.
بلوغ جنبش دانشجویی
گرچه در آن دوران جنبش دانشجویی منسجمی در دارالفنون شکل نگرفت که برای آن دلایلی متعددی میتوان متصور بود، اما بسیاری از دانش آموختگان دارالفنون با رسیدن به بلوغ فکری، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تاثیربسزایی در تحولات جامعه آن روزگار ایفا نمودند.
سالها بعد با دستور رضاخان دانشگاه تهران
با ادغام دارالفنون و تعدادی دیگر از مدارس آن زمان در ۱۳۱۳ تاسیس شد؛ اکنون دانشگاه
تهران بزرگترین کانون آموزش عالی کشور تلقی میشد و در مقام مقایسه، کمیت و کیفیت
بیشتری نسبت به دارالفنون داشت که پس از سقوط رضاخان، و ایجاد فضای بازتر نسبت به
گذشته، مرکزی برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دانشجویان شد؛ تا آنجا که حزب توده و
جبهه ملی، دو تشکل سیاسی و فعال آن زمان هواخواهان بسیاری در میان دانشجویان این
دانشگاه داشتند؛ یکی از نخستین تحرکات جنبشهای دانشجویی آن ایام در قالب نهضت مقاومت
ملی شکل گرفت و دانشجویان حامی دولتِ سرنگون شده مصدق دست به مقاومت سیاسی زدند، مقاومتی
که با کشیده شدن به ۱۶ آذر ۱۳۳۲ رنگ خون به خود گرفت؛ از سر گیری روابط ایران و انگلستان
که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود و همزمان سفر نیکسون، معاون رییس جمهور آمریکا
به کشور، فضای دانشگاه تهران را ملتهب کرد؛ سخنرانی دانشجویان هوادار «ائتلاف نهضت
مقاومت ملی» و در پی آن درگیری نیروهای نظامی با آنان نهایتا منجر به شهادت سه دانشجوی
دانشگاه تهران شد.
هشیاری دانشجویان در نگاه رهبری
اکنون، دانشجویان با گرایشها و سلایق مختلف
در حال اثرگذاری بر تعاملات و تحولات اجتماعی کشور بودند و صاحبان قدرت به مدد سلاح
سرد و گرم نیز نمیتوانستند، از تاثیر بیان و قلم آنان بکاهند؛ مقام معظم رهبری در
تبیین علل و چرایی وقایع روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بیان میدارند: «جالب است توجه کنید که
۱۶ آذر درسال ۱۳۳۲ که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلطیدند، تقریباً چهارماه بعد
از ۲۸ مرداد اتفاق افتاده؛ یعنى بعد ازکودتاى ۲۸ مرداد و آن اختناق عجیب، سرکوب عجیب
همه نیروها وسکوت همه، ناگهان به وسیله دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در
فضا و در محیط به وجود مىآید. چرا؟ چون نیکسون که آن وقت معاون رئیس جمهوری آمریکا
بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتاى
۲۸ مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات میکنند که البته با سرکوب مواجه میشوند و سه نفرشان هم شهید میشوند. حالا ۱۶ آذر در همه سالها، با این مختصات باید شناخته شود. ۱۶ آذر مال دانشجوى ضد نیکسون است،
دانشجوى ضد آمریکا، دانشجوى ضد سلطه است.»
صادق طباطبایی در گفتوگو با یکی از رسانهها، ریشه جریانات اسلامی دانشگاهها و جنبشهای اسلامی دانشجویی را در ماجراهای قبل از شهریور ۱۳۲۰ دانسته و میگوید، «در آن ایام هواداران مارکسیسم بر این اعتقاد بودند که مبارزه با امپریالیسم فقط از اندیشههای مارکسیستی برمی آید و مبانی اعتقادی غیر مارکسیستی را غیر واقع گرایانه؛ غیر رئالیستی و ایده آلیستی میدانستند؛ در مقابل این اندیشه، آقایان مهدی بازرگان، یدالله سحابی و آیت الله طالقانی مجموعهای پایه ریزی کردند تا بتوانند تفکرات واندیشههای مبتنی بر فکر اسلامی را وارد دانشگاه کنند؛ آنان بر این اعتقاد بودند که اولا «ادعای علمی بودن مارکسیسم باطل است و در ثانی تعارض بین دین به خصوص دین اسلام با علم وجود ندا رد و بالاخره اینکه گفته میشود دین عامل رخوت و رکود است باطل است. این جریان با این تفکر وارد مبارزات اجتماعی و سیاسی دانشگاه شدند و در نتیجه انجمنهای اسلامی در دانشگاهها شکل گرفت. در واقع انجمنهای اسلامی در پی این اندیشه بوجود آمد که دین اسلام بر پایه علم استوار است و در هیچ یک از کتب دینی و آسمانی به اندازه قران به علم توصیه نشده است و علاوه بر آن یک انسان مسلمان دارای تعهدات اجتماعی است و باید برای اصلاح جامعه و رهائی از وابستگی – در همه ابعاد آن – همواره کوشا باشد.»
در دههای ۳۰ و ۴۰ نیز جنبشهای دانشجویی
نقش فعالی در صحنههای مختلف از خود برجای گذاشتند که از مهمترین آنها میتوان به
برپایی تظاهرات به هنگام عقد کنسرسیوم در اردیبهشت ۳۳ و شرکت فعال دانشجویان در میتینگ
دی ماه ۳۹ در جلالیه، تظاهرات گسترده در مخالفت با انتخابات دوره بیستم شورا در بهمن
ماه ۳۹، آتشزدن اتومبیل دکتر اقبال، رئیس وقت دانشگاه تهران و تظاهرات بر ضد ورود ملکه
الیزابت به تهران در اسفندماه همان سال، باعث گردید تا دهه ۳۰ تحت تاثیر ابتدای این
دهه روندی ناآرام و مبارزاتی را در دانشگاههای کشور به نمایش گذارد.
جنبش دانشجویی پس از 15 خرداد
دهه ۴۰ نیز برای جریان دانشجویی مسلمان رشد فکری به حساب میآمد و مخالفت با رژیم شاه از مهمترین ویژگیهای این دهه است؛ به دنبال واقعه ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و دستگیری امام، دانشجویان جزو نخستین اقشاری بودند که پا به صحنه گذاشته و خواهان آزادی امام شدند.
از آن پس و با هدایت و روشنگریهای افرادی چون، دکتر شریعتی، آیتالله مطهری، آیتالله طالقانی، آیتالله مفتح و آیتالله بهشتی دانشجویان نقش روشنگرانه خود را بازیافته و به یکی از ارکان اصلی مبارزه با رژیم شاهنشاهی تبدیل شدند؛ هر صفحه که از روزهای پیش از انقلاب ورق میخورد، توام با نقش آفرینی فردی و جمعی دانشجویانی است که برای به ثمر نشاندن انقلاب به رهبری امام دست به هر کاری میزنند؛ از چاپ و توزیع اعلامیههای امام، بازگو کردن سخنان ایشان در محافل مختلف و اقدامات آگاهی بخش و روشنگرانه گرفته تا اقدامات مسلحانه. در آن سوی مرزها نیز دانشجویان امام را تنها نگذاشتهاند و به اشکال مختلف با نوفل شاتو در ارتباطاند.
آنچه در این مجال نباید از نظر دور داشت،
نقش و جایگاهی است که دانشجویان و دانشگاههای مختلف کشور در حادث شدن انقلاب اسلامی
ایفا کردهاند؛ و اگر دانشگاه تهران را امروز به عنوان یکی از اصلیترین کانونهای دانشگاهی
در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی نام میبریم، نباید از خاطر دور داشت که سایر دانشگاههای
کشور از جمله دانشگاه تبریز و بسیاری دیگر نیز نقشی درخشان در این حرکت عدالت خواهانه
ایفا کردهاند.
نقش دانشجویان در انقلاب به مانند سایر اقشار و آحاد جامعه بارز و آشکار است و امام در سخنرانیهای پس از انقلاب بارها به آن اشاره میکنند؛ ایشان در بخشی از سخنرانی که در ۱۴ دیماه ۱۳۵۸ در قم و در دیدار اساتید دانشگاه تهران ایراد میکنند، میفرمایند، «این نهضت نه کودتاست و نه اینکه یک قدرتی یک قدرت دیگر را از بین برده باشد. یک ملتی یک قدرتی را از بین برده. یک ملتی، در صورتی که نه نظامی بود و نه تعلیمات نظامی داشت و نه چیزی، دانشگاهی بودند و یا دانشجو بودند و یا طلبه بودند و یا زن بودند و یا مرد، مثلاً بازاری بودند و اینها هیچ کدام تعلیمات نظامی نداشتند و ابزار نظام هم دستشان نبود، لکن همه بودند. وقتی همه بودند، یک قدرت ملی، یک قدرت الهی بود»
در بخش دیگری از این سخنرانی، امام رسالت دانشگاه را تربیت صحیح دانشجویان میداند و صراحتا تربیت نیرو برای پشت میزنشینی و بزرگ کردن بدون توجیه ادارات را نکوهش میکنند و میفرمایند، «دانشگاه باید عالِم درست کند نه اداری. اداری یک مسئلۀ کوچکی است. حالا یک احتیاجی هست. البته باید برود آنجا. اما دانشگاه باید عالم درست کند. دانشگاه باید اشخاصی را درست کند که مملکت خودش را اداره کند از حیث علمیت. اداره کند از حیث فرهنگ. نه اینکه غایت آمال این باشد، یک چیزی دستش بیاید برود توی یک ادارهای بنشیند مهمل. کار هم بود، خوب بود. اما کار نیست توی ادارات. یک اداره که نمیتواند اینهمه جمعیت را بپذیرد. جز این است که بروند آنجا بودجۀ مملکت را بیخودی صرف بکنند، خودشان هم مهمل بار بیایند. یک قوۀ فعاله مهمل بار میآید و بودجۀ مملکت را هم از بین میبرد. اینها باید اصلاح بشود؛ دانشگاهها را مرکز تربیت قرار بدهید. علاوه بر دانش، تربیت لازم است. اگر یک دانشمندی تربیت نداشته باشد مضر است. خیانت میکند، و آن کسی که با علم خیانت بکند، با دانشمندی خیانت بکند، خطرش بیشتر از سایر مردم هست. دانشگاهها را تربیت بکنید. دانشگاهیها تربیت بکنند، این دانشآموزها را. اینها قابل تربیتند. اگر تربیتشان کردید درست حسابی، میتوانند اداره کنند. شما بعدها باید این مملکت را با این جوانها اداره بکنید. بخواهید مستقل باشید و انشاءاللّه همه میخواهید آزاد باشید و همه میخواهید. باید شماهایی که اهل دانشگاه و تربیت و اهل تعلیم هستید، جوانها را تربیت کنید و تعلیم. همراه تعلیم، تربیت باشد.»
اکنون بیش از 160 سال از تاسیس دارالفنون و افزون بر 35 سال از عمر انقلاب اسلامی می گذرد، در تمام این سال ها، دانشجویان و دانشگاهیان همپا و همگام با سایر آحاد جامعه از سیر تحولات تاریخی اثرپذیرفته و بر آن اثر گذاشته اند؛ نقشی که گاه در تبعید شدن، گاه در شکنجه شدن، و البته گاهی نیز در خون دادن تجلی یافته است؛ جایگاهی که گاه تکریم شده و از آن به عنوان پرچم دار حرکت در مرزهای فرهنگ و دانش یاد شده است، و در تندباد حوادث آماده است تا با بصیرت نقش آفرین صحنه های حساس و تاریخی ایران اسلامی باشد.
گزارش: علی آتشزر