وقتی پدر تو را نمی‎شناسد
کد خبر: 3523310
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۲

وقتی پدر تو را نمی‎شناسد

گروه اجتماعی: هوشنگ اختردانش آزاده لرستانی احترام مردم به شهدا، فرمایشات امام خمینی(ره)، حس کنجکاوی و اثرات انسان‌سازی جبهه و جنگ را از انگیزه‌های خود برای رفتن به جبهه بیان کرد و گفت: وقتی پس از هشت سال اسارت وارد ایران شدم اولین کسی‌که از خانواده‌ام دیدم پدرم بود من با یک نگاه او را شناختم اما او مرا نشناخت.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از لرستان، هوشنگ اختردانش، آزاده هشت سال اسارت و جانباز جنگ تحمیلی است، این آزاده لرستانی در طلوع صبحی روشن در چهارم اردیبهشت‌ماه 1345 در خانواده‌ای مذهبی در روستای اشرف‌آباد شهرستان ازنا چشم به جهان گشود.پدرش با زحمت کشاورزی خرج خانواده هشت نفره‌اش را در می‌آورد،فضای مذهبی خوبی در این روستا حاکم بود،هوشنگ هم در زمان‌های فراغت از تحصیل به همراه پدر در کار کشاورزی کمک می‌کرد.او فرزند بزرگ خانواده بود و احترام و عزت خاصی نزد پدر و مادر داشت...سرانجام با آغاز جنگ تحمیلی بعد از سال سوم راهنمایی با دستکاری شناسنامه خود، درس و تحصیل را رها کرد و به همراه دوستانش راهی جبهه‌ها شد.
وی در رابطه با چگونگی رفتنش به جبهه گفت: چیزی که محرک اصلی من برای رفتن به جبهه بود، این بود که وقتی دیدم که شهدا رو می‌آورند، یه جوانی، یه پاسداری یا یه بسیجی که شاید هیچ‌کس او رو نمی‌شناخت و مال دورترین نقطه روستاهای شهر و یا از خود شهر است، اما یک دفعه جمعیت بیست هزار نفری ازنا و حومه‌اش برای تشییع این جوان می‌آیند و شرکت می‌کنند که برای نظامش و انقلاب و خاک و ناموسش به جبهه رفته است. بعد یک آقای سرشناسی با دیانت بالا و احترام خیلی بالا در این شهر به رحمت خدا رفته، خیلی جمعیت برای تشییع این آقا باشند 200 نفر یا  150 نفر باشند می‌روند و خاکش می‌کنند و مراسم که تموم میشه اگر هم در خاطر کسی باقی بماند فقط برای اعضای خانواده و بستگان درجه یک است. ولی وقتی همه مردم به گلزار شهدا می آیند، اگر قبل از رفتن به سر قبر میت خودشون به گلزار شهدا نروند حتما بعدش برای تجدید میثاق با شهدا و احترام و قدردانی ازشون به گلزار شهدا می‌روند.
این امر برای من سؤال ایجاد کرد که چرا بمانیم و مثل شهدا نرویم. این مرگ که برای ما با عزت تر است. میتوان گفت یکی از انگیزه‌های اصلی من برای رفتن به جبهه این بود، تشخیص اولیه‌اش این بود و محرک بعدی  فرمایشات امام(ره) بود و بعد واقعاً اثرات انسان‌سازی جبهه و دانشگاه انسان‌سازی که داشت باعث شد که صدها و هزاران و میلیون‌ها نفر مثل به جبهه بروند،حالا یکی اسیر شد و یکی شهید و یکی جانباز شدند و یکی الحمدلله رزمنده سالم هستند. گرچه کسی هم که سالم است، ولی اثرات جبهه و جنگ روشن هست.
وی افزود: تقریبا 15-16 سال داشتم و سال سوم راهنمایی رو تموم کرده بودم در اواخرسال 61  با دستکاری شناسنامه از شهرستان ازنا به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان حضور پیدا کردیم و در این عملیات از ناحیه دست و گوش من مجروح شدم.
وی در پاسخ به این سؤال که چه چیزی باعث شد با توجه به این‌که شما سنی هم نداشتید و مثل نوجوان‌ها می‌توانستید پیش خانواده باشید و بازی سرگرمی داشته باشید، ولی در سن 15 سالگی بدون اجازه پدر و مادر شما به جبهه بروید؟، اضافه کرد: یکی از علت‌های اصلی پشت سر تشییع شهدا که می‌رفتم، شاید تا اون موقع ازنا 7 الی 8 شهید آورده بودند، چه روستا و چه شهر که تشییع شده بودند. اصلاً انگار که دلمون کنده شده بود و در اون فضا موندن آرام و قرار نداشتم. و همش دوست داشتم برم و ببینم که منطقه چیه و شرایط جبهه و جنگ چیه که هر کس می‌ره نمی‌تونه دیگه نره. چه چیز پشت این قضیه است که اگر یک آدم در خانواده خدای نکرده آدم سرکش و اهل تقوا و دیانتی نیست، اونجا که می‌ره،  وقتی برمی‌گرده زمین تا آسمون روحیاتش  متفاوت می‌شه. همیشه دوست داشتم از باب کنجکاوی بفهمم واقعاً جبهه چه چیزی داره. آدم که همش با گلوله و سرب تغییر نمی‌کنه و دولتی نیست که عوضت کنه. یک شرایط دیگری است.
این آزاده لرستانی افزود: اول که رفتم دیدم که بله، هر آنچه که من فکرش هم نمی کردم در جبهه‌ها هست که باعث دگرگونی و تغییرات انسان می‌شوند. مرحله دومی که می‌خواستم اعزام بشوم به مادر و پدر و خانواده‌ام که گفتم، یک ساک پر از تنقلات و شیرینی و انواع و اقسام خوراکی‌ها تا سپاه اومدند و منو بدون هیچ‌گونه مزاحمت و بحثی بدرقه کردند.
این رزمنده لرستانی که در تاریخ 19 بهمن سال 61 اسیر شده است، در رابطه با چگونگی اسارتش، گفت: بعد از اسارت ما رو به  شهر العماره بردند، در یک مدرسه‌ای که ظرفیت 100 نفر داشت، 300 نفر رو به زور توی  اتاق ها جا داده بودند. اون هم شکنجه‌های خاص خودش بود،تقریباً دو مرحله ما رو به شهر العماره بردند و در شهر چرخوندند، به‌عنوان این‌که همه لشکر و سپاه ایران رو دستگیر کردیم و به‌نوعی تبلیغات می‌کردند.
وی ادامه داد: بعد ما رو از العماره به بغداد بردند و در بغداد دو، سه روز ما رو نگه داشتند و بعد ما رو به شهر موصل که مرکز نینوا هست،  بردند. اونجا متوجه شدیم که تقریباً نزدیک به هزار، هزار و صد نفری در مجموع در این عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدند.
وی در پاسخ به این سؤال که وقتی اسیر شدی به چه چیزی فکر می‎کردی، افزود: تا ده روز اول اصلاً باور نمی‌کردیم که در اسارت ماندگار باشیم و فکر می‌کردیم یکی، دو شب دیگه عملیاتی صورت می‌گیره و ما آزاد می‌شیم. و بعد که دیدیم این موضوع فکری و رویایی بیش نیست، به این فکر افتادیم که خودمون رو متناسب با شرایطی که قرار گرفتیم آماده کنیم برای شرایطی که ممکنه همین باشه و یا ممکنه بدتر از این باشه. بزرگترهایی که پاسدار بودند داخل ما بودند و به بچه‌ها آرامش و روحیه می‌دادند و تمرکز حواس ایجاد می‌کردند که بچه‌ها آسیب کمتری ببینند و گرفتار حواشی در اسارت نشوند.
وی در رابطه با نحوه برخورد بعثی‌ها، گفت: از نقطه شروع اسارت تا نقطه آزادی بعد از هشت سال، واقعاً ما با جلادانی مثل داعش روبه رو بودیم. امروز آنچه مردم به عنوان داعش می‌بینند، همون بعثی‌های بالای سر اسرا بودند.
اختر دانش اضافه کرد: به هر حال وقتی انسان هدفی رو برای خودش طراحی و تعبیه می‌کند، مبنای فکری خودش رو هدفی قرار می‌دهد که برای چی اومدیم و برای چی داریم صبر می‌کنیم. ما امام موسی بن جعفر(ع) رو داشتیم که اونجا به‌عنوان الگوی مقاومتی و استقامتی ما بودند و نمی‌تونستیم نادیده بگیریم.
وی در بخشی از سخنانش به روزی که به زیارت قبر امام حسین(ع) در کربلا رفت اشاره کرد و گفت: در سال 67 بعد از قبول قطعنامه بود که به ما اعلام کردند که می‌خواهند ما را زیارت ببرند، اردوگاه ما هم اولین اردوگاهی بود که آزادی اسرا شروع شد.
وی افزود: تا قبل از این‌که به عتبات عالیات برسیم، فکر می‌کردیم این یک رؤیا است و باور نمی‌کردیم که عراقی‌ها اصلاً روی این موضوع  راست بگویند. کسانی‌که جزء مرحله اول رفتند و زیارت کردند و آمدند، برای ما که مرحله دومی بودیم تا حدی دیگه قابل تصور بود. اما وقتی برمی‌گشتیم و می‌آمدیم  فکر می‌کردیم رؤیا است و خواب دیدیم. باور کنید تا یکی، دو ماه بعد از اینکه زیارت کرده بودیم و برگشته بودیم، احساس می‌کردیم هنوز خواب دیدیم و قابل وصف نبود و فکر می‌کردم این اتفاق در حالت خواب و رؤیا برای من اتفاق افتاده است.
این رزمنده لرستانی گفت: از ابتدای اسارت تا دقیقه نود اسارت برخورد عراقی‌ها هیچ تغییری نکرد. توجیه‌شون هم این بود که می‌گفتیم ما که می‌خواهیم دیگه آزاد بشیم و بریم، لااقل به‌عنوان یک خاطره و یادگاری یک حرکت خوبی کنید، یک غذای خوبی بدید، یک لباس مرتبی بدید، می‌گفتند به حال ما دیگه هیچ فرقی نمی‌کنه ما اون چه که سر شما نباید می‌آوردیم، آوردیم. اگر الان نان و طلا هم به شما بدهیم و برید می‌گید عراقی‌ها هر ظلم و ستمی که خواستند به ما کردند و همون واقعیت رو که بوده تعریف کنید. لااقل با یک، دو  وعده غذا این روز آخری دیگه دردی از شما دوا نمی‌کند و این تفکر و توجیه عراقی‌ها در روزهای آخر اسارت بود.
وی در رابطه با احساس خود به هنگام آزادی نیز افزود: زمانی‌که به مرز خسروی آمدیم تا قبل از این‌که اتوبوس‌های بچه‌های سپاه رو ندیدیم باور نمی‌کردیم.شعار «الموت الصدام» رو می‌دادیم. وقتی تحویل بچه‌ها شدیم و اومدیم و از مرز بچه‌های رزمنده و سرباز و محافظین مرز رو می‌دیدیم، با اون شور و هیجان و با اون نحوه استقبال و با اون همه احساس و دلدادگی،  آدم واقعاً لذت می‌برد.به خاک ایران که رسیدیم همه سجده شکر بجا آوردیم.
وی گفت: از میان جمعیت یک لحظه دیدیم کسی سراسیمه به‌سمت مینی‌بوس میاد. من هم در صندلی جلوی درب مینی‌بوس نشسته بودم. پدرم رو شناختم و دیدم این پدرم هست که داره به طرفم میاد،خلاصه با هزار زور و «یا علی مدد»، نزدیک در مینی‌بوس آمد و من به پاسدار گفتم که این پدر من است که می‌خواهد داخل مینی‌بوس بیاید.من جلوی درب مینی‌بوس آمدم و پدرم رو در آغوش گرفتم و بوسیدمش و سلام کردم. دیدم پدرم هلم می‌ده، من بوسش می‌کردم و می‌گفتم من پسرت هستم، ولی او هلم می‌داد و می‌گفت برو ولم کن می‌خوام برم سراغ پسرم، واقعاً منو نمی‌شناخت. با توجه به شرایطی که از نظر چهره و ظاهر برای من پیش آمده بود.
این آزاده لرستانی در رابطه با اثرات مثبت و منفی دوران اسارت در زندگی‌اش گفت: دوران اسارت هیچ اثرات منفی در زندگی من نداشته است. اما برعکسش میشه گفت صد در صد مثبت بوده، کمتر فردی در خانواده و بستگان و همسایه‌ها می‌شناسیم که بنده را به‌عنوان یک آزاده اعصاب خورد بشناسند. همه به زبان و به یقین و به گفته اقرار دارند که این چه صبری است که این آقا دارد. کسی‌که این دوران رو سپری کرده اصلاً نباید اعصاب داشته باشد و باید روزی با ده نفر درگیر باشه. با خانواده و فامیل و دوستان اصلاً نباید از ترسش حرف بزنی.اما به لطف خدا و ائمه و آنچه به‌واسطه دعای خیر حضرت امام(ره ) برای ما بوده است، تحملش با هر شرایط برای من آسان است و همه شرایط رو تحمل می‌کنم که خانواده و فامیل و بستگان و همشهری‌ها مون و در مجموع مردم کشورم در آرامش و آسایش از این موضوع از طرف ما باشند.
گزارش: محسن مرادی
captcha