به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی در یکی از روزها عازم بهشت رضای مشهد، قطعه شهدا شدیم تا با خانواده شهدا صحبتی صمیمانه داشته باشیم، صحبتی به دور از کلیشههای تکراری،که برای ما از عاشقانههایشان بگویند، عاشقانههایی که هیچ وقت تکراری نمیشوند، که در ادامه خواهیم دید.
امالبنین خجسته، مادر شهیدان، غلامرضا و محمد سلامی، در گفتوگو با خبرنگار
ایکنا، در خصوص پسران شهیدش، گفت: شهیدغلامرضا سلامی در سال 1348 متولد شد و در سال 1365 در منطقه مهران به شهادت رسید. غلامرضا از وقتی فهمید که برادرش محمد شهید شده است دیگر آرام و قرار نداشت، چون سنش کم بود از مشهد اعزامش نمیکردند، بنابراین با ماشین خودمان وی را به تربتجام برده و از آن جا به جبهه اعزامش کردیم.
خجسته، با بیان اینکه با وجود شهادت محمد برادر بزرگتر غلامرضا راضی به اعزام غلامرضا شده است، افزود: وقتی پیکر غلامرضا را آوردند، رفتم که ببوسمش لبانش را از هم باز کرد و به من لبخندی زد که هنوز از یادم نمیرود.
قد و بالایش هنوز جلوی چشمانم استوی اظهار کرد: اگر هر هفته هم بر سر مزار پسرهایم بیایم باز برایم تکراری نمیشود، انگار همین امروز بود که شهید شدند، قد و بالایشان هنوز جلوی چشمانم است برای همین سر مزار شهدا که میآیم، آرامش میگیرم و دلم باز میشود.
مادر شهیدان سلامی، ضمن اشاره به اینکه وقتی پاسدارها برای چهلم محمد آمده بودند که در حیاط ما چادر بزنند، دیدند که محمد خم شده و مشغول بستن پیچها برای مراسم حجلهاش است، اضافه کرد: وقتی سر مزار پسرهایم میآیم، به آنها میگویم چرا چند وقت شده است که به خوابم نمیآیند نکند با من قهر کردهاند.
خجسته با بیان این مطلب که اگر زمان به عقب برگردد باز هم راضی به رفتن پسرهایش میشود، یادآور شد: تازه پسر سومم هم کارهایش را درست کرده بود و میخواست به جبهه اعزام شود که جنگ تمام شد، اگر بچههای ما نمیرفتند پس چه کسی از کشور دفاع میکرد.
وی شوخ طبعی را از خصوصیات اخلاقی شهید غلامرضا سلامی دانست و اظهار کرد: از درخت بالا میرفت و اینقدر شجاع بود که اگر مار میدید آن را با دستش میگرفت.
مادر شهید غلامرضا و محمد سلامی در پایان سخنانش گفت: درست است که هر دو بچههایم را دوست داشتم ولی محمد که فرزند بزرگترم بود چیز دیگری بود، چون کارهای عجیبی میکرد، مثلا بدون اینکه من بفهمم هفتهای سه روز را روزه بود، همیشه وضو داشت و شب جمعه به دنیا آمد و شب جمعه مصادف با 21 رمضان هم شهید شد.
در ادامه با بی بی سادات جوادی، مادر محمدرضا اکبرینژاد، سرباز شهید، همراه شدیم، وی گفت: محمدرضا در سال 1352 متولد و در تاریخ: پنجم شهریورماه 1372 منطقه بوکان به شهادت رسید.
جوادی ادامه داد: وقتی فرزندم داشت عازم جبهه میشد، انگار روح و روانم داشت همراهش میرفت، چون هر مادری دوری بچهاش را نمیتواند تحمل کند، لذا از آنجایی که وظیفه داشت و باید میرفت، من هم چیزی نگفتم و به خدا سپردمش که خدا هم وی را برای خودش گلچین کرد و برداشت.
عکسش را کنار خودم میگذارم و به امیدی که هست میخوابموی ضمن بیان اینکه هر هفته اگر به شهر بیاید به مزار پسرش سر میزند، افزود: به من همانطور که دیدن زندهها میروم، شب جمعهها هم خانه پسرم میآیم و حضورش را سر سفرههایمان احساس میکنم، حتی شبهائی که پدرش در خانه نیست و من تنها هستم عکسش را کنار خودم میگذارم و به امیدی که هست میخوابم.
مادر شهید اکبرینژاد، اظهار کرد: چند جا تا به حال محمدرضا را دیدم اما تا به وی نزدیک میشوم میبینم نیست، که یکی از این موارد در شب ازدواج خواهرش بود که محمدرضا را دیدم و با خواهرش صحبت کردم اما تا آمدم بگویم محمدرضا آمده است، از هوش رفتم.
جوادی با اشاره به اینکه اگر پنج شنبهها به سر مزار نرود روزش شب نمیشود، عنوان کرد: از سر صبح که میدانم قرار است به مزار شهدا بیایم برنامهریزی میکنم تا کار دیگری نداشته باشم.
وی اضافه کرد: سر مزار شهیدم که میآیم، برای خودم شفاعت میخواهم و حرف دلم را میزنم و جالب است بدانید که تا به حال خیلی از مشکلاتم به اینجا که آمدهام حل شده است.
مادر شهید اکبرینژاد از خصلتهای اخلاقی بامزه پسرش گفت و ادامه داد: وقتی از باشگاه ورزشی به خانه برمیگشت کیف ورزشیاش را زمین میگذاشت و به شوخی ادای سیاه زنگی را درمی آورد و میگفت: مامان خودم «سامن علیکم» و باعث آوردن لبخند بر لبانم میشد.
جوادی در همین راستا افزود: بعضی اوقات دستش را دور گردنم میانداخت و میگفت: مامان خیلی دوستت دارم، میگفتم بیا مادر دامادت کنم، میگفت: مادر فکر دامادی من را از سرت دور کن می خواهم کنارتان باشم تا ببینم بعدا چه پیش خواهد آمد.
در دل شب نماز میخواند وی در پایان از دیروقت آمدنهای شهید اکبرینژاد به خانه گفت و ابراز کرد: چون به شهید گفته بودم شب در خانه که باز میشود دیگر نمی توانم بخوابم، اگر شب میآمد کفشهایش را در میآورد، بعد از پله ها بالا میرفت، در بعضی موارد که بیدار میشدم و دنبالش میرفتم، میدیدم که دارد در دل شب نماز میخواند.
کبری محمدی، مادر محمود قلندری یکی از شهیدان مدافع حرم، در خصوص پسر شهیدش، بیان کرد: چون محمود برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) داشت میرفت، با رضایت اجازه دادم، همانطور که دو پسر دیگر هم اگر بخواهند بروند جلوی آنها را نخواهم گرفت، لذا به پسر شهیدم افتخار میکنم که برای حضرت زینب(س) شهید شد و من را در دنیا و آخرت سرافراز کرد.
وی افزود: کمتر از یکسال میشود که پسرم شهید شده است و من هر هفته برای دیدنش سر مزار میآیم و برایم تکراری نمیشود و اگر هفتهای نیایم خیلی عذاب میکشم.
هفتهای که سر مزار پسرم نمیآیم انگار چیزی گم کردهاممادر شهیدقلندری، ادامه داد: هفتهای که توفیق آمدن به سر مزارش را ندارم، انگار یک چیزی گم کردهام، چون این جا میآیم دلم باز میشود.
محمدی با اشاره به اینکه سر مزار شهیدش میآید، با وی راز و نیاز و درد و دل میکند، اظهار کرد: به پسر شهیدم میگویم مادر جان من را حلال کن و در روز قیامت من و برادرت را فراموش نکنی.
وی گفت: وقتی کسی مادر شهید خطابم میکند، افتخار میکنم که لیاقت داشتم چنین پسر دوستدار ولایت را تربیت کم که به فیض شهادت نائل گشته است.
مادر شهید قلندری با بیان اینکه شهیدمحمود پسر اولش بوده و اخلاق خوبی هم داشته است، تا جائی که اگر از دستش دلخور بوده، شهید به یک نحوی از دلش در میآورده است، اظهار کرد: بدین صورت که یا من را بیرون میبرد و یا چیزی برایم میخرید.
محمدی ادامه داد: چند دقیقه هم نمیتوانستم دوری پسرم را تحمل کنم، اما حالا که در بین ما نیست، خود خدا هم صبرش را به من ارزانی داشته است.
وی در پایان گفت: شهید محمود دفعه آخری که میرفت گفت: مادر اگر شهید شدم تو مادر شهید و خواهرانم خواهر شهید میشوند، مراقب باش که آنها بیحجاب راه نروند، به وی گفتم تو الان دو سال است که داری میروی شهید نشدی، گفت: خواهیم دید....
یادآور میشود: محمود قلندری شهید مدافع حرم، در سال 1357 متولد شد و در تاریخ 27 آبان 1394 در کشور سوریه به فیض شهادت نائل گشت که روحش شاد و یادش گرامی باد.
محمد خسروی