آموزش احكام در اسارت/ نوشتن احكام بر روی پاكت‌های سيمان
کد خبر: 3533840
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۱

آموزش احكام در اسارت/ نوشتن احكام بر روی پاكت‌های سيمان

كانون خبرنگاران نبأ: در زمان اسارت به دلیل اینکه بر رساله امام(ره) اشراف كامل داشتم، روحانی هم‌بندمان بنده را به‌عنوان مسئول آموزش احكام اردوگاه به اسرا معرفی كرد؛ در راستای انجام این وظیفه حتی وقت استراحت هم نداشتم و تمام زمانم را برای نوشتن احكام بر روی پاكت‌های سيماني كه برای ساخت‌وساز به اردوگاه می‌آوردند، صرف كردم.

نجفعلی عظيمی، آزاده و پاسدار بازنشسته شهركرد در گفت‌وگو با كانون خبرنگاران ایکنا، نبأ اظهار كرد: بنده 34 ساله و دارای چهار فرزند بودم كه با تحصيلات ابتدايی برای اولين بار به جبهه رفتم. روز دهم ارديبهشت‌ماه سال 1361 در عمليات بيت‌المقدس شركت كردم كه روز بيستم عمليات به اسارت دشمن درآمدم و مدت هشت سال و چهار ماه در بند اسارت بودم. بعد از بازگشت به وطن درسم را ادامه دادم، موفق به كسب مدرك كارشناسی ارشد و مشغول فعاليت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم.

وی بيان كرد: اكنون كه از سپاه بازنشسته شدم، خود را موظف به خدمت‌رسانی و پيگيری كارهای آزادگان و جانبازان می‌دانم؛ همچنين در ايام‌های خاص برای روايت‌گری عمليات‌های هشت سال دفاع مقدس به مناطق مختلف استان سفر می‌كنم تا رشادت‌های سربازانی كه از جان و مال خود به‌خاطر اسلام گذشتند را برای همگان بازگو كنم.

دليل جبهه رفتن
عظيمی دليل جبهه رفتنش را اينگونه بيان كرد: جبهه رفتن ما از هر جهت حس وطن‌پرستی و وظیفه دينی و شرعی به حساب می‌آمد؛ زمانی كه دشمن به سرزمين‌مان هجوم می‌آورد حتی اگر تنها غيرت ملی داشته باشيم و غيرت مذهبی نداشته باشيم بازهم در تلاش هستيم تا  از سرزمين‌مان دفاع كنيم و دشمن را به عقب برآنيم. انقلاب ما نيز برگرفته از اسلام، قرآن و غيرت ملی هر وطن‌پرستی است؛ حضرت امام(ره) نيز فرمودند وقتی كه دشمن به يكی از سرزمين‌های مسلمانان حمله كند دفاع بر همه مسلمانان واجب است؛ بنابراين عمليات‌های ما هجومی و به قصد كشور گشايی نبود بلكه به منظور دفاع  و حفاظت از سرزمين و ناموس‌مان بود.

چگونه اسارات را تحمل كرديد؟
اين آزاده دفاع مقدس تصريح كرد: اسارت ما از مقدرات خداوند بود و ما تسليم خواست خداوند بوديم؛ حافظ نيز شعری در اين باره دارد كه می‌گويد مزن ز چون و چرا دم كه بنده مقبل قبول كرد/ به جان هر سخن كه جانان گفت؛ يعنی هرچه خداوند مقدر كرد همان است حال  اگر انسان خدا را در نظر بگيرد و به اين جمله معروف «الحمدلله علي كل حال و كل زمان و كل مكان» عمل كند و در همه حال شاكر او باشد سختی‌ها برايش آسان می‌شود و لطف و محبت خداوند شامل حال ما شد كه توانستيم اسارت را تحمل كنيم.

ارتباط پنهانی با خدا در اسارت
عظيمی بيان كرد: در اسارت با مشکلات عظيمی از جمله نبود قرآن و ممنوع بودن اقامه نمازها يا قرائت دعاهای دسته جمعی مواجه بوديم؛ مدتی كه از اسارت‌مان گذشت يك قرآن به آسايشگاه 120 نفره دادند كه ما آن را جزء جزء كرديم؛ ساعات شبانه روز را نيز تقسيم و قرآن‌ها را در بين اسرا توزیع كرديم كه هر یک از اسرا در ساعتی از شبانه روز می‌توانست قرآن بخواند.

وی با بیان اینکه تنها چيزی كه نه تنها به من بلكه به همه اسرا روحيه می‌داد ياد خداوند بود، ادامه داد: از آنجایی که قرآن در دسترس‌مان نبود، بيشترين اوج ارتباط با خداوند از طريق دعا خواندن بود، اما به دليل ممنوع بودن دعاهای دسته جمعی به ناچار نگهبان‌هايی را نزديك درب می‌گذاشتيم تا مراقب اوضاع باشند؛ دعاها را با شور و صفای خاصی می‌خوانديم. به‌طور مثال هنگام خواندن دعای كميل زمين با اشك چشم رزمندگان خيس می‌شد كه من هنوز حسرت آن روزها را به دل دارم تا روزی برسد كه دعايی همانند دعاهای آن روزها بخوانيم.

تبديل زندان به دانشگاه عبادی و سياسی
اين سرهنگ بازنشسته بيان كرد: مؤمن همانند طلای سرخی است كه هرچه بيشتر در آتش افروخته بماند سرخ‌تر می‌شود كه مثال آن رزمندگان ما است؛ هرچه سختی‌ها شديدتر می‌شد و به آنها فشار می‌آورد به جای اينكه انرژی‌شان از دست برود و كم طاقت شوند خودساخته‌تر و با تقواتر می‌شدند تا آنجايی كه يكی از عراقی‌ها می‌گفت با اين اوضاع به‌جای اينكه شما اسير ما باشيد ما اسير شما هستيم؛ دليل حرف اين عراقی به كلاس‌هايی پنهانی ما برمی‌گردد كه زندان را به يك دانشگاه عبادی، سياسی، علمی، فرهنگی و عقيدتی تبديل و روحيه اسرا را شكست‌ناپذير كرده بود.

نوشتن رساله بر روی پاكت سيمان
عظيمی تصريح كرد: قبل از اسارت رساله امام(ره) را بسيار خوانده بودم و بر آن اشراف كامل داشتم. در زمان اسارت روحانی هم‌بندمان حجت‌الاسلام والمسلمين ابوترابی برای جلوگيری از تحريفاتی كه ممكن بود به علت ناآگاهی برخی نسبت به احكام در رساله امام(ه) رخ دهد بنده را به عنوان مسئول آموزش احكام اردوگاه به اسرا معرفی كردند؛ همين امر سبب شد تا زمان من در اسارت به‌طور كامل پر شود به‌گونه‌ايی كه وقت استراحت هم نداشتم و تمام زمانم را برای نوشتن احكام بر روی پاكت‌های سيمانی كه برای ساخت و ساز به اردوگاه می‌آوردند، صرف می‌كردم.

وی افزود: از آنجايی كه تجمع بيش از 10 نفر ممنوع بود به صورت پنهانی كلاس‌های 10 نفره احكام برگزار می‌كردم. در ماه مبارك رمضان كلاس‌ها تعطيل می‌شد و فقط بر روی قرائت بچه‌ها كار می‌شد تا همه بتوانند نمازهايشان را صحيح و بی‌غلط بخوانند. اگر عراقی‌ها از تجمع ما با خبر می‌شدند همه را شكنجه می‌دادند مخصوصاً اگر می‌فهميدند كه در رابطه با حضرت امام(ره) صحبت می‌كنيم. آنها فرقی بين بيان احكام رساله و بحث سياسی نمي‌گذاشتند و بازگو كردن دستورات احكامی رساله امام(ره) را نيز يك بحث سياسی می‌دانستند و در بين خود به اين باور رسيده بودند كه من كتاب امام خمينی(ره) را تدريس می‌كنم و نام مرا نيز «دجال اكبر» گذاشته بودند.

عظیمی گفت:‌ زمانی که عراقی‌ها از برگزاری كلاس‌ها مطلع شدند، حدود دو ماه نشستن حتی يك نفر در كنار من ممنوع بود. در هر صورت در اين زمان به فضل خداوند توانستيم بر روی تكاليف دينی بچه‌ها در زمانی كه تازه انقلاب شده بود و مردم هنوز روحيه دينی و انقلابی بالا و درك والايی از دين نداشتند كمی كار كنيم و همين باعث شد كه زياد بر روی سياست كار نكنيم.

دفاع مقدس در همان هشت سال بود يا آن ارزش‌ها و معيارها هنوز ادامه دارد؟
اين سرهنگ بازنشسته بيان كرد: دفاع مقدس مربوط به يك زمان مشخص نيست هر زمان يك نوع دفاع را می‌طلبد، روزگاری دفاع با سلاح و در ميدان جنگ بود كه دشمن نيز مشخص بود اما اكنون دفاع، دفاع فرهنگی است كه اگر ما نسبت به رواج ارزش‌های دينی كوتاهی كنيم بزرگ‌ترين آسيب را به افراد جامعه وارد كرده‌ايم؛ اين دفاع‌ها و مراقبت‌ها زمانی رخ می‌دهد كه ايمان‌مان را تقويت كنيم و از مال دنيا چشم ببنديم. 

خاطره قرآنی در اسارت
وی بيان كرد: در اردوگاه تكريت، ساواک عراق از كار احكامی من با خبر شده بودند به همين دليل بنده را در يك روز حسابی شكنجه دادند كه سه بار بی‌هوش شدم و در بازجويی می‌پرسيدند بازهم از خمينی در گوش ايرانی‌ها می‌خوانی!! و مترجم آنها می‌گفت خمينی در ايران است و تو در عراق پس ديگر آنقدر از خمينی حرف نزن وگرنه تو را می‌كشيم، من هم در پاسخ گفتم ما از زمانی كه اسلحه را زمين گذاشتيم كار به كار سياست نداريم اما آنها باور نكردند و گفتند ما حتی می‌دانيم چشم‌های تو چند مژه دارد تو می‌خواهی ما را فريب دهی! خلاصه اينكه تمام تلاش‌شان اين بود تا به زور شكنجه و تهديد ما را مجبور كنند كه از انقلاب برگرديم و با آنها هم‌دل شويم كه خدا را شكر موفق نشدند.

captcha