عرض ارادت شاعران به قمر بنی‌هاشم/ شیعه شدن یک مسیحی به سفارش حضرت عباس(ع)
کد خبر: 3534238
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۰
در «بر آستان اشک» انجام شد؛

عرض ارادت شاعران به قمر بنی‌هاشم/ شیعه شدن یک مسیحی به سفارش حضرت عباس(ع)

گروه ادب: در مراسم «بر آستان اشک» که شب گذشته، 9 مهرماه در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد، شاعران حاضر با قرائت اشعار خود به مدح حضرت عباس(ع) پرداختند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) مراسم شعرخوانی «بر آستان اشک» شامگاه جمعه، نهم مهرماه با حضور شاعران و مداحان اهل‌بیت(ع) در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
در این مراسم رسالت بوذری به بیان روایاتی در مورد حضرت عباس(ع) پرداخت و گفت: حضرت عباس به معنای چهره در هم رفته در مقابل دشمن است، یکی از علما تحقیق بسیار کرد تا به معنی دیگری برسد و به این معنا رسید که عباس یعنی شیری که شیرهای دیگر از او فرار می‌کنند.
وی با اشاره به روایتی از آیت‌الله بافقی(ره) افزود: از آیت‌الله بافقی(ره) نقل شده که نیمه شبی خادم ایشان صدای در زدن شنید و وقتی در را باز کرد با مردی غریبه روبه‌رو شد که سراغ آیت‌الله بافقی را می‌گرفت، آیت‌الله بافقی از اتاقش بیرون آمد و گفت او یوسف ارمنی است و با من کار دارد راهش بدهید به اتاق من. وقتی وارد اتاق شدند، آیت‌الله بافقی پرسید می‌خواهی مسلمان و شیعه شوی؟ و یوسف پاسخ داد بله، خادم متعجب شده بود و آیت‌الله بافقی به یوسف ارمنی گفت داستانت را تعریف می‌کنی یا من بگویم؟ یوسف گفت من در بغداد زندگی می‌کنم و مسیحی هستم. من راننده یک ماشین سنگین هستم. شبی به سمت کربلا می‌رفتم که دیدم پیرمردی تشنه لب گوشه جاده ایستاده است، او را سوار کردم و به او آب دادم و تا کربلا رساندم، وقتی پیاده شد گفت اجرت با حضرت اباالفضل(ع)، گذشت و شبی در خواب مردی سوار بر اسب سفید را دیدم و به من گفت به تهران که رفتی به شهرری و حرم عبدالعظیم حسنی(ع) برو، آنجا مردی به سراغت می‌آید و هیچ نمی‌گوید، تو نیز هیچ مگو و با او به منزل شخصی می‌روی. پرسیدم تو کیستی، گفت من عباسم. باری برای تهران آوردم و به تهران که رسیدم سراغ حرم عبدالعظیم را گرفتم و به محض وارد شدن به آنجا مردی قد بلند و زیبا به سمت من آمد و گفت: یوسف؟ من گفتم بله یوسم و به دنبال او آمدم تا به اینجا.
بوذری ادامه داد: آیت‌الله بافقی گریست و گفت می‌دانی آن مرد که بود؟ او حضرت حجت‌ابن حسن(عج) بود. من نیز همین خواب را دیده‌ام و از حضرت عباس(ع) پرسیدم، چرا این قدر هوای یوسف را داری و او فرمود چون به زائر ما خدمت کرده است. بله خدمت به زائران این حضرت نیز فضیلت بالایی دارد.
در این مجلس محمد سهرابی این شعر را تقدیم محضر حضرت عباس(ع) کرد:
«ای کرده از حیای نگاهت حیا عرق/رحمی که برد هر دو جهان را ز جا عرق
شرمنده گر شود نفس ناله گریه است/ افسانه‌ایست اینکه ندارد صدا عرق
در سایه تو‌ کشت مرا آفتاب عشق/ حتی نبود ذبح تو را خونبها عرق 
خون حیا نشد که بریزم به پای تو/ راهی نشان بده که بریزم کجا عرق
تبخیر یا سقوط؟ به شنبم چه میشود؟/ گم می‌کند به صورت تو دست و پا عرق 
ذکر عَلَی‌الدَّوام که گفتیم خجلت است/ پیشانی‌ام فدای صفای تو یا عرق 
نام شراب را به عرق کرده‌ام بدل/ چندان که شد به چهره تو آشنا عرق 
خون نیست اینکه ذبح تو ریزد به خاک شرم/ عیدست و بسته است به فرقش حنا عرق
کاری بلد نبود دلم در قبال تو/ آخر گرفت دست مرا از وفا عرق 
معنی برای خجلت برنامه‌ای نداشت/ کردیم در هوای رخت بی هوا عرق»
همچنین فاطمه نانی‌زاد برای پیشواز ماه محرم شعر «سلام بر تو که مظلوم‌ترینی» را خواند:
«خیمه، عَلم، کتیبه و پرچم بیاورید/شیون کنید، شور محرم بیاورید
مشکی کنید قامت رعنای کوچه را/پیراهن عزای مرا هم بیاورید
این کاروان رسیده به نزدیک نینوا/طوفان گرفته، حزن دمادم بیاورید
عالم به نوحه است که شوریده گشته است/چشمی برای گریه فراهم بیاورید
ما حلقه حلقه ماتم او را گرفته‌ایم/زینت کنید حلقه و خاتم بیاورید»
وی همچنین این شعر را به مادر حضرت عباس(ع) تقدیم کرد:
«چه بی‌قرار ولی کی‌ قرار آورده‌/خزان رسیده و با خود بهار آورده
دوباره شاخه شکوفه به دامنش دارد/دوباره باغ گل بی‌شمار آورده
زنان کوفه به هم می‌رسند می‌گویند/چه غنچه‌های نجیبی به بار آورده
برای صورت قبری که می‌کشد هر روز/چهار شاخه گل بی‌مزار آورده»
در ادامه محمدرضا طهماسبی یک شعر بلند را برای رشادت‌های حماسه‌سازان دشت کربلا قرائت کرد:
«اردويش آنچنان شده و لشگر اينچنين/ هرگز نديده كس شه بی ياور اينچنين
يا رب روا مدار اميری شود اسير/ يا نوکر آنچنان شود و سرور اينچنين
عريان و تشنه‌كام و بلا ناصر و غريب/ يا رب روا مدار شود كافر اينچنين
حالا چراغ خیمه خموشی گرفته است/ راوی سخن گشوده در این محضر اینچنین
چندان مبند دل به جهان جهان که هست/ قول و قرار گیتی بی‌محور اینچنین
دل خوش بر او مدار که تا بوده بوده است/ چرخ مدار دنیی دون‌پرور اینچنین
راوی چه رفته است بر این قصه از جفا/ که اولش چنان شده و آخر اینچنین؟
همواره ابتدای همه قصه‌ها یکی است/ یوسف فتاده است به چاه اندر اینچنین
خونش دوات گشت و سر نيزه‌ها قلم/ اين قصه را گشوده شده دفتر اينچنين
اين دشت پر شده است ز سرهاي سرفراز/ اين قصه صحنه‌ای شده سر تا سر اينچنين
حالا رسیده ماه بنی‌هاشمی ز راه/ تا زین میانه باز کند معبر اینچنین
تا لرزه افکند به تن شاخه‌های بید/ افروزد از شرار خود این مجمر اینچنین
با نعره‌ای چو رعد بیاید که آبروی/ با برق چشم خود برد از تندر اینچنین
او زاده‌ صلابت شمشیر مرتضی است/ کس فاتحی ندیده به بحر و بر اینچنین
او پهلوان عرصه‌ هیجاست جز علی/ با کس نبوده است شکوه و فر اینچنین
عباس مرتضی شده يا نهر نهروان؟/ طوفان نكرده است مگر حيدر اينچنين
صفدر گذشته از صف صفين يا مگر/ كرار حمله‌ور شده بر خيبر اينچنين ؟
كفتارها! ز غيرت و مردی چه می‌زنيد؟/ لاف سخن به بيشه‌ی شير نر اينچنين
بویی نمی‌برید از او چون که بو نبرد/ سرگین خشک گشته ز مشک تر اینچنین
او پور حيدر است و نديده عرب به خويش/ گرد و يل و دلير و جهان گستر اينچنين
ای خوش به حال شيعه كه در غيرت و نبرد/ دارد برای خويش يكی مظهر اينچنين
بايد به مشت و ساعد و بازوش بوسه زد/ دستی كه كرده است به پا محشر اينچنين
می‌داند اين عطش ز كجا آب می‌خورد/ اين قصه می‌شود به بلا منجر اينچنين
كوهی كنار ماه بنی‌هاشمی نشست/ لب‌هاش خشک ماند و دو چشمش تر اينچنين
می‌گفت با خود انكسر ظهری يا اخا/ امن يجيب و قافيه شد مضطر اينچنين
شق القمر شده است به شمشير اشقيا/ در خون شناورند مه و اختر اينچنين
بی‌شک طلوع كرده هم از مغرب آفتاب/ خورشيد اگر فرو شده در خاور اينچنين»
مجید لشکری نیز در این مراسم شعرخوانی و با این سروده به اهل‌بیت(ع) و حضرت عباس(ع) عرض ارادت کرد:
«مشک بر دوش نهادی که فراتی ببری/ که در این ظلمت شب، آب حیاتی ببری
آمدی میمنه تا میسره بر هم ریزی/ شوکت هیمنه را یکسره بر هم ریزی
دست دندان شد و تا خیمه تقلّا می‌کرد/ طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
زینب آمد به تل امّا همه جا توفان بود/ او نمی‌دیدت و از دور خدایا می‌کرد
قصد کرده‌ست که ارباب تو کاری بکند/ یار باز آید و با وصل قراری بکند
اندکی خیره به شط مانده تأمّل کردم/ باز در دفتر خود فکر تغزّل کردم
تا علم در ید بیضای تو بالا باشد/ اژدهایی به کف و آیت موسی باشد
اقتدا کرده به تو جمع کثیری، امّا/ عرضه‌ای نیست اگر هرچه تقاضا باشد 
پاسبان حرم دل شده‌ای شب همه شب/نامت از روز ازل حضرت سقا باشد 
عجب از کشته نباشد به در خیمه‌ دوست/تا که سقّای حسین آینه‌ ما باشد
قل هو الله به آن لم یلد و لم یولد/ که وفاداری و ایثار تو یکتا باشد 
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه/می‌کشیمان اگر آن چهره هویدا باشد 
ایّ ذنب قتلت باز به امداد آمد/در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
گفتم آهسته به خود قصه شیرینت را/ بیستون علقمه شد، بر لب فرهاد آمد
این که در چهره‌ی خود صولت حیدر دارد/ دلبر ماست که با حُسن خداداد آمد؟
دشمن از شام مدینه خبری می‌خواهد/ باز از سوی تو شقّ القمری می‌خواهد 
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند/ دیدن دست تو چشم دگری می‌خواهد
زیر لب زمزمه کردی که کسی می‌آید/ مژده‌ ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
یوسف این بار کنار تو شتابان آمد/ پیرهن بود که تا دیده‌ کنعان آمد
مات بر روی تو فرمود که ای سرو روان/ شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
دست افشانده‌ای آنقدر که بی‌دست شدی/ بوی کوثر به مشام آمده سرمست شدی؟
معجز کیست که اینگونه خسوفی شده‌ای/ واژه در واژه‌ خود متن لهوفی شده‌ای
چه قَدَر از تو هجا کم شده دستانت کو؟/ حرفی از مشک مزن، گوهر دندانت کو؟
علم و بیرق تو دست حسود افتاده‌ست؟/ قامت خیمه‌ام از ضرب عمود افتاده‌ست؟  
خیز از جا بنگر پشت مرا خم کردی/ ماه برخیز مرا ماه محرّم کردی»
مهدی فرجی هم با خواندن این شعر ارادت خود را به ساحت حضرت عباس(ع) نشان داد:
«دستم افتاده ولی مشک به دندان دارم/ شانه‌ام هست علمدار تو تا جان دارم
فرق من گشته دو تا، ارث پدر بودست این/ احترامی که در‌ آن قوم مسلمان دارم
من پشیمان نشدم تیر به چشمم بزنید/ کز تماشای جهان چشم پشیمان دارم
پاره، پاره سر نی گرچه نه این صفین است/ اقتدایی‌ست که از آن روز به قرآن دارم
بوی زهراست که جاری‌ست بگو دشمن را/ لحظه‌ای بس کند این هلهله، مهمان دارم
یوسفی بر سر نی خواند مرا باید رفت/ با عزیز دل این قافله پیمان دارم»
پیمان طالبی نیز آخرین شاعری بود که اشعار خود را تقدیم ساحت مقدس حضرت عباس(ع) کرد:
«چه با غيرت، چه با عزت، چه با احساس مى‌گويند/ فداى ارمنى‌هايى كه ياعباس مى‌گويند
بلاشک مى‌خرند اين ذكر را تنها از آن‌هايى/ كه گر يک بار مى‌گويند، با اخلاص مى‌گويند
اسير و تشنه و بى‌دست، نه عباس اين‌ها نيست/ كه اين‌ها را فقط جمع خدانشناس مى‌گويند
قياس حضرت عباس و سلمان باطل است اى دل/ بگو اين ياوه‌ها را با چه‌سان مقياس مى‌گويند؟
مگو اين‌قدر بى‌پروا كه او جزء امامان نيست/ بزرگان نيز اين را با كمى وسواس مى‌گويند
مترس اى‌باده نوش از زاهدى كه منع مستى كرد/ كه از اين حرف‌ها بسيار عوام‌الناس مى‌گويند»
وی شعر دوم خود را اینچنین خواند:
«ورق در نسخه‌هاى كهنه كُتّاب برمى‌گشت/ بلى، تاريخ عوض مى‌شد اگر با آب برمى‌گشت
به محراب دو ابرويش قسم جاى شگفتى نيست/ اگر سمت دو تا ابروى او محراب برمى‌گشت
سفارش كرده بود ام‌البنين او را به بيدارى/ مگر تا تشنه بود اصغر، به چشمش خواب برمى‌گشت؟
اگر ادرک اخاى واپسين مى‌رفت از يادش/ يقين دارم به صورت، خنده ارباب برمى‌گشت
دوباره خنده شش ماهه را مى‌شد به لب‌ها ديد/ اگر تيرى كه مى‌شد از كمان پرتاب، برمى‌گشت
خجالت مى‌كشيد از خشكى كام على اصغر/ و الا از شريعه با لبى سيراب برمى‌گشت
رباب از خيمه‌اش بيرون نيامد، گفت با طفلى/ صدايم كن اگر ديدى عمو با آب برمى‌گشت
در پایان این مراسم نیز روضه حضرت عباس قرائت شد و حاضران به عزاداری پرداختند»
captcha