نمی‌دانستیم با هیچ هم می‌شود عید گرفت
کد خبر: 3584998
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۳۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۶
با خاطرات دفاع مقدس/1

نمی‌دانستیم با هیچ هم می‌شود عید گرفت

گروه فرهنگی: زخم های بچه های مجروح هنوز خوب نشده بود، خیلی ها به غریبی و بی پناهی هنوز خو نگرفته بودند، دیدن نگهبان عراقی هر صبح و شام، هنوز کابوس بود، و دستورهایی که می داد و نمی فهمیدیم اصلا چه می خواهد! یعنی می شد بی هیچ خبر مهمی شادی هم کرد؟! اولین نوروز در اسارت بود؛ نمی دانستیم با هیچ هم، آیا می شد جشن دلنشینی گرفت؟

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، متن زیر خاطرات آزاده حاج رحیم قمیشی به روایتگری نوروز سال 1366 در اسارت پرداخته است.

«حسن لحظه شماری می کرد، مسعود در پوست خودش نمی گنجید، قاسم هر چه داشت رو کرده بود.

چند روز بود هوا عوض شده بود. بچه ها هنوز منتظر بودند، انتظار رسیدن خبری، که نمی رسید...

زخم های بچه های مجروح هنوز خوب نشده بود، خیلی ها به غریبی و بی پناهی هنوز خو نگرفته بودند، دیدن نگهبان عراقی هر صبح و شام، هنوز کابوس بود، و دستورهایی که می داد و نمی فهمیدیم اصلا چه می خواهد!

و سنگینی غصه ای که «بالاخره چه خواهد شد؟»

یعنی می شد بی هیچ خبر مهمی شادی هم کرد؟!

روزها را شمرده بودیم... 26، 27، 28، 29 و حالا شنبه، روز اول سال 1366 شده بود...

«اولین نوروز در اسارت»

نمی دانستیم با هیچ هم، آیا می شد جشن دلنشینی گرفت؟

نه عیدی ای، نه آجیلی، نه میوه ای، نه عید دیدنی، نه خانواده ای، نه چایی، نه شربتی، نه ترانه ای، نه صدای زنگی، نه حاجی فیروزی، نه دایره ای، نه ماهی قرمزی، نه سبزه ای، نه سمنویی، نه سیب قرمزی...

ولی عید بود و نوروز!

همین بود که حسن بالا و پایین می پرید.

و مسعود منتظر اعلامِ حسن بود.

قاسم هم که باید حاجی فیروز می شد و شیپور و دهل عید را یک نفره می زد. اگر عراقی آن نزدیکی نبود!

لحظه تحویل سال را با اضافه کردن دقیق 6 ساعت به تحویل سال قبل حدس زده بودیم، امسال می شد "هفت و سی دقیقه"، چند ثانیه هم گذاشته بودیم رویش که دقیق جلوه کند!

ساعت که نداشتیم، فقط می توانستیم حدس بزنیم الان لحظه تحویل سال است!

چند دقیقه ای بود نگهبان از آسایشگاه ما فاصله گرفته بود. هوا دیگر کاملا روشن شده بود و می شد حدس زد لحظه تحویل سال شده! چشمکی به حسن کافی بود تا همه را غافلگیر کند...

بی ملاحظه و بلند فریاد زد:

«توجه، توجه! آغاز سال 1366 هجری شمسی، سال نو مبارک»

انگار توپ شلیک شده باشد! ماشاالله حاج ابراهیم را توی بغل گرفت، سعید مهدی را، حمید جلال را، محمود حجت را... حالا نبوسند کی ببوسند!

هیچکس منتظر قاسم نبود که ادای حاجی فیروز دایره زنگی به دست را در بیاورد، شیپور تحویل سال را هم قاسم با دهن می زد! حاجی فیروزِ اسیر شده! اشک شوقی که بی دلیل می ریخت از چشم بچه ها...

لباس های پاره و نَشُسته، پاهای برهنه، صورت های کبود، قامت های تکیده، شکم های گرسنه، زخم های بی پانسمان، چشم های گود افتاده، لپ های آب شده، موهای تراشیده، تنهایی و بی خبری و مفقودی، همه را یادمان رفته بود، نوروز شده بود، نوروز...

حالا نوبت مسعود بود، انگار اخبار گوی تلویزیون شده!

- و اینک توجه شما را به پیام امام خمینی به مناسبت آغاز سال جدید، جلب می نمایم؛ امام در پیام سال نو فرمودند امسال سال سرنوشت جنگ است و همه اسرا...

دیگر بغض مسعود بود و خبری که نمی توانست ادامه بدهد.

همه ساکت شده بودند. با اینکه می دانستند پیام ساختگی است!

مسعود دوباره خودش را به زحمت جمع کرد و ادامه داد؛

- ایشان فرمودند همه اسرا بزودی نزد خانواده هایشان...

و باز هم بغضِ مسعود و ناتمام ماندن خبر ساختگی اش، و اشک بچه ها!

این دفعه هیچکس نبود که اشک نریزد!

نه که دلمان نگرفته باشد، نه که باور نکرده باشیم، نه که به فکر غذا و سفره عید و هفت سین ایران نیفتاده باشیم، نه که فکر عیدی پدربزرگ و مادر بزرگ و روبوسی با خواهر و برادر نیفتاده باشیم، نه که فکر پدر و مادر و تنها ماندنشان نباشیم...

عید بود و نوروز، و هر خبر خوشی باور کردنی.

و اشک های «شوق» بود که ریخته می شد!

نوروز بود و دل های باز!

نوروز بود و باور سرنوشت خوب

نوروز بود و بیدار شدن درخت های خواب

نوروز بود و رقص پرنده ها، حتی پرنده های توی قفس!

نوروز بود و وقتِ گرفتنِ عیدی از خدا...


مسعود ادامه نداد، ولی وقتی شانه هایش می لرزید همه فهمیدند، اخبارگو نمی تواند ادامه بدهد...

حالا دست ها، دیگر از گردن ها باز نمی شد.

انگار می دیدیم باز کنار سفره ایم و مادر هفت سین کاملی چیده است، پدر روبرویمان نشسته، برادر و خواهرها کنارمان.

انگار ماهی های قرمز و سفید، تند و تند، توی تُنگ می چرخیدند.

انگار کسی داخل آینه، باز می خندید...

انگار ایران بودیم...

امسال تحویل سال، ساعت داریم، لباس هایمان نو، خانه گرم، سفره هم هست، هفت سین مان هم کامل!

نمی دانم مسافرهایمان هم عید می گیرند؟ مگر می شود نگیرند! آن هم نوروز زیبا را...

نمی دانم حسن باز فریاد می زند آغاز سال 1396 هجری شمسی؟

دوباره قاسم می پرد وسط؟ عید همگی بُوَد مبارک!

دوباره مسعود شروع می کند به خواندن خبر، که بچه ها ساک ها را ببندید، بچه ها آزادی و خبرهای خوش خیلی نزدیک است!

و دوباره بغض می کند؟!

تا شانه های ما هم تکان بخورد؟

نه از غم و اندوه، نه از دلتنگی، نه از ناباوری

از شوق و از امید...

از بس نوروز به دل مان می چسبد اخبار خوش

از بس نوروز درست شده برای امید

از بس نوروز بوی عطر گل محمدی می دهد!

از بس نوروز دلنشین و دلچسب است

از بس نوروز قشنگ است!

نوروز مبارک!»

مطالب مرتبط
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۵/۱۲/۳۰ - ۱۱:۴۷
0
0
هیچوقت فراموشتان نمی کنیم مردان مرد
captcha