همیشه برای رفتن به بیمارستان احساس خوشایندی ندارم، چون قرار است به دیدار کسی بروم که دوستش دارم ولی در بستر بیماری است؛ گاهی این تجربه ناخوشایند توفیقی اجباری میشود زیرا تقدیر الهی در آزمایشهای مختلفی انسان را میآزماید تا مشخص شود در جدال شکر و کفر چه مسیری را میپیماییم. روز گذشته (17 تیرماه) که به بیمارستان بقیةالله(عج) رفتم احساس دلشوره نداشتم چون قرار بود سرداری را ملاقات کنم که سالهای بسیاری از عمر خود را برای راحتی مردمش در جبههها گذرانده بود. البته شاید نشان سرداری نداشته باشد، اما مرام و معرفتش برای این ملت بیش از درجات نظامی میارزد. برای همین بهراحتی و با افتخار وی را سردار مینامم. سردار «حبیبالله کاسهساز».
حبیبالله کاسهساز، ماههاست که با بیماری صعبالعلاجی میجنگند و به امید خدا همانند نبردش در جبههها برای بیماریش نیز محکم و مصمم ایستاده است؛ زیرا این اطمینان در چشمانش موج میزند. وی به اندازهای در مبارزهاش با سرطان راسخ است که پیش تولید فیلم جدیدش را هم آغاز کرده و بهزودی یک فیلم دفاع مقدسی دیگر روی پرده سینما خواهد برد.
از کاسهساز میپرسم، چرا میخواهد باز فیلم جنگی بسازد، مگر خسته نشده. او که رسالت خود را انجام داده و حالا بهتر است وقت خود را به مبارزه با بیماری و امورات دیگرش، اختصاص دهد. حبیب با اشکی در چشم و بیانی برآمده از ایمان میگوید که هیچگاه از روایت آنچه در دفاع مقدس گذشته دست نخواهد کشید، چون به همرزمان شهیدش قول داده که ناگفتهها را بیان کند.
سردار کاسهساز این روزها تنها نیست، چون دوستان وی در کنارش هستند و به وی میگویند، حبیب ما هم در کنار تو هستیم. یاد جملهای از وی افتادم که 10 سال پیش در مصاحبهای بعد از فیلم «اخراجیها» به من گفت: «ناگفتههای جنگ به اندازهای است که اگر ما سالهای سال در این حوزه فیلم بسازیم باز هم حرف برای گفتن باقی است».
وقتی این جمله کاسهساز را به یاد آوردم ناخودآگاه به یاد برخی اظهار نظرهای نابخردانه میافتم که میگویند درباره دفاع مقدس حرف زدن بس است، چون دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده است! اما این سخنان هیچگاه در کشوری که دل به رهنمود ولی امر خود دارد و یاد شهدا را فراموش نمیکند راه به جایی نخواهد برد، چون حبیبها زندهاند و ناگفتههای خود را خواهند گفت و فیلم خواهند ساخت.
این مرد که با افتخار سردار خطاب میکنم وقتی با من روبرو میشود با خنده میگوید: فامیلیت خیلی سخت بود ولی یادم است که در خبرگزاری قرآن کار میکردی! گفتم چه قدر خوب به یاد دارید! میگوید: بله به یاد دارم که چگونه میخواستی اخراجیها را نقد کنی، اما همان زمان میگفتی که «اخراجیها» با تمام نقاط ضعفش در سینمای ایران جریانساز خواهد شد.
از کاسهساز پرسیدم حالا که بیمار هستی چه احساسی داری؟ وی میگوید: باز هم خدا را شاکرم، چون باور دارم هر آنچه برایم رقم خورده، خواست خداست و در آن خیری وجود دارد. مطمئناً هر آنچه خدا برای ما رقم میزند عین عدل است و باید شکر کرد و به تقدیر الهی تن داد، اما خداوند به همه ما نیروی ایمان را اعطا کرده تا بتوانیم تا پایان عمر در راه وی خدمت کنیم.
وقتی چنین حرفهایی را از این سردار میشنوم از خود سوال میکنم که اگر این آدمها زمینی هستند، چرا از آنها تا به این اندازه عقب هستیم، چرا حبیبها همیشه در حال فدا کردن جان و عمر خود در مسیر آرمانهای آسمانی هستند، اما ما بسیاری در سینما و رسانه به دنیا گیشه و مادیات! طرح این پرسش مرا به یک جواب میرساند آنهم اینکه حبیبها با خدا ملاقات کردهاند. برای همین دیگر مهم نیست در این راه در جبهههای نبرد بجنگند یا در جبهههای فرهنگی.
در انتهای این دلنوشته آرزو میکنم که سایه حبیبها همیشه بر سر این سینما و مردم باشند تا ما لحظهلحظه رشادت رزمندگان را به یاد بیاوریم، پس بیایم خالصانه دعا کنیم که خداوند مهربان همیشه حافظ حبیبهایمان باشد.
داود کنشلو