نوای عبدالباسط؛ اندک لحظه‌ای پر از آرامش در اردوگاه‌های بعثی/ داستان «سیدحسن فائزون»
کد خبر: 3631093
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۲
به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن؛‌

نوای عبدالباسط؛ اندک لحظه‌ای پر از آرامش در اردوگاه‌های بعثی/ داستان «سیدحسن فائزون»

گروه فعالیت‌های قرآنی: در میان نوجوان‌های قرآن دوست، تماشای حال و هوای عرفانی یکی از اسرا وقتی «عبدالباسط» قرآن می‌خواند دیدنی بود. نوجوان اهل اشکذر یزد، بی‌اندازه به صدای این قاری مصری علاقه داشت. در سوره حشر وقتی عبدالباسط آیه «لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ...» را می‌خواند و می‌رسید به «أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» او در حس و حالی عجیب فرو می‌رفت و ...

قرآن آزادگان
به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، احمد یوسف‌زاده، نویسنده برجسته حوزه دفاع مقدس است که زندگی‌اش پر از تجربه‌هایی است که کمتر کسی توانسته است به همه آن دست بیابد. تجربه‌هایی از حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در سن نوجوانی، اسارت در همان سنین، رهایی از بند بعثی‌ها - که بیشتر به رویایی برای اسرای ایرانی شبیه بود تا واقعیت - و تجربه سال‌ها روزنامه‌نگاری و بعد هم نویسندگی.
او در زمره نویسندگانی است که مقام معظم رهبری یکی از کتاب‌هایش را دیده و تقریظی هم بر آن نگاشته‌اند. یوسف‌زاده در واقع با نگارش کتاب «آن 23 نفر» بود که بیشتر از همیشه شناخته شد. کتابی که شرح هشت ماه ابتدایی اسارت و اتفاقاتی که برای گروهی 23 نفره از اسرا افتاده است را به زیبایی هر چه تمام‌تر بیان کرده است.
به مناسب نزدیک شدن به ایام بازگشت اولین گروه از آزادگان به میهن که روز 26 مردادماه است، قرار بود تا مصاحبه‌ای با این آزادهِ نویسندهِ روزنامه‌نگار داشته باشیم، مخصوصاً زمانی که متوجه شدیم وی در دوران اسارت اقدام به حفظ قرآن کرده و در راه حفظ بخش‌‌هایی از آیات الهی موفق نیز بوده است. 
یوسف‌زاده اما حاضر به این گفت‌وگو نشد و در ازای آن بخش‌هایی از کتاب جدید خود «اردوگاه اطفال» (کتابی که هنوز چاپ نشده است)‌ را در اختیار ایکنا قرار داد. این بخش‌ تنها گوشه‌ای از خاطرات قرآنی احمد یوسف‌زاده در دوران اسارت است.

«علاقه عجیبی به تلاوت قاریان برجسته مصری داشتم. بعد از ظهرها برای باز شدن پیچ آمپلی‌فایر که توی مقر بود لحظه‌شماری می‌کردم. هر غروب یکی از قاریان مصری قرآن می‌خواند. آن قدر با اشتیاق گوش می‌دادم که وقتی سرباز عراقی بلندگو را روشن می‌کرد و نوار قرآن را می‌گذاشت داخل ضبط صوت، از خش‌خش اول نوار می‌فهمیدم کدام قاری قرار است کدام سوره قرآن را بخواند. 
من و زیدالله نوری علاقه عجیبی به صدای عبدالباسط داشتیم و سبک او را تقلید می‌کردیم. ساعت پخش قرآن که می‌رسید هر کسی گوشه‌ای اختیار می‌کرد و با تمام وجود رشته دل به آیات الهی گره می‌زد.
وقتی با زیدالله به انتظار شروع قرآن روی حیاط قدم می‌زدیم، آرزو می‌کردیم عبدالباسط با این آیه شروع کند: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا...»  
قصه حضرت موسی بود و ملاقاتش با حضرت خضر در سفری رازآلود. زیدالله همراه با عبدالباسط اوج می‌گرفت و با او فرود می‌آمد. داستان موسی و خضر می‌کشید به سوراخ کردن کشتی و کشتن جوانی بر لب ساحل و خراب کردن دیوار خانه دو بچه یتیم‌ به دست خضر و اعتراض حضرت موسی و جدا شدن خضر از او. 
گاهی در میانه تلاوت، همان جاهایی که خضر به موسی می‌گفت تو نمی‌توانی با من بیایی و موسی می‌گفت «انشاءالله مرا از صابرین خواهی یافت» یک دفعه سوت آمار را می‌زدند و حال من و زیدلله گرفته می‌شد. مجبور بودیم بقیه تلاوت را داخل آسایشگاه و از پشت میله‌ها گوش بدهیم. 
زیدالله روحانی‌زاده قمی، تلاوت کتاب خدا را از مجالس قرآنی حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها یاد گرفته بود، ولی من همانجا در اسارت شروع کرده بودم. یک شب که زیدالله داشت سوره کهف را می خواند، حسین قاضی‌زاده فریادی از دل کشید و غش کرد!  
گاهی وقت‌ها از جار و جنجال مستمعین در اول نوار می‌فهمیدم قرار است عبدالباسط سوره حشر را بخواند. تمام اردوگاه ساکت می‌شد. همه منتظر می‌ماندند برسد به «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ ...». چنانکه عظمت قرآن، کوه را خاشع می‌کرد، دل‌های نوجوانان اسیر را می‌لرزاند و وجودشان را پر از معرفت می‌کرد. بارها دیده بودم اسیری روی لبه بالکن نشسته، غرق در زلال صدای شیخ مصری که سوره حشر یا مریم را می‌خواند، اشک از روی گونه‌های لاغر و استخوانی اش می‌لغزید. 
گاهی بلندگو سوره مریم را پخش می کرد. من از شنیدن این سوره  فراوان لذت می‌بردم، اما وقتی حال غریب آن باکره پاک دامن را تصور می‌کردم که درد زایمان ناخواسته، او را به زیر تک درخت نخل کشانده و آنجا از شدت غم و اندوه می‌گوید «ای کاش مرده بودم و فراموش شده بودم ...» بغض سنگینی می‌نشست توی گلویم. منتظر می‌ماندم قاری از آیات غم بگذرد و برسد به آنجا که نوزاد مریم به اذن خدا در گهواره زبان باز کند و به نبوت خود و پاکدامنی مادرش شهادت بدهد. 
در میان نوجوان‌های قرآن دوست، تماشای حال و هوای عرفانی سیدحسن حسینی، وقتی عبدالباسط قرآن می‌خواند دیدنی بود. نوجوان اهل اشکذر یزد، بی‌اندازه به صدای این قاری مصری علاقه داشت. در سوره حشر وقتی عبدالباسط آیه «لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ...» را می‌خواند و می‌رسید به «أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» سید حسن در حس و حالی عجیب فرو می‌رفت و اشک می‌ریخت. فرود چند باره عبدالباسط روی کلمه «الْفَائِزُون» هر بار دنیایی لذت می‌ریخت در وجودش، آن قدر که اسرا اسمش را گذاشتند «سیدحسن فائزون».
 سید خیلی تلاش می‌کرد مثل عبدالباسط بخواند ولی بهره چندانی از صدای خوش نداشت. یک روز به من گفت: «احمد! دیشب خواب دیدم توی مجلس بزرگی عین خود عبدالباسط می‌خوندم و مردم الله الله می‌گفتند».
captcha