به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، محمدعلی وطندوست از اساتید فلسفه و کلام دانشگاه فردوسی مشهد، به مناسبت سالروز شهادت امام جواد(ع) یادداشتی را در اختیار ایکنا قرار داده است.
بخش اول: ولادت و شهادت امام جواد(ع)در كتاب اصول كافى جلد 1 صفحه 492 درباره ولادت و وفات حضرت امام جواد (ع) چنين آمده است: «حضرت جواد(ع) در ماه رمضان سال 195 هجری متولد شد و در آخر ذیقعده سال 220 در سن 25 سالگى به اضافه دو ماه و 18 روز از دنيا رفت و در بغداد، قبرستان قريش پهلوى قبر جدش موسى بن جعفر عليه السّلام دفن شد. معتصم ايشان را در همان سال كه از دنيا رفت به بغداد خواسته بود. مادرش کنیز فرزنددارى بنام سبيكه نوبيه بود، بعضى خيزران نيز گفتهاند. روايت شده كه از خويشاوندان ماريه مادر ابراهيم پسر پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلّم بوده».
درباره چگونگي شهادت امام جواد(ع) گفته شده است كه حضرت جواد عليه السّلام در سال 220 هـ.ق در بغداد به واسطه سمي كه به آن حضرت داده شد به شهادت رسيدند. مسبب اصلي اين اقدام زشت، خليفه عباسي معتصم برادر مأمون بوده است. عموم مورخان و محدثان قائلند كه اين سم توسط امالفضل همسر ايشان به آن حضرت داده شده است.
بخش دوم: تصريح به امامت امام جواد(ع) از سوي امام رضا(ع)
1. در كتاب عيون اخبارالرضا(ع) درباره امامت ايشان چنين آمده است: «محمّد بن ابى عباد كه نويسنده حضرت رضا عليه السّلام بود او را فضل بن سهل باين مأموريت گماشت (تا گفتار و رفتار حضرت رضا عليه السّلام را زير نظر داشته باشد) ميگفت حضرت رضا هميشه فرزندش محمّد را با كنيه نام مىبرد میگفت نامه براى ابو جعفر نوشتم. يا مشغول نامه نوشتن براى ابو جعفر بودم يا اينكه پسرش كودكى بود در مدينه او را با احترام نام میبرد. نامههاى حضرت جواد(ع) نيز مىآمد يك روز شنيدم حضرت رضا(ع) ميفرمود ابو جعفر وصى و جانشين من است ميان خانوادهام پس از من».
2. در كتاب بصائرالدرجات درباره امامت ایشان از زبان امام رضا(ع) چنین آمده است: «ابن قياما گفت خدمت حضرت رضا عليه السّلام رسيدم، موقعى كه فرزندش ابو جعفر متولد شده بود فرمود خداوند مرا فرزندی عنایت کرد که وارث من و وارث آل داود باشد».
3. در كتاب غيبت شيخ طوسى، صفحه 26 نيز چنين آمده است: «محمّد بن سنان گفت خدمت حضرت موسى بن جعفر رسيدم يك سال قبل از اينكه متوجه عراق شود، پسرش نيز آنجا نشسته بود نگاهى بمن نموده فرمود: محمّد! امسال يك مسافرتى در پيش دارى ناراحت نشوى، عرض كردم فدايت شوم چه پيش آمدى است مرا هم اكنون ناراحت نمودى. فرمود بايد بروم پيش اين ستمگر نابكار (منظور مهدي عباسى است) ولى ناراحتي كه موجب قتل يا زندان شود از طرف او نمىبينم و هم از جانب جانشينش (موسى بن هادى) عرض كردم بالاخره چه مىشود فرمود خدا ستمكاران را گمراه مىكند و آنچه بخواهد انجام خواهد داد. عرض كردم: منظورت چيست فدايت شوم. فرمود هر كس حق اين فرزند مرا از بين ببرد و منكر امامتش شود مثل كسى است كه ستم به علي بن ابى طالب(ع) كرده و منكر امامت آن جناب شده پس از پيغمبر اكرم. عرض كردم بخدا قسم اگر عمر من طولانى شود حق او را ادا ميكنم و بامامتش اقرار مينمايم فرمود راست ميگوئى محمّد خداوند عمرت را طولانى خواهد كرد و حق فرزندم را ادا ميكنى و بامامتش اقرار خواهى داشت و همچنين بامامت امام بعد از او عرض كردم امام پس از ايشان كيست فرمود فرزندش محمّد. گفتم در مقابل امر خدا تسليم و راضيم».
بخش سوم: گوشهاي از معجزات امام جواد(ع)
1. در كتاب بصائرالدرجات صفحه 238 چنين آمده است: «على بن اسباط گفت حضرت جواد عليه السّلام وارد اطاق شد من با دقت تمام بقد و قامت امام تماشا ميكردم تا براى دوستان خود در مصر توصيف نمايم در اين موقع بسجده رفت فرمود خداوند همان طورى كه نبوت و پيامبرى را بر مردم ثابت ميكند امامت را نيز ثابت مىنمايد در اين آيه مىفرمايد: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا و در اين آيه ميفرمايد: فلما بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً طبق اين آيات جايز است مقام علم و حكمت باو داده شود در كودكى و يا در چهل سالگى».
2. در همان كتاب نقل شده است كه ابراهيم بن محمّد گفت: حضرت جواد برايم نامهاى نوشت و دستور داده بود كه نامه را نگشايم تا وقتى يحيى بن ابى عمران از دنيا رود. چند سال اين نامه دست من ماند روزى كه يحيى بن ابى عمران از دنيا رفت نامه را گشودم در آن نوشته بود: تو جانشين او هستي آنچه او مىكرد بايد انجام دهى مضمون نامه چنين بود: «يحيى و اسحاق دو فرزند سليمان بن داود نقل كردند كه ابراهيم اين نامه در حضور مردم روزى كه يحيى بن ابى عمران فوت شد در كنار قبر او خواند ابراهيم مىگفت به زنده بودن خود تا بعد از فوت يحيى اطمينان داشتم (زيرا امام فرموده بود يحيى زنده است نامه را بگشا)».
3. در كتاب خرايج چنين نقل ميكند كه «صالح بن عطيه اصحب گفت به حج رفته بودم. خدمت حضرت جواد رسيدم و شكايت از تنهایى كردم فرمود هنوز از مكه خارج نشدهاى كنيزى خواهى خريد كه خداوند از او برايت پسرى خواهد داد عرض كردم آقا شما هم تشريف مىآوريد با هم برويم (براى كنيز خريدن) فرمود آرى سوار شد و پيش برده فروش رفت اشاره به كنيزى نموده فرمود آن را بخر من همان كنيز را خريدم خداوند پسرم محمّد را از او بمن عطا فرمود».
4. در همان كتاب از اميّة بن على قيسى نقل شده است كه ميگفت: «من و حماد بن عيسى خدمت حضرت جواد عليه السّلام رسيديم تا خداحافظى كنيم فرمود تا فردا باشيد حركت نكنيد وقتى از خدمتش خارج شديم حماد گفت من كه بايد بروم چون اسباب و وسايل مرا بردهاند و همراهانم رفتهاند گفتم من هستم. حماد رفت همان شب سيلى آمد و حماد در آن سيل غرق شد. قبر او در محلى بنام سياله است».
5. باز در همان كتاب آمده است: «عمران بن محمّد اشعرى گفت خدمت حضرت جواد رسيدم و كارهاى خود را انجام داده عرض كردم ام الحسن سلام رساند و تقاضا كرد يكى از جامههاي خود را لطف فرمایيد كه با آن كفن كند. فرمود: ديگر احتياج ندارد. من از خدمتش مرخص شدم ولى معنى اين حرف را كه ديگر احتياجى ندارد نفهميدم بعد خبر آمد كه 13 يا 14 روز پيش از دنيا رفته است».
6. محمّد بن سهل بن يسع گفت من ساكن مكه بودم بعد بمدينه رفتم. خدمت ابو جعفر ثانى حضرت جواد رسيدم ميل داشتم از ايشان تقاضاى لباسى كنم كه بپوشم ولى موفق نشده، خداحافظى كردم، تصميم گرفتم خارج شوم گفتم نامهاى مينويسم و اين تقاضا را ميكنم. نامه را نوشتم بمسجد رفتم تا دو ركعت نماز بخوانم و از خدا صد مرتبه درخواست كنم كه اگر صلاح است نامه را بفرستم در قلب من القا شود، اگر بقلبم القا نشد، نامه را پاره كنم در همين بين ديدم يك نفر كه جامههایى را درون پارچهاى پيچيده از كاروانيان پيوسته جستجوى محمّد بن سهل قمى را ميكند، بالاخره پيش من آمد گفت: اين لباسها را مولايت داده دو پيراهن است. احمد بن محمّد گفت خدا شاهد است وقتى فوت شد من او را غسل دادم و در همان پيراهنها كفن كردم.
7. احمد بن حديد گفت با قافله بعنوان برگزارى حج خارج شدم. دزدها سر راه بر ما گرفتند و اموالمان را بردند. وارد مدينه كه شدم حضرت جواد را در بين راه ديدم در خدمت آن جناب بمنزلش رفتم. جريان را عرض كردم مقدارى لباس برايم دستور داد بياورند و پولى نيز داد فرمود بين دوستان خود تقسيم كن به نسبت مقدارى كه دزد از آنها برده من تقسيم كردم ديدم آن پول كاملا مساوى با همان مقدارى بود كه از آنها دزديده بودند.
خرايج- يحيى بن ابى عمران گفت گروهى از اهالى رى خدمت حضرت جواد رسيدند ميان آنها مردى زيدى مذهب بود. آنها مسائلى سؤال كردند حضرت جواد به غلام خود فرمود دست اين مرد را بگير و خارج كن مرد زيدى گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه و انك حجة اللَّه» گواهى بوحدانيت خدا و پيامبرى محمّد مصطفي و امامت شما ميدهم.
8. صالح بن داود يعقوبى گفت وقتي حضرت جواد(ع) تصميم گرفت باستقبال مأمون رو و در يك قسمت شام به غلام خود دستور داد، دم مال سواريش را ببندد روزى بسيار گرم بود كه آب پيدا نميشد يكى از همراهان امام گفت وارد بسوارى نيست نميداند چه وقت دم مال را مىبندند حالا وقت اين كار نيست.
راوى گفت هنوز مسافتى نپيموده بوديم كه در فلان محل راه را گم كرديم داخل يك باطلاق شديم كه لباسها و اسبابهايمان آلوده و خراب شد اما ايشان كمترين ناراحتى از آنچه ما گرفتار شديم نديد.
9. عمران بن محمّد گفت برادرم زرهي داد كه به حضرت جواد بدهم با مقدارى اسباب آنها را آوردم ولى زره را فراموش كردم. همين كه خواستم از خدمتش مرخص شوم، فرمود زره را هم بياور. مادرم تقاضا كرده بود كه پيراهنى از آن جناب بگيرم براى او فرمود احتياجى ندارد خبر رسيد كه او 20 روز قبل فوت شده.
منبع: تلخيص و اقتباس از بحارالانوار با ترجمه موسی خسروی