عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم
کد خبر: 3653324
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۳
وقتی خدا عاشق می‌شود؛

عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم

گروه اجتماعی: این بار خدا عاشق شده است، عاشق ناله‌ها و شب گریه‌های محبوبش که خدا را فراموش کرده بود و برای رسیدن به خواسته‌اش شب و روزش را به خواندن دعا می‌گذراند، اما خدا دستش را می‌گیرد تا محبوبش بداند که عشق آسمانی چه طعم دل‌نشینی دارد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا) از قزوین، محرم امسال در حسینیه آ سید جمال (از حسینیه های قدیمی شهر قزوین) دختری از جنس خدا به عزاداران خدمت می کرد که زندگیش پر از فراز و نشیب‌ها و دلدادگی‌های عاشقانه بنده و پروردگار است؛ عاشقانه‌هایی که  خبرنگار ایکنا در گفت و گو با وی به تحریر درآوره است.
روز اول در حسینیه آسیدجمال دیدمش، دختر چادری که سینی چایی بزرگی دستش بود و اشک‌هایش یکی پس از دیگری بر گونه‌هایش می‌غلتید؛ حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق می‌کند.

رو به من چایی تعارف کرد، از دگرگونی حالش که پرسیدم از دلتنگی‌های عاشقانه تا دعاهای عارفانه‌اش گفت؛ فهمیدم که پای شکست دل و یاد خدا در میان است، تمام حرف‌ها و گفته‌هایش برایم یک علامت سؤال بزرگ بود و زندگی‌اش مبهم.

دختری محجبه که گویا سال‌ها زندگی خود را دور از خدا گذرانده بود امروز اینجا برای من از خدا می‌گفت، از روزهایی می‌گفت که بدون یاد خدا روزهایش را می‌گذراند و تنها دغدغه‌اش زیبایی ظاهری بود؛ برای به دست آوردن خواسته دنیوی‌اش سال‌های سختی را پشت سر گذاشته و اینک بعدازآن همه سختی به خدا رسیده بود.

او خود را آزیتا معرفی کرد یعنی دختری از جنس آتش که این روزها به گلستان ابراهیم آمده و خدا رفیق لحظات ناب زندگی‌اش شده است؛ از گذشته‌اش می‌پرسم اشک‌هایش روان می‌شود و می‌گوید نمی‌دانم که آن روزهایم را چگونه دور از خدا می‌گذراندم.

روزهایی فارغ از خدا


«ورود به دانشگاه مسیر زندگی من را تغییر داد؛ تا قبل از آن عشقم ورزش بود و هدفم کسب مدال‌های رنگارنگ اما در یکی از روزهای دانشگاه دل‌بسته یک از اساتیدم شده و علی‌رغم اینکه خانواده ما تعصبی بودند با وی وارد رابطه‌ای دوستانه شدم.»
 
« با تمام وجود عاشق شدم؛21 ساله بودم و تجربه اول زندگی‌ام. غرق در دوست داشتنش بودم اما او از من فاصله می‌گرفت؛ من هر چه نزدیک‌تر می‌شدم او دورتر می‌شد، دوری که طاقتم را تمام کرده بود و به هر دری می‌زدم تا به وصال برسم»

آزیتا عاشق شده بود و معشوق سر بی‌وفایی داشت؛ دختر سرکش آن روزهای دانشگاه که کسی فکرش را نمی‌کرد عاشق شود؛ تمام رویاهایش خلاصه‌شده بود در وصال یار؛ دختری که خود را بی‌نیاز از خدا می‌دانست حالا به دعوت دوستان به یک گروه تلگرامی پیوسته است تا حاجت‌روا شود: «تو این گروه تلگرامی هرروز دعاها و ختم‌های قرآن می‌گرفتند، می‌گفتند اگر این‌ها را بخوانی دعایت برآورده شود، من هم برای این‌که ختم‌ها را گم نکنم توی یک دفتر نوشتم و روزها ختم می‌گرفتم و ساعت‌ها قرآن می‌خواندم؛ در یک سال 5 بار ختم قرآن با معنی گرفتم، انواع نمازهای حاجت و دعاهای مختلف می‌خواندم که عشقم به خواستگاری‌ام بیاید».

آزیتا از عشق بی‌نهایتش می‌گوید که شب‌ها از ساعت 2 تا 4 ختم قرآن می‌گرفته تا خدا صدایش را بشنود: «۷ بار سوره بنی‌اسرائیل را پشت سر هم می‌خواندم و ساعت‌ها روبه‌قبله می‌نشستم، حتی یک‌بار که خیلی دل‌تنگش بودم، زیر باران 100 بار سوره تکویر را خواندم؛ هر سوره و دعایی که فکر کنید خواندم اما حاجت نگرفتم؛ هر شب با گریه می‌خوابیدم انگار خدا من را آزمایش می‌کرد اما ناامید نمی‌شدم سراغ ختم‌های دیگر می‌رفتم.»
عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم

عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم

روزی که چادری شدم...

آزیتا بدون ناامیدی 3 سال از عمرش را صرف خواندن دعاهای مختلف کرده بود تا به معشوقش برسد اما نتیجه‌ای نگرفته بود تا اینکه ماه رمضان 96 نذر چادر می‌کند و با خود عهد می‌بندد اگر تا پایان ماه به حاجتش نرسد خدا را برای همیشه به کنار می‌گذارد: «آن روزها معیار انتخابم لباسی بود که جذاب باشد ولی دیگر تصمیم گرفتم برای خدا تیپ بزنم. بگذار دیگران نپسندند همین‌که بنده خوش‌تیپ خدا باشم برایم بس است دیگر از هر نگاهی به‌جز نگاه خدا بی‌نیازم. چادر ساده خریده بودم تا قبل آن موهایم بیرون بود برام مهم نبود اما با چادر سخت بود محدودیت زیاد داشت، همه مخالف بوده و مسخره‌ام می‌کردند و می‌خندیدند، دو هفته اول گریه می‌کردم که این چه نذری است که کردم و پشیمان بودم ».

حتی خانواده‌اش هم چادر را پوشش مناسبی برای او نمی‌دانستند: «بابام نمی‌خواست به‌صورت علنی مخالفت کنه، می‌گفت: خیلی خوبه ولی هوا گرمه و اذیت می‌شی، داداشم می‌گفت آرایش نکن و مانتو بلند بپوش چرا خودت را بقچه‌پیچ کردی».

اما این‌ها اثری بر تصمیم آزیتا نداشت او راهش را انتخاب کرده بود، راهی سخت که نه‌تنها در پوشش بلکه محدودیت‌های زیادی به همراه داشت و ماندن در این راه آدم سختی می‌خواست، همین قدم او را به محبوب اصلی‌اش نزدیک‌تر کرد. «وَإِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ:﴿بقره ۱۸۶﴾ هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می‌کنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند و به مقصد اعلی برسند».


یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ

 
«شب قدر بود، آمده بودم که اتمام‌حجت کنم و خدا را برای همیشه به کنار بگذارم، 4 سال دویده بودم و چراغ سبزی ندیده بودم، خسته از همه راه‌های رفته بدون پاسخ، شروع کردم به خواندن دعای جوشن کبیر، این بار دعا نخواندم بلکه جوشن کبیر را درک کردم»

دخترک ناامید از همه‌جا چشم بر دعا دوخته بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت، این بار قطرهٔ اشکی راهش را عوض کرد، اشکی که فرازی از دعا را به او نشان می‌داد «یَا رَفِیقَ مَن ْرَفِیق لَهُ"«ای رفیق کسی که رفیقی برایش نیست»،؛ چشمانش توان حرکت نداشت و میخکوب شده بود چندباره و مداوم در ذهنش تکرار می‌شد "یَا رَفِیقَ مَن ْرَفِیق لَهُ».

آری درست است خداوند در آیه 49 سوره حجر می‌فرماید: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ: (ای رسول ما) بندگان مرا آگاه ساز که من بسیار آمرزنده و مهربانم؛ راه همین است و راه‌های رفته همه باطل، تاکنون به اشتباه رفته و 4 سال دعا و نماز می‌خواند بدون اینکه خدا را در نظر بگیرد و به دنبال معشوقش بود: «با دیدن آن آیه ترسیدم خدا را از دست بدهم، یک‌لحظه به‌ جایی رسیدم که فقط خدا را دیدم، به خودم آمدم؛ گفتم خدایا در این مدت غفلت کردم و حاجت آن 4 سالم را بخشیدم به تو که تنها رفیق من هستی، دیگر طلبش نمی‌کنم و همه چیزم را به تو می‌بخشم اما تو مال من باش».

«وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یصِرُّوا عَلَیٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یعْلَمُون» (آل عمران 135) و آنان که اگر کار ناشایسته کنند و یا ظلمی به نفس خویش نمایند خدا را به یاد آرند و از گناه خود (به درگاه خدا) توبه کنند و کیست جز خدا که گناه خلق را بیامرزد؟ و آن‌ها که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاه‌اند.

 آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدند

هر آبی احتمال آلوده شدن دارد اما می‌تواند همین آب آلوده‌شده دوباره زلال شود به‌شرط اینکه به آغوش دریا برگردد، قصه ما همین قصه آب است هرکه باشیم مثال آب‌داریم که امکان آلوده شدن را داریم و مثل همین آب احتمال پاک و پاکیزه شدن داریم به شرطی که به دریای حق برگردیم و جای ناامیدی وجود ندارد.

هرگاه تصمیم گرفتی خوب باشی ناامید نشو، مثل شمعی که باد هوا و هوسی خاموشش کرد و دوباره می‌توانی با یاد خدا روشن شوی و روشنی ببخشی، آزیتا هم شمعی روشن‌شده است که می‌گوید: با این فراز دعای جوشن کبیر همه زندگی‌ام و وابستگی‌هایم را بخشیدم، دیگر حاجت دنیایی ندارم و از این به بعد هر قدم را برای رضای خدا برمی‌دارم، انگار همه دنیا دست‌به‌دست هم داد و من به خدای خودم رسیدم و عشق به خدا در تمام وجودم زبانه می‌کشد.

«اولین کاری که کردم نگین دندانم را درآوردم، دکترم 5 بارم پرسید، مطمئنی؟؟؟ گفتم شک نکن گفت تو کسی نبودی که هم‌چین کاری کنی؛ عکس‌های اینستاگرامو پاک کردم، همه مخالفت کردند و طعنه زدند ولی مهم نبود دیگر خدا را پیداکرده بودم و همه چی را به همین دنیای فانی بخشیده بودم انگار قبل از این کسی تو زندگی من نبوده و از بابت این تصمیم خوشحال بوده و هستم».

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِی اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم سوره توبه (9) آیه 129 پس اگر روی گرداندند بگو خدا مرا بس است، خدایی جز او نیست، تنها بر او توکل کرده‌ام و او پروردگار عرش عظیم است.

گفتی بنویسم از تو بدون هراس از خوانده شدن، از تویی که خدایت را در شب‌های رمضان یافتی و این روزها با حسین (ع) عشق بازی می‌کنی، تویی که پیش از این چیزی از عزای حسین نمی‌دانستی و امروز شده‌ای نوکر ارباب.

وقتی معشوق آزیتا مجنونش می‌شود

پس از اینکه آزیتا، اسماعیل زندگیش را قربانی کرد و دریافت که پروردگار عالم تنها معشوق اصلی انسان است، این بار استاد او به خواستگاریش آمد اما آزیتا که دیگر تغییر کرده بود شخصی با اعتقادات گذشته‌اش نمی‌توانست آرام جانش باشد و او را به خدا برساند. بارها جواب رد به استادش داد؛ همان استادی که روزی برای داشتنش همه زندگیش را می‌داد اما امروز چنان از عشق خدا لبریز شده است که دیگر حتی او را نمی‌بیند.

من نوکر حسینم

«اول محرم روزه گرفتم، آمدم حسینیه آسید جمال؛ برای اولین بار در زندگی‌ام وارد روضه حسین (ع) شدم، 24 سال محرم را ازدست‌داده بودم اما حس عجیبی داشتم، رفتم اونجا بدون اینکه نظری داشته باشم خادمش را دیدم گفتم می‌خواهم نوکر حسین شوم این ده روز را میام اینجا تا دینم را با نوکری امام حسین (ع) ادا کنم».

رفتن به مراسم روضه‌ای که به قول پدرش «به آزیتا نمی‌آید از این کارها کند و نباید برود، چه معنی دارد که هرروز به روضه برود یک روز هم کفایت می‌کند برای عزاداری» جمله‌ای که دل آزیتا را به درد می‌آورد اما دیگر خدا دوست اوست و هوایش را دارد به‌قدری که پدر بعد از ساعتی دلش نرم می‌شود می‌گوید برو دخترم تو که جای بدی نمیری".


اما دوستی با دختری از جنس خدا هم راه کربلا را نشانش داد، همان دوستی که حافظ قرآن بود و آزیتا را تشویق می‌کرد در همین راه بماند:«روز تاسوعا بود تو حسینیه آسید جمال مشغول پذیرایی بودم که فریده بهم زنگ زد که یه امانتی برات از کربلا دارم، من از همه‌جا بی‌خبر تعجب کردم که برای من از کربلا! گفت ۲ سال پیش که پیاده رفتم کربلا من علم «لبیک یا زینب» همراه داشتم؛ وارد بین‌الحرمین که شدم خادم اونجا که عرب بود اونم علم داشت، صدام کرد علم خودشو درآورد داد به من گفت اینو بده به نفر بعدی که قراره بیاد با خودش بیاره الان ۲ سال که خونمونه من پارسالم رفتم کربلا ولی اصلاً یادم نبود که همچین چیزی دارم و ببرمش تو راه بدم به یکی با خودش ببره تا اینکه یاد تو افتادم برای تو آوردمش انگار اون گوشه مونده بود که برسه به دست خودت».

آزیتا حالا تنها خواسته‌اش رفتن به کربلا است و وصال را در بین‌الحرمین می‌بیند، قصه آزیتا مانند پازلی است که خدا کنار هم چیده تا بنده‌اش را بیازماید، هر وقت ناامید شد تکه جدید پازل را در کنار تکه‌های قبلی می‌گذاشت تا اینکه شب قدر با گذاشتن آخرین تکه، پازل زندگی‌اش تکمیل شد.

قصه طولانی است و نمی‌دانم چه بنویسم که این‌همه عشق به خدا را نشان دهد، حس می‌کنم بااینکه از تو می‌نویسم بازهم نمی‌دانم شناختمت یا نه، گفتی خوب نیستم، اما تو را خوب دیدم، محبوبی که بعد از سال‌ها دوری به خدا رسیده است، می‌دانم که در این راه آمده‌ای تابمانی رفیق خوب خدا.

گزارش از آرزو یارکه سلخوری خبرنگار ایکنا از قزوین
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۴
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۸/۰۱/۱۰ - ۰۲:۲۵
0
0
منم دقیقا همین حال و روز رو دارم
خدایا قربونت برم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۸/۰۵/۰۸ - ۲۱:۵۸
0
0
چقد حال و روز منه این داستان.شبانه روز دارم واسه رسیدن به معشوقم دعا میکنم.دیگه نمیدونم چیکار کنم.ممنون از گذاشتن این داستان.انگیزه گرفتم به راهم ادامه بدم
نادیا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۹/۱۱/۱۶ - ۱۲:۵۲
0
0
چقدر شبیه منه
captcha