به گزارش ايكنا از فارس، «انتظار» واژهای آشنا برای همه عاشقان و دلدادگان است و كفهای است كه به وسیله آن میزان عشق و دلدادگی مشخص میشود. هرچه عاشقتر، انتظار هم طولانیتر و شاید تا پایان عمر هم مجالی برای به سر رسیدن این انتظار فراهم نشود اما مهم نوع این انتظار است كه آن را چه كسی معنا میكند.
چه كسی بهتر از خانوادههای شهدا به واژه انتظار قداست میبخشند
و چه كسی بهتر از مادران، پدران و خانوادههای شهدای مفقودالاثر میتوانند این واژه را تفسیر كنند و به آن قداست بخشند. انتظاری كه در آن سالهای سال چشمان مادر برای آمدن دلبند و دردانهاش به در خشك میشود و با شنیدن هر خبر و صدایی، هزاران امید در دلش قوت میگیرد بلكه نشانی از فرزندش پیدا شود.
به راستی توصیف احوالات خانوادههای شهدا، تنها در چند سطر و در یك مجال نمیگنجد و ساعتها و بلكه سالها باید قلم زد و نوشت از شرح دردهای دل بازماندگان شهدا تا شاید بتوان تنها گوشهای از این همه ایثار و فداكاری و صبر و استقامت را ترسیم كرد.
چه كسی بهتر از خانوادههای شهدا میتوانند معنی انتظار چندین ساله را تفسیر كنند آنجا كه بالاخره بعد از سالهای سال انتظار، خبری از او میآید، آن هم خبر شهادت و آسمانیشدنش.
شرح پایان انتظار 30 ساله مادر یك شهید
همین امروز صبح بود كه بالاخره انتظار 30 ساله خانواده 5 شهید دوران دفاع مقدس در استان فارس به سر آمد و پیكرهای مطهر دردانهشان به وطن بازگشتند. خانواده 4 شهید ژاندارمری و یك شهید پاسدار امروز میزبان مراسمهای استقبال از آنان بودند.
مراسم از 7 صبح همراه با قرائت زیارت عاشورا در مسجد فرودگاه شهید آیتالله دستغیب شیراز آغاز شد. غوغایی به پا بود. همه عاشقان و دلدادگان مكتب عشق و بندگی آمده بودند و همه آنها از شهدا ره توشه میخواستند. هر كسی به نحوی مشغول عشقبازی با معبود بود و سیل اشكها بود كه جاری میشد و از همه بیشتر صدای گریهها و نالههای خانوادههای شهدایی كه امروز میزبان دردانهشان بودند، به گوش میرسید.
هر كدامشان بر گرد تابوت شهیدشان جمع شده بودند و سر بر تابوت اشكها و نالهها سر میدادند اما در این میان ندای یا حسین(ع) و یا زینب(س) بود كه گوشها را نوازش میكرد.
بعد از برگزاری مراسم استقبال، پیكرهای مطهر شهدا به معراج شهدا واقع در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس فارس انتقال یافتند و اینجا میعادگاه دوباره خانوادههای شهدا شد. باز همان نواها و نالهها و گریهها به گوش میرسید. دانه دانه قلم به دست میگرفتند و بر روی تابوت دردانهشان درد دلها مینوشتند.
یكی مینوشت «دائی جان، خوش آمدی! مرا هم از دعای خیرت فراموش نكن». آن دیگری نوشته بود «عمو جان، به یاد داری همیشه دفتر مشقهایم را نگاه میكردی و برایم آفرین مینوشتی، نقاشیهایم را به خاطر داری كه چگونه از سر شوق برایت میكشیدم» و غریبهترها هم نوشته بودند «شهید جان، آمدهام تا گوشه چشمی شفاعتم كنی، حال دلم را دریاب».
محفلی كه در آن بازار دلدادگی داغ بود
خلاصه بازار دلدادگی داغ بود و چه نجواهایی كه با شهدا در دلها و بر لبها زمزمه نمیشد. نوای «السلام علیالحسین و علی علیبن الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین» بیشتر از هر چیزی قلبها را آرام میكرد چرا كه عاشوراییان دوباره به میان ما آمده بودند.
در این میان جای خالی مادر شهید علی محمد نوروزی، شهید لشكر 19 فجر فارس بسیار احساس میشد چرا كه مادر به دلیل كهولت سن و ناتوانی جسمی، توان حركت و راه رفتن به سمت معراج شهدا و مراسم استقبال را نداشت لذا بنا شد تا تابوت فرزند را به نزد مادر ببرند.
عشقبازی رندان همیشه زیباست
سوار بر ماشین شدیم و به سمت خانه برادر شهید و میعادگاه دیدار مادر و فرزند حركت كردیم. تمام خانواده شهید دم در به انتظار قدوم مطهر شهیدشان منتظر ایستاده بودند. پرچم سیاهی كه بر روی آن یك بیت شعر از خواجه اهل راز نوشته بود، توجهم را به خودش جلب كرد. به راستی عشقبازی رندان همیشه زیباست.
پیكر مطهرش را درست وسط هال قرار دادند و تمام خانوادهاش اعم از خواهران، برادران، خواهرزادگان، برادرزادگان بر گرد او جمع شدند و نالهها و گریهها سر میدادند. اما مادر هنوز در راه بود تا اینكه بالاخره آمد. آنقدر پیر و فرتوت و ناتوان بود، كه حتی توان قدم گذاشتن بر روی زمین را نداشت و باید از همان ابتدا بر روی ویلچر مینشست.
بالاخره مادر را بر بالین فرزندی كه 30 سال هیچ نشانی از او نبود، آوردند و خدا میداند كه در این لحظه مادر چگونه با دردانهاش نجوا كرد اما هرچه بود نجوایی هم با سید و سالار شهیدان داشت، آنجا كه میگفت خدایا شكرت، فرزندم به فدای حسین(ع).
شكرگزاری و یاد سید و سالار شهیدان؛ تنها عكسالعمل خانواده شهدا
سخنان و حركات خواهر شهید را هیچگاه نمیتوانم فراموش كنم، آنجا كه دائماً دو دست خود را به سمت آسمان بلند كرده و خدا را شكر میكرد و میگفت فدای دل حضرت زینب(س)، همه دنیا به فدای امام حسین(ع).
دانه دانه سراغ خواهر و برادرهای شهید را گرفتم و یكی یكی آنها را به من نشان میدادند كه هر كدامشان در كنار تابوت برادرشان نشسته و نجواها سر میدادند اما احوال یكی از آنان به شدت دلم را لرزاند.
برادرزاده شهید میگفت، عمه بزرگم سه سال در جا بستری بود به طوری كه دچار زخم بستر شدیدی شده بود، تا اینكه دیروز بعد از شنیدن خبر شهادت برادرمان و بازگشت پیكر مطهرش، به رحمت ایزدی پیوست و بناست مراسم تشییع و خاكسپاری پیكرش را یك روز بعد از تشییع عموی شهیدم برگزار كنیم.
پیكر خواهر منتظر یك روز بعد از برادر به خاك سپرده میشود
گویی كه خواهر 30 سال انتظار كشید تا بلكه نشانی از برادرش بیاورند و آنگاه با فراغ بال و خاطری آسوده به سمت برادرش پرواز كشید و چه كسی بهتر از خواهران و برادران میتوانند این احساسات را درك كنند.
دقایقی را با زهرا نوروزی، برادرزاده شهید همكلام شدم تا از احوالات شهید جویا شوم كه پاسخم داد: عمویم اولین بار در سال 64 به جبهه اعزام شد و در سال 67 و در سن 18 سالگی مفقودالاثر شد.
وی افزود: ما نمیدانستیم كه عمویم شهید شده است و همیشه از او به عنوان مفقودالاثر یاد میشد گرچه در طول این سالها افراد زیادی برای سركشی از ما میآمدند و میرفتند و هر بار كه شهدای گمنام میآوردند از ما میخواستند برای تشخیص هویت و انجام آزمایش برویم اما هیچگاه هیچ نشانی از عمویم پیدا نمیشد.
نوروزی با یادآوری اینكه تنها دو روز است كه خبر شهادت عمویم را به ما دادهاند، گفت: زمانی كه مسئولان برای بیان خبر شهادت و پیدا شدن پیكر مطهر عمویم به منزل ما آمدند، مادر بزرگم گمان میكرد همانند گروههای دیگر برای عرض تسلیت آمدهاند، تا اینكه به او گفتیم كه اینان خبر از فرزند شهیدش آوردند و میگویند كه او باز میگردد و اینجا بود كه مادر متوجه بازگشت فرزندش شد.
معامله با خدا، حسرت ندارد
وعده دیدار ما با خانواده شهید به سر رسید و باید پیكر مطهر شهید را برای برگزاری مراسمهای وداع در نقاط مختلف شهر شیراز اعم از مدارس، حوزههای علمیه، مساجد، پایگاههای مقاومت بسیج و غیره به همراه خود میبردیم لذا از آنان خداحافظی كرده و به راه خود ادامه دادیم و در این لحظات تنها چیزی كه فكرم را به شدت مشغول كرده بود، مظلومیت مادری بود كه بعد از طی 30 سال فراق، حتی در تابوت فرزندش را باز نكرد تا استخوانهایش را در آغوش گیرد چرا كه میگفت معامله با خدا حسرت ندارد.
انتهای پيام