منطق و ضرورت‌های تفسیر قرآن
کد خبر: 3682368
تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۴

منطق و ضرورت‌های تفسیر قرآن

گروه معارف: تفسیر قرآن به‌صورت جامع و کامل از عهده یک نفر غیر معصوم ساقط و خارج می‌باشد، زیرا مفسرین و دانشمندان علوم با تخصص و فوق تخصص‌های گوناگون براساس یک برنامه جامع باید در کنارهم و به‌ موازات یکدیگر به تبیین و توضیح کلمات و جملات و آیات و سوره‌های قرآن بپردازند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، در یادداشتی به قلم یکی از محققان حوزه علمیه اصفهان آمده است: یکی ازعلوم اسلامی که قدمت دیرینه دارد، تفسیرقرآن است که صدها دوره تفسیر، سند پرافتخاری برآن است.ازابتدای ظهوراسلام ونزول آیات قرآن این بحث مطرح بوده که این آیات چه چیزی را می‌خواهد به ما بفهماند؟ ویا دلالت آن چیست؟ ویا چه هدایتی برای انسان دارد؟
با اینکه قرآن به زبان عربی و درمحیطی عرب زبان بوجود آمد، لکن سوال و طلب فهم و کنکاش برای فهم آیات الهی از همان زمان اول پیدایش اسلام و قرآن به‌وجود آمد. اینها درطول زمان سبب پیدایش علمی شد که ما امروزآن را به‌نام تفسیرقرآن می‌شناسیم.
دانش تفسير از چند بخش اساسى تشكيل می‌ى‏شود که عبارتند از: مبانى تفسير؛ قواعد تفسير؛ منابع تفسير؛ شرايط مفسر؛ سنجه‌‏هاى فهم تفسير و معيارهاى تفسير معتبر؛ روش‏هاى تفسيرى؛ گرايش‏ها (مكاتب) تفسيرى.
یعنی کسی که می‌خواهد وارد دنیای تفسیرقرآن شود، بعد از فراگرفتن علوم مقدماتی ولازم باید دیدگاه خود را نسبت به این هفت موضوع روشن کند، تا جایگاه تفسیری آن مفسرروشن گردد. یکی از کتاب‌های خوبی که دراین موضوع تالیف شده است کتاب منطق تفسیر قرآن ، نوشته محمدعلی رضایی اصفهانی در پنج جلد است.
مقصود از منطق تفسیر قرآن، مبانی، قواعد، گرایش‌ها و شیوه تحقیق در تفسیر قرآن است، که مراعات آنها می‌تواند از خطای مفسران جلوگیری کند و به عبارت دیگر، قواعد و ضوابط و روش‌های استنباط از قرآن کریم است که راه برداشت صحیح از قرآن را به مفسر می‌آموزد.
این کتاب باهدف، تبیین مبانی و پیش فرض‌های تفسیر و شرایط مفسر و همچنین توضیح قواعد اختصاصی تفسیر و قواعد مشترک تفسیر و علوم دیگر به همراه نقد و بررسی مختصر دیدگاه‌ها در موارد فوق و سامان‌دهی مبانی و قواعد تفسیر در قالب آموزشی به رشته تحریر درآمده است و از جمله ویژگی‌های متن، ارائه مطالب متناسب با متن آموزشی و استفاده از قواعد تفسیری که در کتب اهل سنت مطرح شده و بومی سازی آنها با توجه به مبانی فکری شیعی می توان نام برد.
جلد های دیگراین کتاب روش‌های کاربردی در تفسیر قرآن و گرایش‌های مفسران را دسته بندی و تحلیل کرده تا منطق تفسیر قرآن را روشن سازد وهمچنین روش تحقیق در علوم قرآن و شناخت فرهنگ زمانه، نشانه شناسی، زبان، هرمنوتیک و شناخت قرآن و علوم طبیعی و انسانی می‌پردازد.
وقتی این پنج جلد کتاب را بخوانید بعد به ارزیابی از تفاسیربپردازید، متوجه می‌شوید که تفسیرقرآن به‌صورت جامع و کامل از عهده یک نفر غیر معصوم ساقط و خارج می‌باشد. زیرا مفسرین و دانشمندان علوم با تخصص و فوق تخصص‌های گوناگون براساس یک برنامه جامع باید در کنارهم و به‌ موازات یکدیگربه تبیین و توضیح کلمات و جملات وآیات و سوره‌های قرآن بپردازند. این آرزو برای بسیاری از کسانی است که برروی قرآن تحقیق کرده‌اند که هنوز محقق نشده است.
شک نکنیم اگربخواهیم تفسیرمبنائی درتمام علوم اسلامی (تجربی؛ اجتماعی؛ انسانی؛ فلسفی و...) ازقرآن ارائه کنیم، تفسیرچندهزارجلدی خواهیم داشت.
برای اینکه کسی نگویداین افراط ومبالغه است کافی است ما برای حداقل سه هزارلغات اساسی قرآن برای هرکدام حداقل یک جلد کتاب بنویسیم آن وقت یک دوره تفسیر3000 جلدی خواهیم داشت.
به‌عنوان نمونه به این دوقاعده واستفاده آن درتفسیرقرآن توجه کنید :
1-قاعده اول :
تفسیرگرانسنگ و وزین علامه طباطبائی را وقتی بررسی می‌کنیم، مشاهده می کنیم ایشان ازقاعده سیاق ازابتدا تا انتهای تفسیرچقدربه کرات استفاده کرده‌ان . آمار نشان می‌دهد در تفسیرالمیزان بیش از2500 مرتبه ازاین کلمه و قاعده استفاده شده است.
واژه سیاق از ریشه سوق گرفته شده و در لغت کاربردهای گوناگونی دارد. یکی از کاربردهای لغوی آن سیاق کلا م است. لغت شناسان معانی زیر را برای سیاق کلام گفته اند: 1- تتابع و از پی یکدیگر آمدن کلام 2- اسلوب و روشی که کلام بر آن جاری می‌شود 3- طرز جمله بندی کلا م4 - درون یا مابین کلام.
هرگاه گفته شود این عبارت در سیاق کلام واقع شده است مقصود این است که درون و مابین آن جای دارد.( اقرب الموارد ج 1ص 559 و المنجد ص 365 و المعجم الوسیط ص 465 و فرهنگ نوین ص 246).
واژه سیاق با این که در علوم تفسیر و اصول فقه و فقه کاربرد گسترده ای دارد ولی کمتر به صورت روشن و دقیق تعریف شده است. یکی از کسانی که این مفهوم را به صورت روشن تعریف کرده است آیة اللّه شهید سید محمد باقر صدر است. ایشان در تعریف سیاق گفته است: سیاق عبارت است از هرگونه دال و نشانه ای که با لفظی که فهم آن مقصود است همراه می باشد خواه آن دال و نشانه لفظی باشد به گونه ای که آن دال لفظی با لفظ موردنظر کلا می یکپارچه و مرتبط را تشکیل می دهندیا آن دال و نشانه حالی (غیرلفظی) باشد مانند موقعیت ها و شرایطی که کلا م را در برگرفته و نسبت به موضوع موردبحث نقش دلا لت گری دارند. آیة اللّه صدر سپس به تبیین سیاق با ذکر مثال پرداخته و آورده است: اگر فردی به دیگری بگوید: هر روز کنار دریا برو و به سخن آن گوش کن . در این عبارت گوش کردن به سخن دریا با معنی لغوی دریا سازگاری ندارد در این صورت دو احتمال مطرح می شود:
الف - مقصود این است که نزد دریا برود و به صدای امواج دریا گوش دهد.
ب - مقصود این است که نزد عالمی برود و به سخنان عالمانه او گوش دهد.
در این مثال هریک از دو واژه دریا و سخن افزون بر معنای حقیقی که نزد همگان روشن است معنای مجازی نیز دارند. معنای مجازی دریاعالِم و معنای مجازی سخن صدای امواج آب است. اکنون باید دید از نظر سیاق کدام یک از دو معنای حقیقی دریا و سخن مقصود است تا در نتیجه معنای مجازی دیگری مراد باشد. به عبارت دیگر هرگاه چنین ساختار کلا می به عرف آشنا به زبان ارائه شودکدام معنا به ذهن آنان تبادر می کند هرگاه از معنای حدیث (سخن) معنای حقیقی به ذهن او تبادر کند این معنا قرینه خواهد شد که مقصود از دریا عالم است یعنی لفظ حدیث (سخن) قرینه خواهد شد بر این که معنای مجازی دریا مقصود است و آن را قرینه سیاق گویند یعنی از سیاق کلا می مزبور معنای حقیقی حدیث فهمیده می شود.( دروس فی علم الا صول ج 1 ص 103 – 104)
به عنوان مثال: درتفسیر سوره حمد ازاین کلمه و قاعده درچندین مورداستفاده کرده اند:
1-از سوى ديگر ظاهر سياق و به قرينه التفاتى كه در جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ...، بكار رفته، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنين دلالت دارد كه سوره مورد بحث كلام بنده خداست، به اين معنا كه خداى تعالى در اين سوره به بنده خود ياد مى‏دهد كه چگونه حمدش گويد، و چگونه سزاوار است ادب عبوديت را در مقامى كه مى‏خواهد اظهار عبوديت كند، رعايت نمايد، و اين ظاهر را جمله (الْحَمْدُ لِلَّهِ) نيز تاييد ميكند.
2-اما از جانب پروردگار عز و جل، به اينكه بنده او وقتى او را عبادت مى‏كند، او را به‌عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مى‏گفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مى‏پرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم.
3-و ممكن است به همين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را به يك سياق آورد، و نفرمود: (اياك نعبد اعنا و اهدنا الخ، تو را عبادت مى‏كنيم ما را يارى فرما و هدايت فرما) بلكه فرمود: (تو را عبادت مى‏كنيم و از تو يارى مى‏طلبيم).
4-خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى يعنى (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) اين وحدت سياق را رعايت نكرد؟ و نفرمود: (اياك نعبد و اياك نستعين و اياك نستهدى الى صراط مستقيم)؟، در جواب مى‏گوييم: اين تغيير سياق در خصوص جمله سوم علتى دارد، كه بزودى انشاء اللَّه بيان مى‏كنيم.
پس با بيانى كه در ذيل آيه: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) الخ آورديم، وجه و علت التفاتى كه در اين سوره از غيبت به حضور شده روشن گرديد، و نيز وجه انحصار عبادت در خدا، كه از مقدم آوردن مفعول (اياك) از فعل (نعبد و نستعين) استفاده ميشود، و همچنين وجه اينكه چرا در كلمه (نعبد) عبادت را مطلق آورد، و نيز وجه اينكه چرا بصيغه متكلم مع الغير فرمود: (نعبد) و نفرمود (اعبد، من عبادت مى‏كنم)، و باز وجه اينكه چرا بعد از جمله (نعبد) بلا فاصله فرمود: (نستعين) و وجه اينكه چرا دو جمله نامبرده را در سياق واحد شركت داد، ولى جمله سوم يعنى (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) را با سياق نياورد، روشن گرديد.(تفسیرالمیزان جلد اول).
خوب این یک قاعده ازصدها قواعدی است که درعلم تفسیرقرآن کاربرد دارد. آیا رعایت تمام قواعد درجای جای قرآن ازعهده یک شخص برمی‌آید؟
2- قاعده دوم:
ویا علامه عبدالله جوادی آملی درتفسیر شریف وقیم تسنیم که به نظر اینجانب این تفسیر ماموم تفسیر المیزان و امام تفسیرها است دربیش ازصدها مورد ازقاعده: (تَعلیقُ الحُکمِ عَلَی الوَصفِ مُشعرٌ بِالعِلیّة) استفاده می‌کنند.
طبق این قاعده کمتر شناخته شده بلاغی «تعلیق حکم به وصف مشعر به علّیّت است». یعنی اگر گوینده ای حکمی را در سخن خودش بیاورد و آن را وابسته به یک وصف بکند دلیل حکم خودش را هم ضمناً بیان کرده است.
مثلاً اگر کسی بگوید:«فلان جایزه را از سوی من به طلبه های فاضل و سختکوش بدهید» دلیل کمک مالی خودش را که «فاضل و سختکوش» بودن افراد مورد نظر بوده به طور غیرمستقیم بیان کرده است.
البته این خلاصه و ساده شده ماجراست و اهل بلاغت و دانشمندان علم اصول درباره این قاعده و جنبه های مختلف و دقیق آن فراوان سخن گفته اند.
بر اساس این قاعده هرجا که الف: توصیفی در ضمن حکم جمله وجود داشته باشد و ب:حکم به آن وصف وابسته باشد، این تعلیق و وابستگی مشعر به علِّیت است و دلیل حکم را بیان می کند. این یک قاعده ادبی و اصولی وفقهی است که بی نهایت درتفسیرقرآن کاربرد دارد. بخصوص اینکه خود این قاعده وقانون خوب تبیین وتفسیرشود.
واین قاعده آنقدرطول وعرض دارد که آقایان مهدي رجائي، محمد رضا ستوده نيا، محسن صمدانيان، رضا شكراني درمقاله ای با عنوان : گونه شناسي «تعليق حكم بر وصف» در تفسير الميزان به ابعاد این قاعده درتفسیرالمیزان پرداخته‌اند.( مجله تحقيقات علوم قرآن و حديث، سال چهاردهم، شماره 2 (پياپي 34).
برای توضیح بیشترمی‌توانید به این منابع مراجعه کنید:( ۱. نائینی، محمد حسین، فوائد الاصول، ج۱، ص۵۰۲. 2.حمدی، علی، شرح اصول فقه، ج۱، ص(۲۶۴-۲۶۳)
3. مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج۱، ص۱۲۵.).
به‌عنوان نمونه درتفسیر قیم وارزشمند تسنیم دراستفاده از این قاعده درصدها مورد آمده است که بدلیل اهمیت آن ما به ده مورد اشاره می کنیم :
1-«الحمد له» (حمد براي اوست) مدعايي بود كه برهاني به همراه نداشت و برهان مي‏طلبيد و برهانش نيز اين بود كه خداوند سبحان بر اثر جامعيت كمالاتش شايسته حمد است. اما در «الحمد لله» حكم (ثبوت حمد) بر وصف (الله) تعليق شده كه موضوع، خودْ دليل را به همراه دارد و در مواردي كه متعَلّق حكم، خودْ دربردارنده سبب و علت ثبوت محمول براي موضوع باشد، نياز به استدلال نيست؛ همان طور كه در جمله «الجنّة للمطيعين» و «النّار للملحدين» وصفِ خود محمول (اطاعت و اِلحاد) بيانگر علت ثبوت بهشت براي اهل طاعت و آتش براي ملحدان است. در «الحمد لله» نيز جامعيّت كمال كه سبب ثبوت و اختصاص حمد است در موضوع (الله) قرار دارد.[تسنيم، جلد 1 - صفحه 335]

2-دعوت به مبارزه؛ دعوت به مبارزه در برابر جبّاران ناشي از نعمت‌هاي باطني و خاص الهي است.هنگامي كه حضرت موساي كليم (عليه‏السلام) به بني اسرائيل دستور مبارزه، مقاومت و فتح سرزمين مقدّس را داد، گروهي گفتند: توان مبارزه و مقابله با عمالقه جبّار را نداريم. تو و پروردگارت شهر را بگشاييد تا ما به آن درآييم: (يا قوم ادخلوا الأرضَ المقدّسةَ الّتي كتب الله لكم ولاترتدّوا علي أدباركم فتنقلبوا خاسرين قالوا يا موسي إنّ فيها قوماً جبّارين وإنّا لن ندخلها حتي يخرجوا منها فإنْ يخرجوا منها فإنّا داخلون ... فاذهب أنت وربّك فقاتلا إنّا هاهنا قاعدون ( سوره مائده، آيات 21 ـ 24) دو نفر از خدا ترسان قوم كه مشمول لطف و نعمت خدا بودند، گفتند: بر خدا توكّل كنيد و به دشمن هجوم آوريد تا پيروز شويد: (قال رجلان من الّذين يخافون أنعم الله عليهما ادخُلوا عليهم الباب فإذا دخلتموه فإنّكم غالبون وعلي الله فتوكلّوا إن كنتم مؤمنين) (سوره مائده، آيه 23) اين آيه كريمه با تعليق حكم (دعوت به مبارزه) بر وصف (اِنعام الهي) مشعر به اين حقيقت است كه عامل شهامت اين دو، در شوراندن مردم عليه ستمكاران، همان اِنعام الهي بوده است. (تسنيم، جلد 1 - صفحه 533)

3- خداي سبحان اندام‌هاي ادراكي، مانند چشم و گوش را به آدمي بخشيده تا براي درك صحيح حقايق از آن مدد بگيرد و اندام‌هاي تحريكي، مانند دست و پا را به انسان داده تا براي كار درست به خدمت انسان درآيد. حال اگر از چشم و گوش و زبان آدمي جز تباهي برنخيزد در حقيقت او فاقد اين اندام‌هاست و به همين جهت، در قيامتْ نابينا، ناشنوا و ناگويا محشور مي‏شود و اگر انسان از اين اندام‌هاي ادراكي به خوبي بهره جست او به حق بينا، شنوا و گوياست و ازاين رو قرآن كريم برخي از پيامبران الهي را با وصفِ «صاحبان دست‌ها و چشم‌ها» مي‏ستايد: (واذكر عبادنا إبراهيم وإسحاق ويعقوب أولي الأيدي والأبصار)( سوره ص، آيه 45) گرچه همه انسان‌ها دست دارند، اما دست بت‏سازان و بت‏فروشان در حقيقت دست نيست و دست رادمردان بت‏شكني مانند ابراهيم(عليه‏السلام) به حقيقت دست است. همه انسان‌ها نيز از چشم بهره‏اي دارند، امّا چشمي كه با نگاه تكريم‏آميز به بت بنگرد و يا به خيانت گشوده شود، كه از آن به «خائنة الأعين» ياد مي‏شود: (يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور)( سوره بقره، آيه 31) نابيناست و چشم حقيقي آن است كه مانند چشم ابراهيم(عليه‏السلام) توان مشاهده ملكوت آسمان‌ها و زمين را داشته باشد: (وكذلك نُري إبراهيم ملكوت السماوات والأرض وليكون من الموقنين) (سوره فجر، آيات 27 ـ 28) و اين كه خداي سبحان مي‏فرمايد: «به ياد اينان باش كه صاحبان دست‌ها و چشم‌ها بودند» از باب تعليق حكم بر وصف، بدين معناست كه چون داراي اين اوصاف بودند، به يادشان باش.[تسنيم، جلد 2 - صفحه 334]

4- قرآن كريم در مقام بيان احكام فرعي جزئي دليلي ذكر نمي‏كند، مگر به عنوان
احياي ارتكاز فطري و يادآوري نكات اخلاقي، امّا براي اصول دين و مسايل نظري از جمله اصل ضرورت عبادت، برهان اقامه مي‏كند و علّتي كه در كريمه مورد بحث براي لزوم عبادت آمده برهاني است كه حدّ وسط آن ربوبيّت حق‏است و اين برهان از راه تعليق حكم (اعْبدوُا) بر وصف (ربّكم) اقامه‏شده‏است. تعليق حكم عبادت بر وصف ربوبيّت بيانگر عليّت وصف مزبور براي ضرورت پرستش و مناسبت بين اين حكم و وصف است؛ علت اين‏كه بايد خدا را عبادت كرد ربوبيت اوست و اين كه تدبير همه امور به دست‏خداست و انسان عبد است و عبد در همه شئون خود مربوب و تحت تدبير خداست: (لا أملك لنفسي نفعاً ولا ضرّاً إلاّ ما شاء الله) (سوره مائده، آيه 6 )و عبد بايد در مقابل رب خضوع كند. بنابراين، جمله (اعبدوا ربّكم) فرماني است همراه با برهان.[تسنيم، جلد 2 - صفحه 362]
5- در قرآن كريم از سه راه بر ضرورت عبادت استدلال شده است: گاهي از راه مبدأ فاعلي و گاهي از راه مبدأ غايي و گاهي نيز از هر دو طريق. استدلال از راه مبدأ فاعلي، مانند آيه مورد بحث: (الّذي خلقكم)؛ يعني، بايد خدا را عبادت كنيد؛ چون خالق و مبدأ هستي شماست. استدلال از راه مبدأ غايي؛مانند: (قل يا أيّها النّاس إن كنتم في شكّ من ديني فلا أعبد الّذين تعبدون من دون الله ولكن أعبدالله الّذي يتوفّاكم) (سوره يونس، آيه 104 ) زيرا در اين كريمه سخن از عبادت خدايي است كه انسانها را توفّي مي‏كند. تعليق حكم عبادت بر وصف (الذي يتوفّاكم) مشعر به عليت است و نشانه اين كه وصف مزبور مي‏تواند حدّ وسط برهان بر ضرورت عبادت قرار گيرد؛ يعني، بايد خدا را عبادت كرد؛ چون بازگشت همه به سوي اوست.
(تسنيم، جلد 2 - صفحه 376 )
6- هيچ گناهِ غيرمحيطي سبب خلود نخواهد شد و اگر درباره برخي از معاصي بزرگ، مانند قتل انسان مؤمن، تهديد به خلود شده: (من يقتل مؤمناً متعمداً فجزآؤُهُ جهنّم خالداً فيها) (سوره نساء، آيه 93) مقصود از آن يا قتل مؤمن به‏جهت ايمان اوست كه تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت آن باشد و بازگشت چنين گناهي به كفر است، يا اگر كشتن مزبور براي ايمان نباشد بلكه براي مسائل ديگر، مانند نزاع بر سر مال، حق و... باشد، منظور از خلود، مكث طولاني است، نه جاودانگي يا آن‏كه اين‏گونه از گناهان بزرگ زمينه ايمان را از بين برده و گنه‏كار را آماده تكذيب آيات الهي (كفر و ارتداد) مي‏كند و سرانجام گرفتار خلود خواهد شد؛ زيرا ارتداد و مانند آن، گناهِ محيط به هويّت گنه‏كار است كه همه جوارح و همه جوانح او را دربر مي‏گيرد و اگر فرضاً داراي برخي از اعمال صالح، يعني حُسْن فعلي باشد، در دنيا از آن بهره‏مند مي‏گردد، ولي نسبت به آخرت حبط خواهد شد و چيزي از آثار صلاح و فلاح و نجاح در شخص مشرك، كافر، مرتد و... نخواهد بود.
[تسنيم،‏ جلد 5 - صفحه 333]
7- لزوم احسان به والدين به سبب تربيت آنهاست، نه صرف توليد اولاد يا رنج‏هاي مادّي توليد مادّي آنان: (ربّ ارحمهما كما ربّياني صغيراً) (سوره عنكبوت، آيات 50 ـ 51 )زيرا تعليق حكم ترّحم، بر وصف تربيت، مشعر به عليت آن است؛ جمله (كما ربّياني) و نه «كما ولّداني» نشان مي‏دهد كه حدّ وسط در حكم به احترام، تربيت والدين است و تربيت، نزد لغويان شامل تغذيه و تهذيب و پرورش روحي و جسمي، هر دو مي‏شود. البته اهتمام آيات و روايات، به خصوص پرورش روحي است؛ زيرا ارزش تربيت روحي به‏اندازه روح و قيمت پرورش بدن به‏مقدار تن ارزيابي مي‏شود. در اين صورت، جمله مزبور به والدين القا مي‏كند كه در تربيت روحي فرزندان بكوشيد تا همواره از دعاي خير فرزندان بهره‏مند شويد و به تأمين آب و نان و رشد و سلامتي مادّي آنان اكتفا نكنيد.[تسنيم،‏ جلد 5 - صفحه 378]

8- از فرمان خداي سبحان به حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهماالسلام) درباره تطهير بيت‏حرام براي نمازگزاران و طواف‌كنندگان؛ (طهّرا بيتي للطائفين والعاكفين والركع السجود) (سوره بقره آیه 125 )از راه تعليق حكم بر وصف، كه مشعر به عليت است، چنين برمي‌آيد كه طهارت اين خانه و توجه به اين پاكي براي آن است كه نمازگزاران وطواف‌كنندگان را تطهير كند؛ پس اگر زائر خانه خدا و طواف‌كننده بر گرد آن، طاهر نشود و از آن حرم طاهر و حريم پاك، ناپاك برگردد در حقيقت كعبه را طواف نكرده است، چنان‌كه نمازگزار ناپاك در واقع به كعبه رو نكرده است؛ زيرا بدون طهارت نمي‌توان به سرّ و حقيقت بيت‌الله‌الحرام نايل شد؛ چنان‌كه بدون طهارت نمي‌توان معارف قرآن را دريافت.( تسنيم، جلد 6صفحه 549)
9- در آيات ياد شده، اين نكته آمده بود كه شما به جاي گذشتگان نشسته‌ايد: (وهو الذي جعلكم خلَائِفَ الأرض) ( سوره انعام، آيه 165) (ثمّ جعلناكم خلائِف في‏الأرض) (سوره يونس، آيه 14) يعني شما هم در مسير گذرا قرار داريد و گاهي خداي سبحان چنين مي‌فرمايد: شما به جاي ظالمان نشسته‌ايد: (وسكنتم في مسَاكن الذين ظلموا أنفسهم). (سوره كهف، آيه 49 ) اين تعبير، برخلاف تعبيرهاي گذشته، صريحاً اعلام خطر است. با توجه به اينكه «تعليق حكم بر وصفْ مشعر به عليت آن وصف است» چنين تعبيري، بدين معناست كه مقامي كه به شما رسيده، در گذشته در دست كساني بود كه بر اثر ستمكاري نتوانستند آن را حفظ كنند؛ ظلم آنان را برافكند و شما جايگزين آنان شديد، پس شما هوشيار و مواظب باشيد و براي حفظ اين مقام عدالت پيشه كنيد.
[تسنيم، جلد 7 - صفحه 655]

10 - آياتي كه مفاد آنها اين است كه عمل، ظاهري دارد و باطني. در آياتِ اين دسته، زمينه تجسم اعمال نمايان مي‌شود؛ مانند آيه شريفه (إنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أموالَ اليَتامي ظُلماً إنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) (سوره فرقان، آيه 1 ) كه طبق آن، باطنِ تصرفِ ظالمانه و غاصبانه در مال مردم نه خود مال آتش است. قيد (ظُلما)، از باب تعليق بر حال يا صفت به عليّت آن اشعار دارد؛ يعني باطن ظلم آتش است، وگرنه متن مال را خود يتيم و ولي او نيز صرف مي‌كنند و هيچ‌گونه كيفري ندارد.
[تسنيم، جلد 8 - صفحه 366]
پس براساس گسترده گی وظرفیت چنین قواعدی ومبانی نتیجه می‌گیریم که نوشتن تفسیرازعهده یک نفر خارج است و باید حتما به‌صورت جمعی با نقشه و برنامه جامع انجام شود.

ادامه دارد:

یادداشت از حجت‌الاسلام رسول ملکیان/ محقق و پژوهشگر حوزه‌علمیه اصفهان

captcha