تقابل دیدگاه دو دین‌پژوه بر سر مسئله «تأثیر فلسفه بر اجتهاد»
کد خبر: 3694263
تاریخ انتشار : ۰۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۶
ایکنا گزارش می‌دهد؛

تقابل دیدگاه دو دین‌پژوه بر سر مسئله «تأثیر فلسفه بر اجتهاد»

گروه اندیشه ــ انصاری با تأکید بر نقاط پیوند فلسفه و اصول فقه قائل به تأثیر فلسفه بر تکوین و اعتلای علم اصول است اما سبحانی معتقد است علم کلام می‌تواند خلأ وجود مسائل فلسفی در علم اصول را جبران کند.

تقابل دیدگاه دو دین‌پژوه بر سر مسئله «تأثیر فلسفه بر اجتهاد»

به گزارش ایکنا؛ به‌روشنی نمی‌توان دریافت که سرآغاز مخالفت فقها با علم فلسفه به چه دوره زمانی باز می‌گردد. اما نمونه‌های بارزی از مقابله حوزه علمیه با تدریس فلسفه در سال‌های نچندان دور خصوصا در حوزه علمیه نجف به چشم می‌خورد و هنوز هم بارقه‌هایی از آن در حوزه‌های علمیه به چشم می‌خورد. چندی است حسن انصاری عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات عالی پرینستون آمریکا در یادداشت‌های سلسله‌وار به بررسی و نقد آرای سران مکتب تفکیک که از مهم‌ترین جریانات مخالف فلسفه در عصر حاضرند پرداخته است. در یکی از همین یادداشت‌ها با اشاره به مخالفت میرزای اصفهانی با علم فلسفه به تضعیف آثار اصولی وی پرداخته است. این نحوه نظر به آثار و اندیشه میرزای اصفهانی واکنش حجت‌الاسلام سبحانی مدیر بنیاد فرهنگی امامت را در پی داشته است. سبحانی با تفکیک خردورزی از تفلسف و اینکه نباید هرگونه کوشش و مداقه عقلی را تحت عنوان فلسفه قرار داد به دفاع از قوت علمی آثارمیرزای اصفهانی پرداخته است.

اصول فقه آمیخته با فلسفه

متن یادداشت حسن انصاری بدین شرح است: «مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، عالم متقی خراسان در نیمه اول سده بیستم چندین کتاب در اصول فقه دارد. او از شاگردان میرزای نائینی بود و مجلس تدریس اصول فقه هم در مشهد داشت. برخی از علاقمندان به مکتب تفکیک مدعی‌اند مرحوم میرزا مبانی جدیدی در اصول فقه داشته که البته جالب است مورد بررسی قرار گیرد. طبعا باید چنین باشد. اگر کسی همچون او مخالف علوم کلامی و فلسفی و نظری باشد طبعا نمی‌تواند اصول فقهش همان اصول فقه شیخ انصاری و آخوند خراسانی و میرزای نائینی باشد.

علم اصول در تشیّع بر پایه کتاب ذریعه شریف مرتضی شکل گرفت که اصل و اساسش اصول فقهی بود که معتزلیان در آن سهم عمده داشتند، از ابو الحسن کرخی تا ابوعبدالله بصری و تا قاضی عبدالجبار. ذریعه مرتضی را بدون این سه عالم معتزلی نمی‌توان فهمید. بعدها علامه حلی در اصول فقه بسیاری از بحث‌های فخر رازی و ابن حاجب را آورد و بعدتر بسیاری از مباحث الفاظ و حجج و امارات و اصول عملیه تحت تأثیر بحث‌های اصول فقه اهل سنت و معتزله نوشته شد. نه تنها این بلکه بحث‌های کلامی و فلسفی در جای جای بحث‌های اصولی معاینه پیداست، چه در بحث‌های اصول فقه سنتی و چه آنچه در مکتب شیخ انصاری و آخوند تدوین شده.

هر آگاه و آشنایی می‌داند که بسیاری از بحث‌های اصول فقه در ارتباط مستقیم با مبانی فلسفی و کلامی و به ویژه در مباحث مکتب شیراز و اصفهان و حتی طهران است (حتی تأثیر مرحوم آقا علی مدرس بر اصول فقه مرحوم آقای غروی کمپانی را می توان دقیقا نشان داد). اصول آقای نائینی و آقا ضیاء و غروی کمپانی آمیخته با مباحث فلسفی است و اصلا بدون فلسفه نمی توان بسیاری از مباحث الفاظ و غیر آن را فهمید.

طبعا میرزای اصفهانی با مبانی ضد نظری خود که فلسفه و کلام را به عنوان دستاوردهای عقل و استدلال نظری بشری رد می‌کند نباید اصول فقه استادانش را قبول داشته باشد و می‌بایست در جهت سازگاری اصول فقه با مبانی معارفی خود برآمده باشد. بنابراین مطالعه آثار اصولی او و نقد آنها از نکات جالب توجه است.
این را هم در پایان این یادداشت بنویسم که من حقیقتا از اینکه عده‌ای می گویند فلسفه نباید تدریس شود و یا نباید بدان پرداخته شود تعجب می‌کنم. اصلا مگر با این علم اصول که از آغاز تا انجامش آدم باید فلسفه بداند تا آن را بفهمد می‌توان بی آنکه فلسفه و منطق خواند علم اصولی داشت و فهمید؟

مرز عقلانیت با علوم معقول

یادداشت حجت‌الاسلام سبحانی در نقد نوشتار حسن انصاری بدین شرح است: «یکى از نویسندگان اخیرا در مقام تعرض به مبانى اصولى میرزاى اصفهانى برآمده و ضمن بیان ملازمه میان علم اصول و فلسفه، از کسانى که فلسفه خوانى را منع می‌کنند، شکوه سرداده است. از نگاشته نویسنده محترم نیک پیداست که اطلاع چندانى از دروس و آثار اصولى میرزاى اصفهانى ندارد و با حدس و خرص و با تلفیق عباراتى چند، به میدان انتقاد به چیزى در آمده که از مبنا و بنایش تصور روشنى ندارد.

۱- میرزاى اصفهانى در نجف زمانى به حلقه اولیه میرزاى نائینى درآمد که آخوند خراسانى با رویکرد فلسفى، مرحله جدیدى از اصول شیعه را رقم مى‌زد. نائینى در آن زمان با نقد نظرات آخوند، به احیاى اصول شیخ انصارى و امتداد آن در مدرسه سامرائىِ میرزاى شیرازى می‌پرداخت. این رویارویى میان دو مکتب اصولى نه تنها از همان زمان آشکار بود، بلکه با ورود میرزاى اصفهانى به مشهد و تقریر آراى نائینى در مقابل شاگردان بزرگ آخوند (میرزا محمد کفائى و حاج آقا حسین قمى) به روشنى رخ نمود.

٢- مدرسه شیخ انصارى و شاگردان او از میرزاى شیرازى تا نائینى، همگى از مخالفان فلسفه بودند و از این رو، اصول خود را بر بنائات عقلائى به جاى تدقیقات فلسفى می‌گذاشتند. بنابراین در مسلک اصولى شیخ انصارى/میرزاى شیرازى (برخلاف مسلک آخوند خراسانى/ اصفهانى) نه اعتماد به انظار فلسفى جایگاهى داشته و نه رسم تعلم فلسفه مرسوم بوده است. سخن معروف شیخ عبدالکریم حائرى(شاگرد اصیل مدرسه سامرائى) که می‌گفت «معقول نخوانده‌ام ولى عقل دارم» را باید نماد این رویکرد دانست. مى‌دانیم که سنت سامرائى حتى در سلوک اخلاقى و معنوى خود نیز با عرفان نظرى ابن عربى مخالف بود و به همین دلیل با عرفان نجف به سرآورى ملاحسینقلى روى خوش نشان نمی‌داد و به پیروى از ملافتحعلى سلطان آبادى، از روش‌هاى شرعى در سلوک معنوى سود می‌جست.

٣- اصول فقه با دانش کلام از همان سده‌هاى نخستین، همزاد و همبسته بوده‌اند و از این رو، آن دو را «علمى الاصول» (اصول فقه و اصول دین) و متخصصان آنها را «عالم الاصولین» می‌گفتند و به همین دلیل، آشنائى با اصول فقه بدون مقدمات کلامى میسور نبوده است؛ اما تعامل میان علم اصول با فلسفه تنها به دوره‌هاى اخیر و به دست اصولیانى خاص رخ داده است. پس ادعاى این که براى یادگیرى دانش اصول باید به تعلم فلسفه روى آورد، سخن نادقیقى است و سیره عملى اصولیان قدیم و جدید نیز چنین مدعائى را تایید نمی‌کند. می‌دانیم که حتى کسانى چون امام خمینى نیز با ورود فلسفه به فرایند اجتهاد مخالف بودند.

۴- میرزاى اصفهانى در ادامه سنت سامرائى به تهذیب شائبه‌هاى فلسفه از دانش اصول پرداخت و در اولین دوره‌هاى تدریس اصولى خود در حوزه مشهد، ضمنِ تقریر آراى میرزاى نائینى، به این پاکسازى همت گماشت. در ادامه همین مسیر، میرزاى اصفهانى در دوره اخیر، با بازپیرایى دوباره نگره‌هاى فلسفى از مطالب اصولى گذشته و با ارائه دیدگاه‌هاى خاص خود که بعضا برامده از همان مبانى معارفى‌اش بود، یک دوره پاکیزه و پرمایه از اصول فقه را در سنت شیخ انصارى ارائه کرد. میرزاى اصفهانى على رغم نوآورى‌هاى فراوانش در علم اصول، بارها خود را ادامه دهنده سنت شیخ انصارى در اصول دانسته است.

۵- اصحاب معارف نه تنها از تدریس فلسفه پرهیز نداده‌اند بلکه خود از فراگیران و آموزگاران فلسفه به شمار می‌آمده‌اند. ایراد بزرگان مکتب تفکیک به فلسفه اسلامى رایج، علاوه بر روش ناقص و محتواى ناصواب آن، به نظام تعلیمى و تحقیقى فلسفه در حوزه‌هاى علمیه باز می‌گردد، که این اشکالات آنها را در سه نقد کلى می‌توان خلاصه کرد: خلط میان مرزهاى دانش که از جمله خلط دانش اصول با تدقیقات ذهنى فلسفى است. تعبدورزى به اقوال حکیمان و پرهیز از اجتهاد فلسفى و در نتیجه انسداد باب فهم معارف وحیانى فراروى فلسفه خوانان. اجبارى کردن فلسفه براى طلابى که نیازى به این علم ندارند و در مقابل، جلوگیرى از دانش کلام که ضرورت آن براى عالمان دین بسى بیشتر احساس می‌شود.

توضیحات بیشتر در باب رویکرد اصولى میرزاى اصفهانى

١- چنان که پیشتر نوشتم، میرزاى اصفهانى در دانش اصول هرگز خود را داراى یک دستگاه اصولى مستقل و متمایز ندانست بلکه با اعتقاد راسخ به سنت اصولى شیخ انصارى، با پیرایش بسیار و افزوده‌هاى جدید، به مشروعیت و کارآمدى دانش اصول مدد رساند. از این رو انتظار یک نظام جدید اصولى از او فراتر از آرمان و ادعاى خود اوست.

٢- میرزا هرگز با دانش کلام به تقابل نپرداخت، بلکه با احیاى اصول اصیل و اولیه کلام امامى و با نقد افزوده‌هاى ناصواب فلسفى و معتزلى، تلاش کرد که براى تبیین مبانى کلام شیعه و دفاع از آنها، راه‌هاى نوینى را در پیش گیرد. البته او با بهره‌گیرى از منابع وحیانى، چنان به پیرایش و افزایش دستگاه کلام فلسفى متاخر پرداخت که ناظران بى طرف، معارف او را «تجدید کلام اهل بیت» و یا «روشى بین فلسفه و کلام و معانى حدیث» دانستندو یا آن را «درس معارف که در حقیقت تدریس علم کلام و رد مطالب فلسفى و عرفانى بود» نامیدند. با این حساب آنان که معتقدند میرزاى اصفهانى مبانى کلامى دانش اصول را قبول نداشته است، باید نشان دهند که منظورشان دقیقا چه چیزى بوده است؟

٣- در مخالفت میرزا با اصول فلسفه و عرفان مصطلح هیچ جاى درنگ نیست و روشن است که او به برخى از مهم ترین مبادى معرفت شناختى منطق (نظیر تقسیم و تعریف علم حصولى و علم حضورى و نیز حقیقت و حجیت یقین روان شناختى و همچنین انحصار دستیابى به یقین از طریق قیاس و …) نقدهاى جدى داشته است، اما اینها به معناى انکار بخش‌هاى بدیهى و فطرى منطق که او خود بدان‌ها پاى بند بوده است، نیست. از همین روست که وى تلاش کرده است که براى بخش‌هاى یادشده از علم اصول، نظریه‌هاى جایگزین فراهم آورد و فرایند اجتهاد را از چنگ مبانى منطقى ناصواب رها سازد. بنابراین در این بخش هم میرزا جز اصلاح موردى و بازگرداندن علم اصول به سرچشمه‌هاى غیر فلسفى اش ادعائى ندارد.

۴- ناآشنایان به دستگاه‌هاى فلسفى غالبا هرگونه تدقیق عقلى را فلسفه می‌انگارند و گویا گمان می‌کنند که بیرون از فلسفه، هر گونه باریک اندیشى ناممکن و یا نافرجام است. هم اینان نمی‌توانند تصور کنند که در مکتب شیخ انصارى و نائینى هم می‌توان با نظریه‌سازى و تبیین‌هاى دقیق اصولى مواجه بود، بى آنکه مرهون و مدیون فلسفه باشند. اساسا فریاد کسانى چون میرزاى اصفهانى همین بود که خردورزى را تنها در سایه و ساحت فلسفه مصطلح نبینید و با بتواره‌هاى فلسفى و عرفانى، باب ورود به اندیشه‌هاى تازه را در دانش‌هاى اسلامى نبندید. تأملات و تدقیقات اصولى میرزاى اصفهانى از این زاویه نیز خواندنى و پژوهیدنى است.

۵- میرزاى اصفهانى در ٣٨ سالگى به مشهد آمد و با حدود ٢٠ سال تدریس خارج، حوزه فقهى مشهد را که تا آن زمان در دست شاگردان بزرگ آخوند خراسانى بود، به مبانى شیخ انصارى/نائینى چنان آموخته کرد و شاگردان فراوانى را با این مذاق پروراند که عملا مکتب آخوند خراسانى در خراسان به محاق رفت. البته با فوت میرزا و شاگردان تراز اول او همچون میرزا‌هاشم قزوینى و سپس ورود آیت الله میلانى و بالا گرفتن شکوه حوزه قم، عملا سبک اصولى میرزا جز در محافل خاص، رواج نیافت و با افول حوزه خراسان، راه و رسم فکرى و معنوى میرزا به سایر حوزه‌ها منتشر نشد.»

captcha