عصمت همتی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه و کلام دانشگاه فرهنگیان اصفهان در گفتوگو با ایکنا از اصفهان با تأکید بر اینکه هدف و معنای زندگی را نباید یکسان دانست، اظهار کرد: معنا، یک مفهوم ذهنی است و هدف میتواند یک امر بیرونی باشد. معمولا انسانها بر اساس نگرشها و تحلیلهایشان از زندگی و پاسخ به سؤالات اساسی مربوط به آن، معنای زندگی را لحاظ میکنند.
وی افزود: غربیها معتقدند اگر انسان نتواند معنای قابل دفاعی برای زندگی خود تبیین کند، دچار نوعی پوچی، سرگردانی و احساس بیهویتی میشود که میتواند کل زندگی او را مختل ساخته و انسان را حتی به موجودی مضر برای خودش تبدیل کند.
فهم فلسفه خلقت، نجات دهنده انسان سرگردان
این استاد دانشگاه با اشاره به بحث هدفمندی خداوند از خلقت و هدفگزاری برای انسان، گفت: در قرآن کریم آمده که انسان در جهانی هدفمند دارای خالقی مدبر، حکیم آگاه و ذیشعور خلق شده است؛ بنابراین آمدن و رفتن او بیهدف نیست و اگر انسان اینگونه بیندیشد، میتواند ذیل این تئوری برای زندگیاش معنای معقول لحاظ کند و با توجه به کششهایی که از این هدفگزاری و معناداری به سمت اهداف متعالی پیدا میکند، از سرگردانیهای عارضی دنیا نجات یابد.
وی ادامه داد: قرآن از کسانی سخن میگوید که در زمین گم شدهاند و سرگرداناند، این سخن هم مربوط به کسانی است که در حوزه پاسخگویی به سؤالات اساسی نتوانستهاند جوابهای مناسبی پیدا کنند و هم کسانی که به دلیل پرداختن بیش از حد به لذات و شهوات این عالم، از اندیشیدن در باب مسائل کلی زندگی بازماندهاند. ما معتقدیم اگر کسی دید الهی داشته باشد، جهان و خلقت خود را هدفمند ببیند و بتواند جایگاه خود را به عنوان مخلوقی که قرار است از عالم ماده به سمت حقیقت بینهایت هستی حرکت کند، در نظر بگیرد، هیچگاه دچار بیمعنایی و سرگردانیهای ناشی از آن نمیشود.
سرگردان بودن انسان، نتیجه بدون هدف بودن زندگی است
همتی خاطر نشان کرد: مشکل دنیای امروز، انسانی است که از خدا بریده و بنابر آیه 124 سوره طه، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَه ضَنْکًا»، زندگی و معیشت سختی خواهد یافت. یکی از نکاتی که با توجه به این آیه میتوان به آن اشاره کرد، همین سرگردان شدن انسان و احساس بیمعنا بودن زندگی به تبع بیهدفی است. اگر چه هدف و معنا میتواند متفاوت باشد، ولی اگر کسی برای کل آفرینش معنا نشناسد، معانیای که میتواند به طور مقطعی برای خودش تصویر کند، تا پایان کار او را همراهی نخواهد کرد و این انسان نمیتواند برای همیشه با آن معانی، زندگی خود را سامان دهد.
وی تصریح کرد: انسان نیاز دارد احساس کند که بودنش معنایی دارد، به این صورت که انسان فقط همین ظاهر نیست، بلکه حقیقتی نیز پشت این ظاهر وجود دارد که به ظواهر و حرکات او معنا میدهد و آنها را موجه میکند و میتواند روح انسان را اقناع سازد تا احساس شادابی کند؛ عکس آن نیز افسردگی و سرگردانی میآورد.
رسیدن به معنای زندگی در گرو فهم هدفمندی خلقت است
عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان اصفهان با بیان اینکه در دوران قبل از مدرنیته، به دلیل حاکمیت دین بر اذهان، کمتر چالش هدف و معنای زندگی مطرح بود، گفت: در شرق و غرب این امر پذیرفته شده بود که انسان دارای خالق است، این خالق شعور و علم دارد، حکیم بوده و فعلش از روی مصلحت است؛ بنابراین آمدن انسان به عنوان مخلوق چنین خالقی در چارچوب نظام خلقت هدفمند بود و نهایتا انسان نمیتوانست آن اهداف را تبیین کند، البته بشر تلاش کرده تا با این دیدگاه، اهداف الهی را تبیین کند؛ در قالب اینکه ما آمدهایم تا به حداکثر سعه وجودیمان دست یابیم، تجلی اسماء و صفات خداوند باشیم و مورد آزمایش قرار بگیریم تا در پرتو آن، از این وجود نیمه مادی نیمه مجرد به مرتبه بالاتر برسیم؛ آمدهایم تا در این عالم سود کنیم و خداوند ما را برای سود خودش نیاورده، بلکه ما را برای کمال خودمان آفریده است. این پاسخها انسان را اینگونه اقناع میکرد که در یک نظام هدفمند خلق شده و خودش نیز در چارچوب آن هدف دارد و بحث بر سر تبیین این هدف بود.
وی اضافه کرد: بعد از دوران مدرنیته و با افول ادیان در اذهان، جایگاه تبیینگری دین در حوزه هدف خود به خود متزلزل شد و کسانی به این فکر افتادند که مستقل از دین و بود و نبود خدا، بحث هدفمندی و معناداری زندگی را با توجه به تفاوت میان این دو مطرح کرده و ببینند که عقل چگونه میتواند در چنین میدانهایی آدمی را توجیه کند، اینجا بود که متکلمان و فیلسوفان با نگاهها و مقدمات متفاوت سعی کردند تبیینهایی در رابطه با معناداری زندگی ارائه کنند.
همتی افزود: آنهایی که عمیقتر به مسئله نگاه میکنند، معتقدند که اگرچه بشر تلاش کرده تا بدون تبیین دینی برای زندگی معنا انتزاع کرده و به خصوص معناداری را موجه کند، اما اگر عمیقتر نگاه کرده و سؤالات جدیتری مطرح شود، بسیاری از پاسخهای انسان امروز، اقناعکننده نیست و عقل بعضا میتواند چیزی را توجیه معقول نداند؛ اما عدهای هم تلاش میکنند تا خارج از چارچوب مفاهیم دینی برای زندگی معنا مطرح کنند و لازم نیست که آن معانی حتما همان غایتهای نهایی باشد، بلکه میتواند جزء اهداف متوسط یا اهداف دست یافتنی نزدیک نیز باشد. به نظر من اگر انسان در چارچوب هدفمندی خلقت و جزئی از آن در نظر گرفته نشود، بسیار مشکل است که بحث معنا را حل شده تلقی کرد.
معنای زندگی دستیافتنی است
وی با تأکید بر اینکه معنا را نباید به صورت نقطهای در نظر گرفت، گفت: نباید تصور کرد که نقطهای وجود دارد و اگر به آن نقطه برسیم، به معنای واقعی زندگی دست یافتهایم و جویای این باشیم که آن نقطه کجاست و آیا دست یافتنی است یا خیر. اگر بپذیریم که انسان به لحاظ استعدادهای درونی، موجودی است که قابلیت کمال حقیقی را دارد، میتواند به قرب وجودی خدا برسد و از مرتبه حیوانیت حرکت کند و هر چه از این مرتبه دورتر شود و به آن حقیقت مطلق نزدیکتر شده و بیشتر به معنای حقیقی زندگی و معنایی که لایق وجود اوست نایل شود، اولا ادعای ادیان الهی این است که میتوانند انسان را به سوی این معنا رهنمون سازند و هر انسانی بنابر استعدادش میتواند حدی از این مراتب را دریابد.
این استاد دانشگاه خاطر نشان کرد: انبیای الهی و ائمه(ع) الگوهای ما هستند که به معنای حقیقی کمال خیلی نزدیک شدند، عرفا چنین ادعایی دارند و میگویند توانستهایم از قالبهای عالم ماده کم کنیم و به زیباییهایی برسیم که میتواند معنا و هدف اصلی از آمد و رفت انسان باشد. اگر دستیابی به معنای زندگی دست نیافتنی تصور شود، باید اعلام کنیم که برنامههای تربیتی تمام پیامبران شکست خورده است، بنابراین دست یافتنی هست، ولی نقطهای هم نیست؛ ملاک آن نیز همان است که در شریعت آمده، مبنی بر اینکه آدمی به هر میزان از شهوات و منِ جسمانی بکاهد و به قرب روحی و معنویاش افزون شده و درهای دیگری از مفاهیم به رویش باز شود، میتوان گفت که در این مسیر حرکت کرده است.
مرگاندیشی؛ فرصتی برای رسیدن به معنای زندگی
وی با بیان اینکه انسان موجودی مرگآگاه است، گفت: اگرچه زمان مرگ بر همه ما پوشیده است، اما میدانیم که میمیریم و شاید در میان موجودات، تنها انسان باشد که راجع به مرگ میاندیشد و از مرگ خویش آگاه است؛ بنابراین همه انسانها میدانند که زمان محدودی در اختیار دارند، ولی نمیدانند که این زمان محدود چه موقع به پایان میرسد؛ این مسئله موجب میشود که انسان خود را دریابد، به این معنا که اگر بداند مسافر است، حتما باید بداند که برای چه سفر کرده است و اگر بداند که باید برگردد و از آن سفر توشهای داشته باشد، جمعآوری توشه را بر هر امر دیگری مقدم میدارد. اگر انسان به جایی برود که احساس کند ساکن است، به اولویتبندی قائل نمیشود و هر کاری را که دوست دارد انجام میدهد؛ اما گار بداند که برای کار خاصی به شهری سفر کرده و قرار است برگردد و نمیداند چقدر زمان برای انجام این کار در اختیار دارد، آن وقت محتاطانهتر گام برمیدارد، به زر و زیورها اهمیت کمتری میدهد و دنبال لب مطلب میگردد.
همتی ادامه داد: مرگ در تفسیر دینی، پایان هستی نیست، بلکه پایان هستی دنیوی و ابتدای یک هستی وسیعتر به نام آخرت است. چیزی که ادیان بر آن تأکید کردهاند، این است که دستاوردهایی که انسان در اینجا کسب میکند، توشههای حیات آن دنیایی اوست. اگر ما این نگاه را حفظ کنیم، از زندگیمان بیشتر بهره میبریم و کسانی که مرگ را نزدیک میبینند، اگر به حیات پس از مرگ ایمان پیدا نکنند، این نزدیک دیدن میتواند موجب افسردگی، دلزدگی و رها کردن تلاش شود؛ اما کسانی که با تعلیمات دینی، مرگ را نقطه عزیمت و هجرت از این عالم تفسیر میکنند، میان مرگ با تلاش برای کسب توشه به منظور یک زندگی بهتر منافاتی نمیبینند و ندانستن زمان مرگ اتفاقا نوعی امتیاز محسوب میشود، چرا که اگر زمان مرگ را میدانستیم یا بدانیم، شاید بسیاری از ما نتوانند میان واقعیت مرگ با تلاش و لذت بردن از زندگی جمع ببندند.
انتهای پیام