چه زمانی بخشایش معنا می‌یابد
کد خبر: 3719254
تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۷

چه زمانی بخشایش معنا می‌یابد

گروه اندیشه ــ مصطفی ملکیان ضمن ارائه توضیحاتی در زمینه بخشایش و فضیلت آن بیان کرد: یخشايش وقتي معنا دارد كه كسي خطاي اخلاقي مرتكب شده باشد و اين فرق فضيلت بخشايش با فضيلت‌مدار است.

پنجشنبه ///تقریر تفاوت فضیلت بخشایش و فضیلت‌مدار/چه زمانی بخشایش معنا می‌یابد

به گزارش ایکنا؛ کانال تلگرامی مصطفی ملکیان، پژوهشگر حوزه اخلاق مطلبی را پیرامون «فضيلت بخشايش» منتشر کرده که در ادامه متن آن نظر می‌گذرد؛
ابتدا چند نكته سلبي بگويم مبني بر اينكه بخشايش چه چيزي نيست تا برسيم به اينكه چه چيزي است.
بخشايش گذشته را كأن ‌لم‌يكن كردن نيست. وقتي كسي مرتكب قتل شده است، بخشايش به اين معني نيست كه كاري كنيم كه او در گذشته مرتكب قتل نشده باشد، چون اين كار در وسع هيچ كس، حتي خدا(اين نكته را كه قدرت مطلقه خدا فقط نسبت به حال و آينده است، نه نسبت به گذشته، اولين بار در فلسفه غرب دكارت متعرض شد، هرچند بعضي ريشة آن را در توماس آكوئيني مي‌دانند) نيست.
بخشايش گرفتن ارزش منفي كار ديگران نيست، چون اين هم امكان ندارد.
بخشايش اين نيست كه، حالا كه نمي‌توان گذشته خطاكار را به صورت آبجكتيو نابود كرد، به صورت سابجكتيو محو كنيم، يعني فراموش كنيم. چون اولاً فراموش كردن ممكن نيست، چراكه امر چندان ارادي و اختياري نيست(چنانكه به ياد آورند هم امر صد در صد اختياري نيست) و ثانياً اگر هم فراموش كردن امر ارادي و اختياري و بنابراين ممكني بود مطلوب نبود، به دو جهت اخلاقي و مصلحت‌ انديشانه. به لحاظ اخلاقي مطلوب نيست، چون فراموش كردن خطاي خطاكار در واقع به فراموشي سپردن وفاداري و التزامي است كه انسان بايد نسبت به قربانيان خطاي خطاكار داشته باشد. به لحاظ مصلحت‌انديشانه هم مطلوب نيست، چون اگر كسي خطاي اخلاقي ديگران را فراموش كند كاملاً در معرض خطاي دوبارة آن خطاكار خواهد بود؛ به عبارتي، از يك سوراخ دو بار گزيده شدن است، كه به مصلحت نيست. از اين‌رو است كه بعضي از سياستمداران معنوي اين قرن، مثل نلسون ماندلا و واسلاو هاول، به‌حق، مي‌گفتند: «ببخشيد، اما فراموش نكنيد».
بخشايش صرف‌نظر كردن از مجازات خطاي خطاكار هم نيست. چون اين صرف‌نظر كردن، چه درست باشد و چه نادرست، كه در بسياري موارد درست هم است، نوعي عمل است و در آغاز گفتيم كه فضايل استعدادهاي دروني‌اند كه خاستگاه انجام بعضي كارهاي درست اخلاقي مي‌شوند. به اين كار عفو، غفران يا چشم‌پوشي مي‌گويند كه عملي اخلاقي است و غير از فضيلت بخشايش است.
بخشايش شفقت هم نيست. فضيلت شفقت، يعني انسان از درد و رنج ديگران دچار درد و رنج شود و بنابراين سروكار شفقت با درد و رنج است، اما سروكار بخشايش با خطاي اخلاقي ديگران است؛ چراكه اولاً كساني هستند كه مرتكب خطاي مي‌شوند اما دچار درد و رنج نمي‌شوند و نيز كساني هستند كه مرتكب خطاي اخلاقي نمي‌شوند اما دچار درد و رنج مي‌شوند. بنابراين، به تعبير قدما، نسبت خطاي اخلاقي و درد و رنج نسبت عموم و خصوص من وجه است.
بخشايش اين هم نيست كه انسان نسبت به خطاي خطاكار چشم‌پوشي داشته باشد به اين اعتبار كه خودش هم مرتكب آن خطا شده است. اينجا مورد بخشايش نيست، چون خيلي وقتها كسي خطايي را انجام داده است كه انسان در عمرش هم مرتكب نشده است و بنابراين، اگر اين راي را بپذيريم، بخشايش بايد فقط شامل خطاهايي شود كه خود انسان هم مرتكب شده است، با اينكه بيشتر موارد بخشايش در جاهايي است كه طرف مقابل خطايي را مرتكب شده است كه انسان اصلاً به عمرش فكرش را هم نكرده است(چون همان‌طور كه خوبي حد و اندازه‌اي دارد بدي هم ــ الحمدلله! ــ حد و اندازه‌اي دارد) و يا اينكه اگر خود انسان هم مرتكب شده به اين جهت نمي‌بخشد كه خودش هم مرتكب شده است. ارسطوئيان به اين حالت نام ديگري نهاده‌اند كه خواهم گفت.
بخشايش در مورد كسي كه معتقد به جبر عام است هم معنا ندارد. كسي كه معتقد است انسانها مانند ماشيني مي‌مانند كه كوكشان كرده‌اند و بر زمين نهاده‌اند و طي كردن عمرشان به معني باز شدن اين كوك است نمي‌تواند بگويد چون انسانها را در اعمال خودشان مجبور مي‌بيند آنها را مي‌بخشد. در اينجا اصلاً مورد بخشايش پيش نمي‌آيد، چون اگر كسي واقعاً ديد جبرانگارانه داشته باشد اصلاً نسبت به ديگران دچار خشم و كينه و نفرت نمي‌شود. درست همان‌طور كه وقتي آتش دست كسي را مي‌سوزاند البته دست خود را عقب مي‌كشد، اما نسبت به آتش دچار خشم و كينه و نفرت نمي‌شود. بنابراين، بايد نوعي عمل آزادانه براي خطاكار در نظر داشت.
بخشايش در جايي كه انسان معتقد باشد مرتكب خطاي اخلاقي از سر جهل و ناداني مرتكب خطا شده است معنا ندارد. اينجا هم جاي بخشايش نيست، چون در اين حالت هم انسان نسبت به خطاكار دچار خشم و كينه و نفرت نمي‌شود. بنابراين، بايد نوعي عمل آگاهانه براي خطاكار در نظر داشت.
بخشايش در مورد كسي كه انسان عاشق او است هم معنا ندارد، چون اگر انسان عاشق كسي باشد از كار معشوقش دچار خشم و كينه و نفرت نمي‌شود. همان‌طور كه لاروشه فوكو، متفكر فرانسوي، و اسپينوزا گفته‌اند و آكويناس نيز اشاراتي دارد، اگر انسان دچار خشم و كينه و نفرت شد بايد بداند كه در او فتيلة عشق پايين آمده است، والا عشق محض اجازة خشم و كينه و نفرت نمي‌دهد. به تعبير ديگر، عشق بخشايش را بلاموضوع مي‌گرداند، چون بايد خشم و كينه و نفرت باشد تا بخشايش آنها را جارو كند.
اين مواردي كه تاكنون گفتم محل اجماع بودند، اما موارد ديگري هم در جهت سلبي بخشايش هست كه مورد اجماع نيستند:
كساني گفته‌اند در جايي كه خطاكار طلب بخشايش نكند، كه نشان‌دهندة آن است كه از كرده خود پشيمان نيست، ممكن است بخشايش صورت بگيرد اما ديگر فضيلت نيست. بنابراين، به نظر اينان، فقط خواهندگان بخشايش را مي‌توان بخشود.
به عبارت ديگر، اگر كسي از خطاكار بودن خود پشيمان نبود انسان حق ندارد نسبت به او خشم و كينه و نفرت داشته باشد و اگر داشت و او را بخشيد ديگر فضيلت به شمار نمي‌رود. اما بعضي از فيلسوفان اخلاق مخالف اين سخن‌اند و معتقدند خطاي خطاكار را فقط بايد به اين دليل بخشيد كه او بدكردار است و بدكرداري بزرگترين مصداق بدبختي است و مستحق بخشايش. اما كساني گفته‌اند اين تلقي فروكاستن بخشايش به شفقت است.
كساني گفته‌اند بخشايش فقط نسبت به خطاي ديگران معنا دارد و انسان نبايد بخشايش خود را بهانه آوانس دادن به خود كند. كساني هم درست خلاف اين را معتقدند و گفته‌اند اولين وظيفة انسان بخشايش خودش است، چون تا انسان خود را نبخشد قدرت بخشودن هيچ كس ديگري را ندارد؛ به تعبير ديگر، تا انسان خودش را در آغوش نگيرد نمي‌تواند ديگري را در آغوش گيرد.
بيش از اين وارد اين مباحث نمي‌شوم، چون قصدم تنها ايضاح مفهومي بود. اما وجه ايجابي بخشايش.
گفتيم هر جا خشم، كينه يا نفرت باشد موردي براي بخشايش پيش مي‌آيد، يعني انسان خطاي اخلاقي كسي را مي‌بيند و دچار خشم و كينه و نفرت مي‌شود و بعد مي‌كوشد اين خشم و كينه و نفرت را پاك كند. از اين سخن برمي‌آيد كه نفس اينكه انسان از خطاي اخلاقي ديگران(يا خودش) دچار خشم و كينه و نفرت مي‌شود نشان‌دهنده وجود درجه‌اي از كمال اخلاقي است، يعني به لحاظ اخلاقي هنوز ريشه‌اش در آب هست، والا خطا و صواب اخلاقي برايش يكسان مي‌بود، يا لااقل دچار خشم و كينه و نفرتش نمي‌كرد.
اما كساني منكر اين سخن شده‌اند و گفته‌اند مهم نيست كه انسان در بيرون مجازات مي‌كند يا نمي‌كند، مهم اين است كه نسبت به كسي اساساً خشم و كينه و نفرت نداشته باشي تا داراي فضيلت بخشايش شوي.
بنابراين،‌ گويي بخشايش فضيلتي است كه از انسان حالتي دوگانه مي‌طلبد، چون مي‌گويد اول انسان بايد دچار خشم و كينه و نفرت بشود و بعد آن را از بين ببرد؛ و اين حالتي پارادوكسيكال به بخشايش مي‌دهد.
كساني كه بخشايش را فضيلت اخلاقي مي‌دانند مي‌گويند خشم و كينه و نفرت انسان بايد نسبت به فعل اخلاقي باشد نه نسبت به فاعل اخلاقي. به نظرم اين سخن كاملاً درست است و از اين‌رو فضيلت بخشايش والاتر از فضيلت عدالت است، چون فضيلت عدالت بين فعل اخلاقي و فاعل اخلاقي تفكيلي قائل نمي‌شود و حكم فعل را به فاعل هم سرايت مي‌دهد. البته تفكيك فعل از فاعل تفكيك آساني نيست و انسان خيلي بايد مرارت بكشد تا بتواند موفق شود. در فرهنگ اسلامي در حديث قدسي‌اي گفته شده است كه خدا خيلي از بندگانش را خودشان را دوست ندارد اما عملشان را دوست دارد و خيلي از بندگان را خودشان را دوست دارد اما عملشان را دوست ندارد. به هر حال اين سخن براي كساني كه به اخلاق فضيلت قائل‌اند خيلي معنادار است، اما يك قدرت خدايي مي‌خواهد.
كساني گفته‌اند فضيلت بودن بخشايش به اين تفكيك فعل از فاعل اخلاقي نيست، بلكه به اين است كه انسان درون خود را سالم‌تر كند؛ كسي كه خشم و كينه و نفرت دارد انسان سالمي نيست. به تعبير ديگر، انسان با فضيلت بخشايش به سلامت رواني خود كمك مي‌كند. اين قول فضيلت بخشايش را به يك مؤلفه رواني فرومي‌كاهد، چون مي‌گويد انسان بدون خشم و كينه و نفرت به لحاظ سلامت رواني انسان بهتري است نه به لحاظ اخلاقي. به نظرم سخن خيلي قابل دفاعي نيست.
كسان ديگري گفته‌اند فضيلت بودن بخشايش به اين است كه انسان‌هايي را كه قدرت نيافته‌اند كه به فضيلت عشق برسند لااقل از رذيلت نفرت جدا مي‌سازد. به نظرم اين سخن هم قابل دفاع نيست، چون نفرت از آن ‌رو كه نفرت است بد نيست، چنانكه عشق هم از آن‌ رو كه عشق است خوب نيست؛ مهم متعلَق نفرت و عشق است.
انتهای پیام

 

captcha