چند نکته در مورد اخلاق معاشرتی برای حاجی واقعی بودن
کد خبر: 3731212
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۰
با حجاج؛ از فرش تا عرش/

چند نکته در مورد اخلاق معاشرتی برای حاجی واقعی بودن

گروه جامعه ــ در آموزه‏‌هاى روايى آمده كه خوش‏‌اخلاقى و حسن معاشرت به هنگام سفر، زمينه سازگارى همسفران و آسانى سفر را فراهم مى‏‌آورد و خلق نيكو مى‏‌تواند دورى از خانواده و وطن را در ذائقه همسفران آسان سازد و باعث تغيير رويه اخلاقى ديگران نيز شود.

 آراستگى به فضايل اخلاقى و حسن معاشرت با ديگران از آموزه‏‌هاى دين مبين اسلام است. در سيره عملى معصومين(ع) نمودهاى واقعى فضيلت‏‌هاى اخلاقى به خوبى نمايان است. حسن ‏خلق ملكه‏‌اى است درونى كه در جاى جاى حيات آدمى، تجلى مى‌يابد؛ اين جلوه گاه در تعامل با خانواده، زمانى در رابطه با دوستان، اوقاتى در ارتباط با همسايگان و هم‏كيشان و حتى در برخورد با كسانى كه هم‏دين و هم‏‌عقيده نمى‏‌باشند، ظاهر می‌شود.

در آموزه‏‌هاى روايى آمده كه خوش‏‌اخلاقى و حسن معاشرت به هنگام سفر، زمينه سازگارى همسفران و آسانى سفر را فراهم مى‏‌آورد. خلق نيكو مى‏‌تواند دورى از خانواده و وطن را در ذائقه همسفران آسان سازد و باعث تغيير رويه اخلاقى ديگران نيز شود. در سيره اهل بيت(ع) فراوان ديده‏ شده كه آنان در مقابل درشتى و تندخويى، نرمش و گذشت؛ در مقابل خشونت، مدارا و مماشات و در برابر بى‏‌احترامى، تكريم شخصيت مى‏‌كردند و با اين روش تربيتى باعث تغيير رويه اخلاقى ديگران مى‏‌شدند. آنان در سفرهاى جمعى كارهاى شخصى خويش را به دوش ديگران نمى‏‌انداختند و حتى به همسفران نيز خدمت مى‏‌كردند و با اين رفتارهاى بزرگ‏‌منشانه، خاطرات نيكى را براى همراهان به يادگار مى‏‌گذاشتند. متون اسلامى مشحون از اين آموزه‏‌هاست.

از خوبى‏‌هاى هر سفر «داشتن همسفران خوب و خوش اخلاق» است. رفتار خوب، مايه دلگرمى و صميميت و محبت است، به خصوص در مسافرت كه خستگى‏‌ها و ناملايمات آن با اخلاق نيک همراهان بايد جبران شود و خاطره‏‌اى خوش در يادها بماند.

در سفر حج و عمره و سفرهاى زيارتى كه به صورت كاروانى صورت مى‏‌گيرد، جمعى از زائران باهم‏ هستند و از امكانات مشترك استفاده مى‏‌كنند و شب و روزشان با هم مى‏‌گذرد و بايد در راحت و رنج سفر، همدردى و همراهى و همدلى داشته باشند.

زيارت خانه خدا و حرم حضرت رسول(ص)، توفيقى است كه براى بعضى از افراد، يك بار در عمرشان فراهم مى‏‌آ‌يد. از اين فرصت بايد بهره گرفت و توشه معنوى برداشت و آنچه را كه‏ آزاردهنده و فرصت‏‌سوز و اندوه‏‌ساز است، بايد از بين برد و از سازندگى‏‌هاى اين سفر حداكثر بهره‏‌بردارى را داشت.

آنچه در پيش رو داريد، نكاتى از اخلاق معاشرتى در چنين سفرى است كه در قالب گفت‏‌وگو يا ترسيم يك صحنه و توصيف حالات و برخوردهاى زائران در محل اقامت و اتوبوس و ... در مكه و مدينه بيان شده است و به طور غيرمستقيم، ما را به شيوه درست برخورد با همسفران و نكاتى كه بايد رعايت كنيم، آشنا مى‏‌سازد. در این میان از بیانات حجت‌الاسلام جواد محدثى قبسى استفاده می‌کنیم.

مراعات ديگران‏

تازه چشم‏هايش به خواب رفته بود كه با صداى شديد باز شدن درب اتاق، از خواب پريد. احساس كرد ضربان قلبش شديد شده و سرش درد گرفته است. هم اتاقى‏‌اش، بى‏‌توجه به اينكه شايد در اتاق، كسى خوابيده باشد، با يک پاكت پر از سوغات، از در وارد شد.

انتظار داشت مثل دفعات قبل، رفقايش به گرمى استقبال كنند و بگويند: «به به، بيار ببينيم امروز چى خريدى، چند خريدى؟» ولى صحنه‏‌اى كه پيش آمد، او را به شدت شرمنده ساخت. نه روى برگشتن داشت و نه وارد شدن. در همان آستانه در، خشكش زد. هم‏‌اتاقى از خواب پريده، سعى كرد بر اعصاب خود مسلط شود و ناراحتى خود را پنهان كند؛ فقط گفت: عيب ندارد، مسئله‏‌اى نيست، ما كه با هم اين حرف‏‌ها را نداريم، ولى نسبت به ديگران بيشتر مراعات كن. تازه ‏وارد دستمالى از جيبش در آورد و عرق شرم را از پيشانى خود پاک كرد.

قول و قرار

قرار گذاشته بودند وقتى طوافشان تمام شد، نزديك پله‏‌هاى زمزم يكديگر را ببينند تا با هم بقیه اعمال را انجام دهند و به اتفاق به كاروان برگردند. يكى‏ از آنها پس از طواف، به وعده‏‌گاه آمد و به انتظار ايستاد، اما هرچه صبر كرد از دوستش خبرى نشد. ناچار خودش نماز خواند و به طرف «صفا» رفت تا سعى را شروع كند؛ ولى مرتب برمى‏‌گشت و به عقب و اطراف نگاه مى‏‌كرد، شايد دوستش را ببيند؛ ولى نه، هيچ خبرى نبود.

در حين سعى هم يك لحظه از فكر دوستش غافل نبود، كه بالاخره چى‏‌شد؟ نكند او آلان كنار پله‏‌هاى زمزم، منتظر من باشد. به «مروه» رسيد، همين‏‌كه خواست دور بزند، چشمش به دوستش افتاد. وقتى بيشتر مبهوت شد كه دوستش گفت: من تمام كردم؛ به او گفت: مگر قرارمان فلان‏‌جا نبود؟ نيم‏‌ساعت منتظر تو بودم. گفت: عجب، واقعا شرمنده‏‌ات هستم، يادم رفت، معذرت مى‏‌خواهم.

دوست ما كه از اين همه بى‏‌توجهى رفيقش كلافه شده بود، نمى‏‌دانست چه بگويد ولى با خود عهد كرد كه از اين پس به افراد بى‏‌وفا كه به وعده خود عمل نمى‏‌كنند، اعتماد نكند.

عبادت يا مزاحمت‏

هرچه به او مى‏‌گفتند، آخر توى اين شلوغى و ازدحام، براى تو خوب نيست كه براى بوسيدن «حجرالأسود» جلو بروى، مى‏‌گفت: من تا نبوسم، دست‏ بردار نيستم.

چادرش را محكم دور گردنش گره زد، يک يا على گفت و وارد انبوه به‏‌ هم‏‌ فشرده جمعيت شد هر قدم كه جلو مى‏‌رفت، دو قدم او را عقب‏‌تر مى‏‌زدند. ديگر برايش مهم نبود كه به كسى تنه بزند يا مزاحم طواف زائران شود يا اعمال ديگران را باطل كند. مهم آن بود كه خود را به حجرالأسود برساند.

اين‏ بار با هر جان‏‌كندنى بود، جمعيت را شكافته و قدم به قدم پيش رفت. تا نيم مترى آن‏ مكان مقدس رسيده بود كه ناگهان موجى عظيم از مردم، او را به چهار متر آن طرف‏‌تر پرتاب كرد.

لابد فكر مى‏‌كنيد كه ديگر از استلام حجر(لمس‌کردن حجرالأسود و بوسه‌‌زدن به آن ‌به قصد تبرک) منصرف شد؛ نخير، باز هم از نو تلاش كرد. لاى جمعيت گير كرده بود. فشار جمعيت از هر طرف او را در محاصره گرفته بود. شايد بيش از صدبار، تنش به مردان نامحرم خورد و لابه‏‌لاى ازدحام و فشار زن و مرد نامحرم قرار گرفت. ديگر نفسش داشت بند مى‏‌آمد. خيس عرق و بى‏‌حال و برافروخته، با ضربان شديد قلب، بى‏‌آنكه توفيق پيدا كند حجرالأسود را ببوسد، رفت و كنار ديوار زمزم نشست.

راستى، براى انجام يك عمل مستحب، مى‏‌ارزيد كه اين‏‌همه گناه مرتكب شود و لابه‏‌لاى نامحرمان له شود، آخرش هم نتواند دستى به آن سنگ مقدس برساند؟ نه، نمى‏‌ارزد و خدا هم راضى نيست.

انتهای پیام

مطالب مرتبط
captcha