به گزارش ایکنا از خراسانجنوبی، نخستین بار که همراه مادرم به حرم مطهر امام رضا(ع) مشرف شدم چند سال بیشتر نداشتم.
در حرم مطهر دیدن چهره و حالات مردم برایم عجیب بود، بانویی دستش را به شبکههای پنجره فولاد گرفته بود و زمزمه کنان با حالت گریه و تضرع از امام حاجت میخواست.
آن طرف تر مادری در حالی که فرزندش را بغل گرفته بود، چشم از گنبد طلای حضرت برنمیداشت و با ناله میگفت: یا امام رضا حاجتم را بده.
پسری پدرش را روی ویلچر برای زیارت آورده بود و آن یکی مادر پیرش را.
دیدن تمام این حالات برای من عجیب بود، مادرم همیشه میگفت: امام رضا(ع) مثل یک دوست خوب واسطه بین بنده و خدا میشود.
سال بعد که دوباره همراه مادرم به حرم مطهر امام هشتم(ع) رفتیم، ناگهان در میان جمعیت مادرم را گم کردم.
گریه کنان تمام صحن را دنبالش گشتم اما او را نمییافتم. چادر هر بانویی را که میگرفتم مادرم نبود.
در حالی که اشک تمام پهنای صورتم را پر کرده بود، در صحن حرم میدویدم و در جستجوی مادر بودم، به ناگاه چشمم به گنبد طلایی که در آسمان میدرخشید افتاد.
آن زمان بود که معنای گریهها و حاجت خواستنهای مردم را با تمام وجود فهمیدم. حس کردم امام مهربانی که همه از مهربانیاش سخن میگویند به من نگاه میکند پس به تقلید از مادرم دستم را روی سینهام گذاشتم و به امام هشتم سلام دادم.
با زبان کودکانه از او خواستم که من را به مادرم برساند. غرق صحبت با خورشید هشتم بودم که مردی که انگار خادم حرم بود دست بر پشتم گذاشت و گفت: دخترم گم شدی؟
نگاهی به خادم انداختم و دوباره نگاهم به گنبد طلا گره خورد. اشکهایم این بار نه از روی اضطراب و ناراحتی بلکه از روی شادی از چشمانم جاری شد.
آن روز با کمک خادمان حرم به آغوش مادرم بازگشتم اما خوشحال بودم که این اتفاق برایم افتاد چرا که دوست داشتم معنای ناب مهربانی امام را حس کنم.
من در دنیای کودکانه خود حقیقتی را یافته بودم که برایم بسیار ارزشمند بود. با مادرم در حال خارج شدن از حرم بودیم اما هنوز صداهای بسیاری به گوشم میرسید:
یا امام رضا حاجتم را روا کن.....
یا امام رضا فرزندم را شفا بده......
زهرا حمیدی
انتهای پیام