به گزارش ایکنا از چهارمحال و بختیاری، به نقل از ایسنا سالها قبل مردانی در کشور بودند که بر سر یک دوراهی واقعی قرار گرفتند، قدم در راه گذاشتند و راهی سفر عشق شدند. سن زیادی نداشتند اما کوه غیرت بودند. جان برایشان عزیز بود اما نه بیشتر از وطن.
حالا که ما پایمان را روی سنگهای مرمرین کلاسهای دانشگاهها میگذاریم، چگونه میتوانیم جوانانی را درک کنیم که شبانه برای پیشروی در میدان مین پیشقدم میشدند؟
دیگر وقت آن رسیده که ارزش هر قدممان را بدانیم. قدمهای ما مدیون پاهایی است که روی مین رفتند و دیگر هیچ جا نرفتند. دیگر وقت آن رسیده که داستان زندگی مردان بی تکرار تاریخ را با جان و دل گوش کنیم؛ شاید مسیر زندگیمان قدری تغییر کند و سعی کنیم ذرهای به شخصیت رزمندگان جنگ تحمیلی نزدیک شویم.
ما از خودمان شروع کردیم و پای صحبت یکی از جانبازان جنگ تحمیلی نشستیم تا به نوبه خود درسی بگیریم و آن را در جامعه رسانهای منتشر کنیم، امید آنکه به اندازه سر سوزنی اثرگذار باشد.
نورالله غفاری متولد 1345 در شهر نقنه واقع در پنج کیلومتری شهر بروجن، از جانبازان دوران دفاع مقدس میهمان خبرگزاری ایسنا بود. با تبسمی شیرین که در تمام مدت گفت و گو بر صورتش داشت، خاطرات روزهای ایثار و شهادت و جانبازی را بازگو کرد، از دلیرمردیهای همرزمانش برایمان گفت و به زوایایی از حماسهآفرینی جوانان در هشت سال دفاع مقدس پرداخت که شنیدن آنها برای همه جوانان امروزی لازم است.
صحبتهایش را با گرامیداشت یاد دایی شهیدش که از اولین انقلابیون نقنه بوده، شروع کرد و ادامه داد: ایشان تاثیر زیادی در علاقهمندی من به انقلاب و فعالیت در بسیج داشت به گونهای که پس از تشکیل بسیج به عضویت پایگاه محلهمان درآمدم، در سال 1361 عضو سپاه پاسداران شدم و از سال 1360 تا 1370 در مناطق جنگی غرب و جنوب بودم؛ یعنی حتی پس از پایان جنگ نیز در این مناطق فعالیت میکردم.
والفجر مقدماتی؛ اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم
والفجر مقدماتی، اولین عملیاتی بودکه در آن شرکت کردم و سه ماه در آن عملیات در واحد اطلاعات فعالیت میکردم. در این واحد رزمندگان در قالب تیمهای دو یا سه نفره تا نزدیکی خط عراقیها میرفتند، به کسب اطلاعات از دشمن میپرداختند و برخی اوقات تا دو سه روز آنجا میماندند. یک روز عراقیها یکی از رزمندگان اصفهان به نام محسن نیلی را دستگیر و تا گردن در خاک فرو بردند و رهایش کردند اما آقای نیلی به دلیل قوای جسمانی مناسب، توانست خودش را از خاک بیرون بکشد و نجات پیدا کند. متاسفانه عملیات والفجر مقدماتی از قبل لو رفته بود و موفقیتی در پی نداشت.
شهادت مجید تاجمیر ریاحی 10 روز پس ازدواج
شهید مجید تاج میر ریاحی در لبنان آموزش نظامی دیده بود، شجاعتی مثال زدنی و مهارت تیراندازی بالایی داشت و در امر آموزش رزمندگان بسیار موفق عمل میکرد. مثلا در بالا رفتن از دکلهای مخابراتی با سرعت بالا میرفت و از بنده که قبل از ایشان اقدام به بالارفتن کرده بودم زودتر به بالای دکل میرسید. ایشان 10 روز پس از ازدواج و قبل از عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.
امداد غیبی در عملیات خیبر
در سال 1362 و برای عملیات خیبر به واحد دیدهبانی پیوستم. این عملیات در دو منطقه روطه و جزیره جنوبی از جزایر مجنون انجام شد. یک روز فرمانده به من ماموریتی داد که باید از راه آب میرفتم. از او پرسیدم از کدام مسیر؟ ایشان جواب داد که 10 کیلومتر جلوتر یک پرچم قرمز هست که نباید از آن عبور کنی چون دشمن در آن حوالی است. وقتی با تعدادی از نیروهای واحدهای دیگر با قایق در آب میرفتیم، متوجه شدم که از پرچم قرمز عبور کردیم. به قایقران گفتم باید برگردیم و از مسیر دیگری ادامه راه دهیم. آنها میگفتند شاید تو جاسوس هستی. پس از کشمکش فراوان در نهایت به حرفم گوش دادند و از مسیر دیگری رفتیم و به سلامت به مقصد رسیدیم.
این یک امداد غیبی بود که من از قبل از حرکت از فرمانده مسیر را پرسیدم، خدا هم کمک کرد تا حدود 10 نفر از رزمندگان از کمین عراقیها نجات یافتند.
عملیات خیبر بیشترین شلیک گلوله را از سوی عراقیها داشت
بعد به گردان توحید به فرماندهی شهید سهراب نوروزی رسیدیم. توحید اولین گردانی بود که مورد حمله شیمیایی قرار گرفت.
در جزیره مجنون صدای گلوله لحظهای قطع نمیشد؛ این عملیات بیشترین شلیک گلوله را از سوی دشمن داشت.
جابهجایی پیکر دو شهید برای جلوگیری از تضعیف روحیه رزمندگان
روزی با شهید رحمتالله مومنزاده که آن زمان دیپلم تجربی داشت و یک بار جان مرا نجان داده بود، در مسیری میرفتیم. به گروهانی رسیدیم که فرماندهی آن را حاج امید نقنه به عهده داشت. ایشان به ما گفتند که کمی جلوتر دو رزمنده شهید شده و سر از بدنشان جدا شده است، شما بروید و پیکر آنها را از مسیر حرکت گروهان کنار ببرید تا در روحیه رزمندگان کم سن و سال تاثیر منفی نگذارد. ما هم همین کار را انجام دادیم.
ایستادگی با تعداد نفرات کم در مقابل تیپ عراقیها
با گروهان حاج امید نقنه جلو رفتیم و به منطقهای رسیدیم که یک چاه نفت در آن قرار داشت. فاصله کمی با عراقیها وجود داشت، ما حدودا 100 نفر بودیم و عراقیها یک تیپ کامل در آن منطقه مستقر کرده بودند. برایم سوال شده بود که چرا به ما حمله نمیکنند. ما با کمبود مهمات نیز مواجه بودیم.
غلامعباس شریعتی از بچههای سمیرم شش تیربار گرینوف با فاصلههای مشخص قرار داده بود و به نوبت از هر کدام شلیک میکرد تا عراقیها فکر کنند تعدادمان زیاد است.
عقبنشینی عراقیها و حفظ جزیره مجنون
یکی از نکات جالب در جزیره مجنون به هدف خوردن اکثر شلیکهای رزمندگان بود. یک بار یکی از رزمندگان با آرپیجی فرمانده عراقی را که یک لحظه از تانک خارج شد هدف گرفت، شلیک به هدف خورد و فرمانده عراقی آتش گرفت و به درک واصل شد.
امام خمینی(ره) پیام داده بودند که جزیره مجنون باید حفظ شود و این پیام باعث روحیه گرفتن رزمندگان شد. وحشت خاصی هم بین عراقیها به وجود آمده بود و اصلا پیشروی نمیکردند.
یک شب با گروهان حاج امید نقنه به همراه یکی از گردانها با عراقیها وارد جنگ شدیم، دشمن آن شب عقبنشینی کرد و جزیره مجنون حفظ شد.
صدور قطعنامه 598 در سال 1365
عملیات کربلای پنج بیشترین شهید را در پی داشت، رقمی که حدود 25 هزار نفر اعلام شد. این عملیات بسیار سخت بود و پس از آن به خاطر پیروزیهای غرورآفرین رزمندگان اسلام، قطعنامه 598 در سال 1365 صادر شد.
در آن عملیات بنده در واحد دیدهبانی فعالیت میکردم. در آن واحد 23 نفر بودیم که 10 نفر شهید شدند. ایثار و فداکاری رزمندگان در این عملیات مثالزدنی بود . یکی از بچههای کاشان سال آخر پزشکی بود اما به خط مقدم رفت و شهید شد. از شهیدان این عملیات میتوانم به شهیدان تیموری، ناظم و تبریزی اشاره کنم.
در عملیات کربلای پنج، دهقان خدابنده میخواست روی دکل دیدهبانی برود. من هم دنبالش رفتم در حالیکه معمولا برای کاهش احتمال تلفات فقط یک نفر روی دکل میرفت. وقتی خدابنده بالای دکل رسید، سریعا ترکشی به صورتش خورد و خونریزی زیادی داشت، شاید اگر من آنجا نبودم شهید میشد. بنده بلافاصله به همرزمانی که در فاصله 500 متری بودند اطلاع دادم که برای کمک بیایند.
حضور با اصرار در عملیات کربلای چهار
بنده در عملیات کربلای چهار به دستور فرمانده نباید شرکت میکردم اما به هر روشی بود خودم را به بچههای عملیات رساندم. فرماندهمان خیلی از دستم ناراحت شده بود و میگفت باید برگردی اما برنگشتم. از این موارد در جبهه زیاد بود. یادم میآید که در منطقه شاخ شمیران مسئول رده بودم و باید برای سه گردان، دو دیدهبان انتخاب میکردم و همراه گردانها میفرستادم. یعنی در مجموع شش نفر باید انتخاب میشدند اما هیچ کس حاضر به انصراف نبود تا مجبور شدم برای انتخاب از بین آنها، قرعه کشی انجام دهم.
دلایلی که باعث حضور بنده در جبهه میشد عبارت بودند از نفس مسیحایی امام(ره)، دوستان و همرزمان. دیگر مطمئنا جنگی مانند جنگ تحمیلی رخ نخواهد داد اما اگر بخواهیم جوانان آن نسل را با نسل فعلی مقایسه کنیم باید بگویم با وجود تغییرات زمانه نمیتوان انتظار داشت جوانان امروزی با این امکانات، رسانهها و تهاجم فرهنگی، روحیهای مانند جوانان دوران دفاع مقدس داشته باشند اما امروز هم اگر احساس شود که نیاز به حضور جوانان است، قطعا روحیه جهادی در بین آنان ایجاد میشود.
در پایان توصیهام به مردم و مسئولین این است که حافظ خون شهدا باشند.
انتهای پیام