حافظ؛ روشنفکر دینی در قامت یک شاعر فرا ملی
کد خبر: 3755055
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۲
در میزگرد ایکنا مطرح شد؛

حافظ؛ روشنفکر دینی در قامت یک شاعر فرا ملی

گروه فرهنگی - حافظ، نمونه تمام عیار و برجسته یک ایرانی مسلمان هنرمند است که درد دین دارد و می‌خواهد با زبان شعر، غبار از چهره آن بگشاید و از همین رو برخی معتقدند که او یک آسیب‎شناس اجتماعی و روشنفکر دینی بود؛ آن هم شاعری که شعرش یک شاهکار بین‌المللی قلمداد می‌شود.

حافظ روشنفکر دینی بود

به گزارش ایکنا از اصفهان، خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، از نوابغ تاریخ ایران زمین است، زیرا که شخصیتی چندبعدی و جامع‎الاطراف داشت، نه تنها شاعر بود، بلکه چهره خود را در قامت یک مفسر و قرآن شناس، متکلم، مصلح و آسب‌شناس اجتماعی و به تعبیر دیگری همچون یک معلم اخلاق و روشنفکر دینی که درد دین دارد، در شعر زیبایش که خود نیز به زیبایی آن اعتراف می‌کند، به نمایش می‌گذارد. حافظ، نمونه تمام عیار یک ایرانی مسلمان هنرمند است که می‌خواهد غبار از چهره دین بگشاید و چهره‌ای اخلاق‌مدار و عارفانه از دین به روی مخاطبان خود بگشاید. 20 مهرماه سالروز بزرگداشت این شاعر بلند آواره و شهیر ایران زمین است، شاعری که بعد از شش قرن، هنوز شاعر محبوب ایرانیان است. در همین رابطه خبرگزاری ایکنا در اصفهان، میزگردی را با حضور علی‌اصغر باباصفری، استاد دانشگاه و محقق و پژوهشگر ادبیات فارسی و محمدرضا ضیاء، استاد دانشگاه اصفهان و محقق و پژوهشگر ادبیات فارسی برگزار کرد که متن آن را در ادامه می‌خوانید با این توضیح که قسمت دوم این میزگرد، فردا شنبه 21 مهرماه، منتشر می‌شود.
دراین میزگرد می‎خوانید:
حافظ چهره بین‌المللی است
شاهکارهای ادبی بین‌المللی بر نقاط مشترک انسانی تأکید می‌کنند
ماندگاری حافظ مبتنی بر وابستگی او به اندیشه غنی اسلامی است
موضوع شعر حافظ انسان است
استدلال‌های شعری زیاد قوی نیست
حافظ، سعدی و مولوی اندیشه‌های مرتجعانه هم دارند
حافظ بعد از انقلاب اهمیت مضاعفی پیدا کرد
امروز محبوب‌ترین شاعر، حافظ است
حافظ روشنفکر دینی بود
بنای شعر بر تخیل استوار است
شعر صد در صد فلسفی جذابیتی ندارد
نباید نقش فلسفه و اندیشیدن را به‌طور کلی به شعر واگذار کنیم
شاعران سخنگوی وجدان و سنت ایرانی شدند
خاقانی به لحاظ جوهر شعری، شاعرترین شاعر است
زیباتر از شعر حافظ نه تنها در ادبیات ایران، بلکه در جهان پیدا نمی‌شود


ایکنا: به نظر شما دلیل اینکه شاعرانی همچون حافظ، سعدی و مولانا با گذشت چندین قرن از درگذشت آن‌ها، همچنان برای جامعه امروز و قشرهای مخالف مردم آن هم با گرایش‌ها و سلیقه‌های متفاوت مورد توجه‌اند در چیست؟ شما خلق و خوی شاعرانگی ایرانیان را ناشی از چه زمینه‌ها و ریشه‌هایی می‌دانید؟
باباصفری: حس شاعرانگی واقعیتی است که در میان ایرانیان وجود دارد و به بعد از اسلام مربوط می‌شود. بعد از اسلام به دلیل محدودیت‌ها و موانعی که در جامعه اسلامی وجود داشت، از رواج برخی از هنرها ممانعت به عمل آمد یا زیاد به آنها پرداخته نشد، مثل مجسمه‌سازی، موسیقی و تصویرگری که بعضا با منع فقها مواجه شد؛ مثلا مجسمه‌سازی را نماد شرک و بت‌پرستی دانسته و با آن مخالفت می‌کردند، حتی داشتن عروسک را برای بچه‌ها جایز نمی‌دانستند. به دلیل منع مذهبی که در جامعه ایران وجود داشت و غلبه نگاه فقهی که هنوز نیز بعضا شاهد سیطره آن هستیم، هنر و احساس ایرانیان به سمت شعر سرازیر شد که نه تنها منعی برای آن وجود نداشت، بلکه تشویق و ترغیب هم می‌شد. سخنی از پیامبر(ص) نقل شده است که می‌فرمایند: «ان من البیان لسحرا و ان من الشعر لحکما»، یا اینکه می‌توان به دیوان منسوب به امام علی(ع) و امام هادی(ع) اشاره کرد و نیز برخی روایت‌ها از ائمه(ع) در تأیید شعرا، یا صله‌هایی که پیامبر(ص) به «حسان بن ثابت انصاری» می‌دادند. اینها مجوزی برای تقویت شعر و شاعری در میان مسلمانان و بالتبع ایرانیان بود که سرآمد هنر بوده و در این زمینه توانمند بودند، به همین دلیل است که ما پنج شاعر شاخص و مطرح بین‌المللی در ادبیات فارسی داریم، یعنی فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی و در مورد نفر پنجم اختلاف نظر وجود دارد، ولی نظرات بیشتر معطوف به نظامی است؛ ملت‌های دیگر یا شاعر شاخص بین‌المللی ندارند، یا اگر هم دارند حداکثر یک چهره بیشتر نیست، مثلا در ادبیات انگلیسی، ویلیام شکسپیر، در ادبیات فرانسه، ویکتور هوگو، در ادبیات روسیه، الکساندر پوشکین، در ادبیات ایتالیا، دانته، در ادبیات آلمان، گوته، در ادبیات عربی، ابوالعلای معری و در ادبیات اسپانیایی، سروانتس را می‌توان به عنوان چهره شاخص بین‌المللی نام برد.
ایکنا: انس و الفت ایرانیان با اشعار حافظ که با وجود گذشت چندین قرن در اذهان آنها وجود دارد و در مناسبت‌های مختلف به اشعار وی رجوع می‌کنند، نشانه عمق و نفوذ کلام حافظ است. فکر می‌کنید چه جاذبه‌ای در شعر حافظ وجود دارد؟
باباصفری: شاهکارهای ادبی به طور کلی به دو دسته تقسیم می‌شود، ملی و بین‌المللی. «شاه» در لغت به معنای بزرگ است، مثل شاهرگ، شاهراه، شاه دزد و ... . شاهکارهای ادبی ملی به آثاری اطلاق می‌شود که به لحاظ زبانی و بیانی در بالاترین سطح قرار داشته و اصطلاحا صاحب سبک باشد. در کتاب‌های تاریخ ادبیات فارسی، نام سی تا چهل هزار شاعر از دوره قبل از رودکی تا دوره معاصر آمده است، ولی همه آنها در یک سطح و اندازه نبوده و نیستند، در واقع می‌توان از سی تا چهل شاعر نام برد که تشخص ویژه دارند و صاحب سبک فردی هستند. شاهکارهای ملی برای مردم یک کشور کم و بیش شناخته شده‌اند. شاهکارهای بین‌المللی به آثاری اطلاق می‌شود که بر نقاط مشترک انسانی چه مثبت و چه منفی تکیه و تأکید می‌کنند، یعنی انسان بما هو انسان را مدنظر دارند، جدا از مواردی که انسان‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند، همچون زبان، رنگ، نژاد، مذهب، قومیت، کشور، مکان و زمان زندگی، آداب و رسوم و ... . جدا از این موارد، انسان‌ها در یک چیز مشترک‌اند و آن، انسان بودن است. چون شاهکارهای ادبی بین‌المللی بر نقاط مشترک انسانی تأکید می‌کنند، زبان حال انسان‌ها می‌شوند، بنابراین ماندگاری پیدا می‌کنند. در مقطعی ممکن است شعر یک شاعر خیلی مطرح شده و ورد زبان‌ها شود.
در تاریخ ادبیات فارسی ادیب توانمندی به نام رضا قلی خان هدایت وجود دارد که پدربزرگ صادق هدایت است. وی شاعر و نویسنده بود و کتابش «مجمع الفصحا» نام دارد. در این کتاب می‌گوید امروز شاعری در روزگار ما به منصه ظهور رسیده که به لحاظ سبک و قدرت شاعری، دست مثلا فردوسی را از پشت بسته و شاهنامه را به بوته فراموشی سپرده است و او کسی نیست جز فتحعلی خان صبای کاشانی، صاحب «شهنشاه نامه». این کتاب یک منظومه حماسی تاریخی است که به تقلید از حماسه فردوسی و راجع به جنگ‌های فتحعلی شاه قاجار سروده شده؛ ولی چند نفر از ما این کتاب را دیده یا خوانده‌ایم و چقدر در حافظه تاریخی ما ماندگار شده است؟ بنابراین آنچه یک اثر را به عنوان شاهکار بین‌المللی مطرح می‌سازد، قضاوت تاریخی است. آنچه در حافظه تاریخی یک ملت باقی می‌ماند، مهم است. آقای خرمشاهی در همین رابطه می‌گوید:«حافظ، حافظه تاریخی ملت ما است». این یک واقعیت است که اشعار حافظ ماندگار شده و ماندگاری‌اش نیز به دلیل این است که اولا بر نقاط مشترک انسانی تکیه دارد و ثانیا بر گرد درخت تناور اندیشه غنی اسلامی پیچیده است. به تعبیر استاد شفیعی کدکنی، شعر مثل یک پیچک است که باید به چیزی تکیه کند. اگر اندیشه نباشد، شعر رها می‌شود. بحث دیگری مطرح می‌شود مبنی بر اینکه مثلا یک فرد آفریقایی از اشعار حافظ یا فردوسی چه چیزی می‌فهمد. در پاسخ باید گفت مطالبی که این شاعران در شعر خود مطرح کرده‌اند، نقاط مشترک انسانی است.
ضیاء: فرمودید که در ادبیات انگلیسی بسیاری از اشعار دیگر خوانده نمی‌شود یا اگر خوانده شوند، معنای آنها درک نمی‌شود. اینکه ما زبان هزار سال پیش خود را درک می‌کنیم، الزاما امری مثبت یا منفی نیست، هر چند من معتقدم بعد از ورود مدرنیته به ایران و به خصوص در چهل پنجاه سال اخیر، زبان ما زیاد در معرض دگرگونی قرار داشته و دارد و کم کم به جای تفسیر و معنا کردن، به ترجمه نیاز پیدا می‌کنیم. در واقع امروز تصور می‌کنیم که متون کهن را متوجه می‌شویم و در برخی دوره‌ها، از این متون کج فهمی‌های تاریخی داشته‌ایم که به ما ضربه زده است، مثلا مفاهیمی چون از «خود بیگانگی» که امثال آل احمد تلاش کردند آنها را از این متون استخراج کنند- مثل «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد» که نام کتاب مرحوم احسان نراقی هم هست و دقیقا با همین نگاه بود که آنها پایه‌گذاری کردند- در واقع بافتی که حافظ در آن راجع به این موضوع حرف می‌زند، هیچ ربطی به از خود بیگانگی فرنگی که از غرب آمده است ندارد، ما صرفا این مفهوم عرفانی را گرفته و این بار مدرن را به آن تحمیل کردیم.
اینکه آثار ادبی کهن در غرب خوانده نمی‌شود، دو دلیل عمده دارد؛ اولا زبانشان آنقدر تغییر یافته که اصلا متوجه نمی‌شوند و نیاز به ترجمه دارند. در حال حاضر چندمین نسل از ترجمه‌های شکسپیر وارد بازار شده، چون زبان انگلیسی خیلی پویاتر از زبان فارسی بوده است. البته اینکه ما می‌توانیم متون کهن خود را درک کنیم، موهبتی است، ولی الزاما نشانه مثبت و حاکی از پیشرفت ما نیست. معلوم است که جامعه ما تغییر آنچنانی نیافته که ما هنوز همان‌طور صحبت می‌کنیم و برای تقریب به ذهن می‌توان به جامعه افغانستان و تاجیکستان اشاره کرد که متون کهن فارسی را راحت‌تر از ما متوجه می‌شوند، ولی وقتی می‌خواهند مفهومی مدرن را توضیح دهند، دچار سختی می‌شوند. این مفاهیم ترجمه نشده و ابزار بیان‌شان در اختیار آنها نیست. الزاما نباید خوشحال باشیم که زندگی ما این‌قدر بر شعر استوار است. در مواردی حتی ناراحتم و بارها هم نوشته‌ام که برای ما یک بیت شعر کار یک ساعت استدلال را انجام می‌دهد، در صورتی که استدلال‌های شعری زیاد قوی نیست. حتی از اینکه مثنوی گاهی مواقع به عنوان یک پایه فکری مطرح می‌شود، می‌ترسم. تعارف که نداریم، در اشعار حافظ، سعدی و مولوی اندیشه‌های مرتجعانه نیز وجود دارد و شاهد بوده‌ام که چشم بسته اینها را قبول می‌کنیم و گاهی اصلا این اشعار را معوج فهمیده‌ایم؛ مثلا بیت «هنر نزد ایرانیان است و بس/ ندادند شیر ژیان را به کس» را طور دیگری فهمیده‌ایم یا «چو ایران نباشد تن من مباد» در اشعار فردوسی به این شکل نیست و ما تغییرش داده‌ایم. این بیت مربوط به یک داستان است که فردوسی در آن می‌گوید: «چو گودرز و هفتاد پور گزین/ همه نامداران با آفرین/ نباشد به ایران تن من مباد/ چنین دارم از موبد پاک یاد». این اتفاق زیاد می‌افتد، وقتی بیتی را از متنی بیرون می‌کشند، همان‌طور که می‌خواهند، از آن استدلال می‌کنند.

حافظ روشنفکر دینی بود

اینکه شعر، رسانه فرهنگی و ابزار اندیشیدن ما بوده، در مواردی واقعا به ما ضربه زده است و به نظر من بهترین تحقیقات را در این زمینه، دکتر سید جواد طباطبایی انجام داده‌اند و به قول دکتر داوری اردکانی، «صوفیان سخن‌گویان قوم ایرانی شدند»، یعنی بار اندیشه ایرانی بر دوش عرفان و تصوف افتاد و اینها به پیام‌رسان‌های فرهنگی ما تبدیل شدند و این‌گونه بود که ما قضا و قدری شدیم و اصولا در جامعه ما اگر گفته شود نمی‌توان کاری انجام داد، این حرف بیشتر خریدار دارد تا اینکه از افراد بخواهیم کاری را انجام دهند، چون پشتوانه‌های فرهنگی ما این‌گونه بوده است. اینکه چرا ما حافظ می‌خوانیم، پاسخی کلیشه‌ای به آن می‌دهند و آن اینکه زمانه حافظ شبیه به زمانه ما است. من نیمی از این حرف را قبول دارم، به این صورت که زمانه حافظ شبیه به زمانه ما هست، ولی اگر این‌طور است، چرا ما اشعار سلمان ساوجی، خواجو، روح عطار، حیدر بقال شیرازی و فهرست مفصلی از شعرای معاصر حافظ را نمی‌خوانیم؟ زمانه آنها نیز مثل زمانه ما بود، یعنی تصور کردیم گویا فقط یک شاعر در قرن هشتم زندگی می‌کرده است. شعرایی که نام بردم، غیر از سلمان، همه از همشهریان حافظ بودند.
ایکنا: و حافظ نیز تحت تأثیر آنها قرار داشته و به قول آقای بهاءالدین خرمشاهی، حافظ بیشترین تأثیر را از کمال‌الدین اسماعیل پذیرفته است؟
ضیاء: بیشترین تأثیر را نه، ولی خیلی تأثیر پذیرفته است. آنچه حافظ را برای ما جاودان ساخته، یکی این است که زمانه‌اش شبیه ما بود، به همین دلیل بعد از انقلاب بیشتر مورد توجه قرار گرفت و مقالاتی که در این مقطع زمانی در مورد حافظ نوشته شده است، به لحاظ کمیت بسیار بیشتر از قبل از انقلاب است. بعد از انقلاب چندین برابر تحقیق انجام شد و تصحیحات مختلف به بازار آمد و حافظ اهمیت مضاعفی پیدا کرد. رتبه‌ای را که امروز حافظ دارد، تا ابتدای سال 1300 سعدی دارا بود. معتقدم حافظ امروز نه بهترین، بلکه پر طرفدارترین شاعر ما است. بهترین شاعر همان چهار نفری هستند که نام بردید و واقعا نمی‌توان گفت کدام‌یک بهترند، ولی امروز محبوب‌ترین شاعر، حافظ است که بخشی از آن به اشتراک در شرایط سیاسی و اجتماعی برمی‌گردد و بخشی نیز به بیان حافظ و مهم‌تر از آن، نگرش او مربوط می‌شود، یعنی خواجو هم در همان جامعه زندگی می‌کرد، ولی دردهایی را که حافظ می‌دید، او نمی‌دید که بگوید:«آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت». این یکی از بزرگ‌ترین حرف‌هایی است که حافظ بیان کرده و به نظر من، یکی از بهترین آسیب‌شناسی‌های دینی در طول تاریخ اسلام محسوب می‌شود. من حافظ را به نوعی یک روشنفکر دینی می‌بینم و تأکیدم بر وجه دینی او است، نه وجه روشنفکری‌اش. اتفاقا این آسیب‌شناسی از درون دین انجام می‌شود.
ایکنا: شما جایگاه اندیشه را در شعر به خصوص اشعار حافظ و مولانا چگونه ارزیابی می‌کنید؟ این‌طور که من از صحبت‌های شما استنباط کردم، معتقدید گفته‌های سعدی و حافظ که در قالب شعر بیان شده، بیشتر ناشی از توهمات و خیالات ذهنی شاعر است و زیاد استدلالی و برهانی نیست، در صورتی که وقتی زندگی آنها را مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم که مولانا قبل از اینکه یک شاعر باشد، فقیه و متکلم و اشعری مسلک است و صاحب کلاس و وعظ و خطابه بود. حتی حافظ علوم مختلف آن دوران را فرا گرفته و به چهارده روایت قرآن را از بر بوده است. در واقع همه اینها پیش زمینه‌های فکری را نشان می‌دهد. فکر نمی‌کنید با این صحبت‌ها، جایگاه اندیشه در شعر این شاعران نادیده گرفته می‌شود؟ در صورتی که در اشعار آنها رگه‌های فکری، فلسفی و عرفانی به چشم می‌خورد.
ضیاء: اولا من کلمه توهم را به کار نبردم. تخیل با توهم خیلی تفاوت دارد. عرضم این بود که بنای شعر بر تخیل استوار است. شعر اگر بخواهد صد درصد فلسفی باشد، دیگر جذابیتی برای ما نداشته و علاقه‌ای نیز به خواندن آن نخواهیم داشت، مانند تعداد زیادی از شعرهای فلسفی خشک که دیگر جذابیتی ندارند؛ در واقع ما به همین دلیل حافظ می‌خوانیم، مثل سینما است که هر چقدر هم مضمون فلسفی در آن گنجانده شود، در نهایت باز هم سینما است. ما نباید نقش فلسفه و اندیشیدن را به‌طور کلی به شعر واگذار کنیم، در حالی که این اتفاق برای ما رخ داد، یعنی شاعران سخنگوی وجدان و سنت ایرانی شدند. بعضی از این شاعران افرادی متفکر، تحصیل‌کرده و اهل مطالعه بودند، مانند حافظ، سعدی یا مولوی؛ تعدادی نیز مانند انوری، منوچهری یا فرخی با وجود اینکه اهل مطالعه بودند، ولی مطالعات‌شان تنها محدود به شعر بود. مولوی با توجه به مطالعه در انواع دانش‌ها، فردی با سواد به معنای واقعی کلمه بود. حافظ نیز با تمام درگیری‌های فکری بزرگش، در نهایت یک شاعر بود. مثل این است که بگوییم کسی حق ندارد درباره فلسفه کتاب بنویسد، بلکه باید حرف فلسفی خود را در قالب سینما بیان کند. بار معنایی فلسفه را که نمی‌توان در فیلم گنجاند، مگر اینکه فیلم به گونه‌ای ساخته شود که در تمام مدت آن دو نفر در حال صحبت با یکدیگر باشند که در این صورت نمی‌توان عنوان فیلم را به آن اطلاق کرد. به نظر من شعر فلسفی که بار فکری داشته باشد، خیلی خوب است و به همین دلیل ما امروز حافظ می‌خوانیم، نه خاقانی.
معتقدم به لحاظ جوهر شعری، خاقانی از همه قوی‌تر است. یعنی شاعرترین شاعر ما خاقانی است، ولی چون بار اندیشه‌ای در شعر او نیست، اشعارش را نمی‌خوانیم. خاقانی در یک بیت میناگری می‌کند، یعنی می‌گوید: «نافه را کیمخت رنگین سرزنش‌ها کرد و گفت/ سخت بدرنگی نداری صورت زیبای من/ نافه گفتش یافه کم کن کایت معنی مراست/ اینک اینک حجت گویا دم بویای من». این شعر بسیار تکان دهنده است، ولی حرفش این است که کیمخت گفت من زیبا هستم و آن یکی گفت من درونِ زیبایی دارم. این چیزی نیست که مانع خواب شبانه شما شود و حرفی عادی است، ولی در مورد بیت: «آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت» می‌توان یک رساله نوشت. عرض من این است که شعر حافظ بار فلسفی دارد و به همین دلیل خوانده می‌شود، ولی نباید فراموش کرد که به هر حال شعر است.
ایکنا: آقای باباصفری نظر شما در مورد صحبت‌های آقای ضیاء چیست؟
باباصفری: در مورد اینکه چرا توجه ما به سمت شعر جلب شده و شعر به ابزاری برای بیان این مطالب تبدیل شد، عوامل دیگری نیز دخیل هستند. در قرن پنجم حکومت از دست ایرانیان خارج شده و به دست ترکان غزنوی می‌افتد. ترکان غزنوی در دربار سامانیان تربیت شده و با مبانی فکر و اندیشه و تمدن آشنا بودند، ولی چون اصالت ایرانی نداشتند، چندان دل در گرو ایران و اندیشه ایرانی نداشتند و از طرفی هم می‌خواستند مشروعیتی برای خود به وجود بیاورند، به همین دلیل به دامان خلفای بغداد افتادند و خلافت عباسی مشروعیت بخش حکومت آنها شد و مقبولیت مردمی را برای آنها به همراه آورد. این وضعیت در دوره سلجوقیان بدتر شد و اوج درگیری‌های مذهبی در قرن ششم اتفاق افتاد. در اصفهان درگیری‌های میان حیدری‌ها و نعمتی‌ها و نیز شافعی‌ها و حنفی‌ها خیلی زیاد بود، یا مثلا عبدالجلیل قزوینی کتابی به نام «النقض» نوشت و در آن از اندیشه‌های شیعه دفاع کرد، اینها نشان می‌دهد که بینش کلامی اشعری حاکم بود. در آن زمان خواجه نظام‌الملک طوسی، مدارس نظامیه‌ را تأسیس کرد که یکی از آنها نیز در اصفهان بود، این نظامیه‌ها مبلغ آیین شافعی بودند که اندیشه جبرگرایی را ترویج کرده و راه تفکر و تعقل را می‌بست. این تفکر جبرگرایانه حاکم شد و پس از آن حمله مغول اتفاق افتاد و این‌گونه بود که همه چیز به قضا و قدر احاله داده شد. این‌ها رخدادهای سیاسی در تاریخ ایران بود که ایرانیان را از فکر و اندیشه دور ساخت.

حافظ روشنفکر دینی بود

قرن چهارم و دوره حکومت سامانیان، اوج دوره طلایی تمدن ایران بعد از اسلام بود و عمده دانشمندان در این زمان ظهور کردند، کسانی مانند فارابی، بوعلی‌سینا، ابوریحان بیرونی، کوشیار گیلانی، غیاث‌الدین جمشید کاشانی، زکریای رازی، حکیم میسری، ابوبکر بخاری، موفق هروی و امثال این‌ها. سپس همه چیز تعطیل می‌شود تا قرن هفتم که خواجه نصیرالدین طوسی ظهور می‌کند. علت پیشرفت ایران در دوره سامانیان این بود که حکومت سامانی به آزاداندیشی اعتقاد زیادی داشت، به اندیشه‌های متفاوت اجازه بروز و ظهور و فعالیت می‌داد و همه فرق و مذاهب آزاد بودند، مثل خوارج، شیعه اسماعیلیه یا زیدیه که حتی بعضی معتقدند فردوسی، شیعه زیدیه و رودکی شیعه اسماعیلیه بودند که رودکی به همین دلیل شکنجه و کشته شد. حتی افراد بی‌مذهب نیز در این دوره آزاد بودند، مثل نویسنده‌ای چون ابوحیان توحیدی که ملحد بود و اندیشه‌هایش را به راحتی عرضه می‌کرد. در دوره سامانیان، تعصبات و سختگیری‌های دینی وجود نداشت و حاکمان و وزرای سامانی مانند ابوالفضل بلعمی اهل فضل و دانش بودند. فضای باز وجود داشت و این فضای باز تضارب آرا و اندیشه‌ها را به وجود می‌آورد، ولی بعد از قرن پنجم، سلطان محمود غزنوی حکومت را به دست گرفت که تاریخ بیهقی در باره آن می‌گوید: «...انگشت کرده‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار می‌کشند...» که نشان دهنده فضای بسته سیاسی، اعتقادی و فرهنگی بود و اوج آن در قرن ششم اتفاق افتاد.
ایکنا: به نظر شما چه چیزی در شعر و اندیشه حافظ وجود دارد که او را از شاعران هم‌ردیف خودش متمایز می‌کند؟
باباصفری: به همان بحث اول خودم برمی‌گردم که گفتم شاهکارهای ادبی به دو دسته ملی و بین‌المللی تقسیم می‌شود. یک اثر زمانی شاهکار بین‌المللی است که در مرحله اول شاهکار ملی باشد. یعنی شاهکار بین‌المللی ویژگی یک شاهکار ملی را دارد. شاهکار ملی از نظر زبانی و بیانی در زیباترین حالت ممکن قرار دارد، شعر حافظ نیز از لحاظ زیبایی و بیان بسیار عالی است، به گونه‌ای که خود حافظ نیز همین را ادعا می‌کند و البته ادعای گزافی نیست، حافظ می‌گوید:«ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که اندر سینه داری»؛ حافظ به قرآنی که در سینه دارد قسم می‌خورد که زیباتر از شعر او وجود ندارد. این ادعایی شاعرانه نیست، بلکه واقعیت است. به عقیده من نیز، زیباتر از شعر حافظ نه تنها در ادبیات ایران، بلکه در ادبیات جهان پیدا نمی‌شود. شعر حافظ در اوج قله زیبایی قرار دارد. به طور کلی کسانی که آثارشان شاهکار بین‌المللی است، از نظر انسانی، افرادی بسیار برجسته هستند. غیر ممکن است که فردی با روحیه‌ای پست و پلید و پلشت، بتواند اثری خلق کند که در طول تاریخ ماندگار باشد. ممکن است اثری در دوره‌ای مطرح شود، ولی اینکه سنگینی و وزانت خود را حفظ کرده و در طول تاریخ ماندگار شود، برمی‌گردد به اینکه روح بلندی آن را سروده باشد. آقای ضیاء اشاره کردند که اینها افراد باسوادی بودند، واقعیت نیز همین است. آنها بسیار باسواد و با معلومات و مهم‌تر از همه اخلاق‌مدار و دارای روحی پاک بودند. در واقع این سیطره و غلبه روح، جهان‌بینی و فضای فکری شاعر است که دیگران را به محاق برده و پوشانده. اگر حافظ نبود، افرادی مانند سلمان، خواجو و امثال اینها هر کدام برای خود یلی بودند، ولی در برابر پرتو اشعار حافظ مانند ستاره‌ای هستند که در گوشه‌ای از خود نور ساطع می‌کنند

ادامه دارد........

انتهای پیام

 

captcha