به گزارش ایکنا از اصفهان، حافظ شاعر اسطورهساز معناگراست، شعرش با اینکه آمیخته با ایهام و کنایه است، اما شعر زندگی است، یعنی هم درس اخلاق میدهد و هم درس عشقورزی. حافظ، درد دین داشت و از همین رو نفدش هم نقد دینی بود، او علاوه براینکه خود را در قامت یک مصلح دینی نشان میداد، یک مصلح اجتماعی و شاعری اصلاحطلب هم بود؛ شاعری که رسالت خود را مبارزه با ریاکاری و دعوت به رواداری میدانست. خبرگزاری ایکنا در اصفهان، به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ، میزگردی را با حضور علیاصغر باباصفری، استاد دانشگاه و محقق و پژوهشگر ادبیات فارسی؛ محمدرضا ضیاء، استاد دانشگاه اصفهان و محقق و پژوهشگر ادبیات فارسی؛ داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان و جمعی از دانشجویان برگزار کرد که قسمت اول آن روز گذشته جمعه 20 مهرماه با عنوان «حافظ؛ روشنفکر دینی در قامت یک شاعر فراملی » منتشر شد و امروز نیز قسمت دوم و پایانی آن را در ادامه میخوانید:
در این میزگرد میخوانید:
معجزه دین اسلام از جنس کلمه است
خاستگاه تشبیهات فارسی، طبیعت ایران است
اقلیم و جغرافیا تأثیر مستقیم بر خاستگاه تشبیهات و استعارهها دارد
گزیده کاری یکی از رموز موفقیت حافظ است
حافظ مصلح دینی بود
نقد حافظ، نقد دینی است
حافظ یک مصلح اجتماعی و شاعری اصلاحطلب است
حافظ رسالت خود را مبارزه با ریاکاری میدانست
حافظ نگاه اخلاقی به دین داشت
اخلاقیات دین در جامعه امروز کمرنگ شده است
قرآن را از شعر حافظ بگیریم، چیزی از آن نمیماند
اسماعیلی: نظر شما در رابطه با روح شاعرانگی ایرانیان چیست؟ در فرهنگ ایرانی به خصوص بعد از ظهور اسلام، اتفاقی افتاد و آن این بود که «کلمه» دارای ارزش شد، چون معجزه دین اسلام از جنس کلمه است. کلام یک ویژگی پیدا کرد و صاحبان کلام نیز جایگاه و منزلت اجتماعی پیدا کردند و کلامشان به گونهای به آن کلام مقدس استناد پیدا کرد که هم صاحب آن کلام جایگاهی یافت و هم خود کلمه دارای ویژگی خاصی شد. در مقایسه با جامعه غربی میبینیم که در غرب تصویر بیش از کلمه و بیان مطرح است. یعنی نقاشی، مجسمهسازی یا سینما در فرهنگ آنها جایگاه بالاتری دارد و حرفشان را با تصویر به مخاطب منتقل میکنند، برخلاف ما که حرفمان را در قالب کلمات بیان میکنیم و بیشتر یک جامعه کلامی و زبانی هستیم، به گونهای که ضربالمثل و شعر در میان ما رواج بیشتری دارد. شاید بتوان گفت این مسئله ناشی از حضور قرآن در تمدن دینی ما است. من چند وقت پیش از موزه ایران باستان در تهران بازدید کردم، در آنجا بخش ایران قبل از اسلام حالتی خاص دارد، اما در بخش ایران بعد از اسلام با حجم زیادی از رنگ، طرح و نقشهای عجیب و خاص مواجه میشوید و فضا به کلی عوض میشود. به نظر میرسد که روح ایرانی نیز بعد از اسلام دچار همین اتفاق شد که شاید بخشی از آن ناشی از نقش و منزلت کلام در فرهنگ ما و بخشی دیگر مدیون شرایط اجتماعی و جغرافیایی کشور باشد. یعنی محیط کشور ما محیطی سرشار از تنوعهای بصری است که موجد فضاهای خیالانگیز متنوع میشود. از طرف دیگر، شعر هم ظرفیت زبان را بالا میبرد و هم زبان فارسی ظرفیتی دارد که شعر راحتتر بر آن سوار میشود. نظر شما در این رابطه چیست؟
باباصفری: قطعا اقلیم و جغرافیا تاثیر مستقیم بر فضاسازی شعر میگذارد و اصلا بحثی در علوم بلاغی مطرح است تحت عنوان «خاستگاه تشبیه» که برگرفته از اقلیم و جغرافیا میباشد. زبان عربی در شبه جزیره خشک و بیآب و علف عربستان رواج دارد و تشبیهات این زبان نیز از همان فضا ناشی میشود، برای مثال یک شاعر جاهلی عرب در توصیف صحنهای جنگی میگوید:«چنان با شمشیر به فرق طرف مقابل زدم و آن را شکافتم که گویی لبان زیبای معشوق من به خنده گشوده شد». ببینید که از نظر ما ایرانیان این تشبیه چقدر چندش آور و خشن است! ولی از نظر شاعر این صحنه به قدری خوب است که آن را به خنده معشوقش تشبیه کرده، یعنی این اقلیم حتی بر زبان عربی- حروف حلقی- نیز اثرگذار بوده است. استاد ما، آقای مظاهری در جواب این سوال که چرا در شعر عربی به غیر از قالب قصیده، قالب شعری دیگری مانند مثنوی که محدودیت بیت ندارد، یافت نمیشود؟ گفتند: اگر شعر عربی مثنوی داشت، با وجود حروف حلقی شاعر خودش دچار خفگی میشد و دیگران را هم خفه میکرد. خاستگاه تشبیهات فارسی نیز طبیعت ایران است و برای مثال، نوع نگاه و جهانبینی کسی که در جنگل زندگی میکند، با کسی که محل زیستش بیابان است، متفاوت میباشد؛ بنابراین اقلیم و جغرافیا تأثیر مستقیم بر خاستگاه تشبیهات و استعارهها دارد.
ایکنا: حافظ تأثیر زیادی از ایران باستان پذیرفته و رگههای ادبیات عرفانی ایرانی در آثار او بسیار برجسته است.
باباصفری: بله، همین اندیشه در تفکر سهروردی نیز دیده میشود که از عناصر ایران باستان استفاده کرده و تعابیری که به کار برده، از این عناصر متأثر است. حافظ نیز از اینها بیاطلاع نبوده و حتی آنها را به کار برده؛ وی شاعری به معنای واقعی هنرمند و صنعتگری بسیار ماهر است. شاعران زیادی هستند که شعر را تصنعی کرده و آرایهبندی میکنند، مثل «رشید وطواط» شاعر قرن ششم و معاصر خاقانی که شاعری برجسته، ادیب، نویسنده و صاحب کتاب در زمینه علوم بلاغی بوده و در اشعارش آرایههای زیادی به کار برده است. شعر وی مثل قیافه زشتی است که بخواهیم به زور مواد آرایشی آن را بزک کنیم، ولی زیبایی شعر حافظ خدادادی است. وی میگوید: «دلفریبان نباتی همه زیور بستند/ دلبر ماست که با حسن خداداد آمد».
ایکنا: در مورد ویژگیها و خصوصیات شعر حافظ که او را نسبت به شاعران دیگر برجسته میکند، اگر نظری دارید بفرمایید.
ضیاء: یکی از دلایلی که شعر حافظ امروز خوانده میشود، گزیده کار بودن این شاعر است. به نظر من حدود صد غزل درجه یک میتوان از دیوان حافظ جدا کرد که نتوان گفت کدام یک از دیگری بهتر است. تعدادی غزل ضعیف و خیلی معمولی نیز دارد، ممکن است یک شاعر افتخار زندگیاش این باشد که چنین غزلهایی را بسراید، ولی در تراز شاعری چون حافظ ضعیف است. اگر دیوان حافظ را به لحاظ حجمی همردیف دیوان غزلیات شمس به حساب آوریم، تردیدی ندارم که جایگاه حافظ نسبت به امروز بسیار افول میکرد، یعنی همان اشعار خوبش نیز پنج برابر میشد، به همین نسبت اشعار متوسط و ضعیفش نیز چهار برابر میشد، چون امروز همه چیز «مینی مالیستی» شده و به قول معروف، کسی حوصله خواندن پیامک را هم ندارد، ولی پیش از این هم افراد حوصله زباندرازی نداشتند و در طول تاریخ همواره کسانی که پرگو بودهاند، مدام رانده شده و پس رفتهاند. اگراز استثنائاتی مثل شاهنامه فردوسی که بسیار محل رجوع بوده است بگذریم، من با بررسی نسخههای اشعار متوجه شدم شاعرانی که شعر زیاد داشتهاند، به مرور از حجم نسخههای اشعارشان کاسته شده است، مثلا کمال اسماعیل حدود بیست هزار بیت شعر دارد که تقریبا هیچ نسخه کاملی از آنها وجود ندارد. در درجه اول، آن کس که کتابت میکرده، حوصله نوشتن نداشته و همینطور آن کس که میخواسته گزیده بخواند، برخی مطالب را حذف میکرده است. حدود صد نسخه از اشعار کمال اسماعیل وجود دارد که تقریبا هیچ کدام کامل نیست.
باباصفری: آقای دکتر مصحح دیوان کمال اسماعیل هستند.
ضیاء: این اتفاق برای بسیاری از اشعار شاعران دیگر نیز رخ داده، ولی برای شعرای کمگو مثل حافظ یا خیام خلاف این اتفاق افتاده است. خیام در واقع شاعر نبوده و بعدا به عنوان شاعر مطرح شده و نظر من این است که خیام نهایتا ده الی پانزده رباعی دارد، ولی در قرن نهم به نهصد رباعی رسیده و در مجموعهای که استاد همایی چاپ کرده به نام «طربخانه»، آمده است، چون اشعارشان کم بوده و مدام آنها را فربه کردهاند. اگر حجم دیوان حافظ بیش از این بود، مطمئنم جایگاه امروز را نداشت و افول میکرد. یکی از رموز موفقیت حافظ، گزیده کاریاش بوده است و هر جای دیوانش را باز کنیم، چندین بیت به درد بخور میبینیم. اگر در یک جمع ادبی که اساتید ادبیات حضور داشته باشند یا کسانی که با ادبیات سروکار دارند، خیلی کم پیش میآید که شعری از حافظ خوانده شود و کسی نشنیده باشد، ولی زیاد پیش میآید که شعری از سعدی خوانده شود و حضار از نام شاعر سوال نکنند، یعنی اینکه اشعار خوب سعدی در میان اشعار بدش گم شده است.
دلیل دیگر خوانده شدن اشعار حافظ این است که در اصطلاح امروزی، حافظ یک selection از کل دواوین شعری محسوب میشود. وقتی دیوان حافظ را میخوانید، میبینید که وی علاوه بر اقتباس از شعرای معروفی نظیر سعدی، کمال اسماعیل و انوری، همانطور که در مجله بخارا نوشتهام، از شاعر گمنامی مثل قاضی عمده بدر که نمیدانیم کیست، اقتباس کرده است. در سفینه شمس حاجی متعلق به قرن هفتم این بیت آمده که:«مرد پیرم ز سر لطف در آغوشم گیر/ تا که از پیش تو ای طفل جوان برخیزم». تا قبل از اینکه سفینه شمس حاجی چاپ شود، نمیدانستیم این بیت متعلق به قاضی عمده بدر است، بعدا متوجه شدیم حافظ این بیت را گرفته و گفته:«گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش/ تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم» و با تعابیری، شعر را از حضیض به اوج رسانده است. برای مثال اگر شما اشعار فردوسی را بخوانید، باید علایق خاصی داشته باشید تا شما را ارضا کند، ولی در اشعار حافظ میتوان رد اشعار فردوسی، حکمت سعدی، عرفان مولوی و حتی نازکاندیشیهای سبک هندی را یافت، وگرنه از بسیاری جهات حافظ کار جدیدی انجام نداده است. دکتر شفیعی کدکنی در «صور خیال» و آثار دیگر نشان داده که شاید یک تصویر جدید در کل دیوان حافظ وجود نداشته باشد، ولی مجموعه اینها را به عنوان یک گزینشگر درجه اول از فرهنگ، دیوان اشعار و حتی شعر عربی گردآوری کرده و مثل این میماند که حافظ مولتی ویتامین باشد، یعنی همه چیز را به ما میرساند و به همین دلیل است که اشعارش دیرتر از شعرای دیگر خسته کننده میشود.
ایکنا: حافظ به عنوان شاعری اسطورهساز و مصلح اجتماعی معرفی شده و این تعبیر از آقای خرمشاهی است. اگر همین تعبیر را مبنا قرار داده و حافظ را مصلح اجتماعی بدانیم، فکر میکنید از منظر وی، آفتها و خطراتی که جامعه را تهدید میکند، کداماند؟ وقتی میگوییم جامعه منظورمان صرفا جامعه آن روز نیست، بلکه جامعه امروز را نیز میتواند شامل شود. علاوه بر این، حافظ چه راهکارهایی را برای رهایی از این آفتها و خطرات در کلام خود ارائه میدهد و اینکه از نظر وی، تراز یک جامعه مطلوب چیست؟
ضیاء: قبلا اشاره کردم که حافظ را به نوعی مصلح دینی میدانم، یعنی صبغه دینی در افکارش مهم است و یکی از دلایل نفوذ حافظ این است که از خاستگاه دینی حرف میزند. در مواردی حرفهایی زده است که بیدینان نیز جرأت بیان آن را نداشتهاند و باعث حیرت ما میشود. اتفاقا محمد گلاندام که دیوان حافظ را جمعآوری کرده است، جملهای کلیدی دارد و میگوید: حافظ دائم به محافظت از درس و قرآن اشتغال داشت و هر چه از او میخواستیم تا اشعارش را جمعآوری کند، «وی غَدر اهل زمانه را بهانه ساختی» و از این کار طفره میرفت. داستانهایی نیز درباره بعضی از ابیات حافظ وجود دارد که میگویند کفرآمیز بوده است. اگر بخواهم مثال امروزی بزنم، برخی از حرفهای حافظ مثل نقدی است که یک مرجع تقلید راجع به مسائل ساده اجتماعی بیان میکند که برد بیشتری دارد، تا اینکه یک روشنفکر لائیک همان حرفها را بزند. طبیعتا نقد حافظ نقد دینی است، یعنی درد دین دارد و در عین حال نقد دینی نیز انجام میدهد، یعنی چون بیش از دیگران دلسوز دین است، حملاتش به دین نیز گاهی تندتر میشود؛ یعنی آنجا که میبیند دین بستری را برای سوءاستفاده برخیها فراهم کرده است، حرفهایی میزند که کسی جرأت بیانش را ندارد.
ایکنا: مثل تقابل رند و زاهد؟
ضیاء: اصلا انتقادهای حافظ وحشتناک است و همانطور که عرض کردم، یکی از جملات کلیدیاش این است: «آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت». میگوید آنچه دین را نابود میکند، زهدی است که از خود دین آمده، ولی آمیخته به ریا است. نمیگوید آتش کفر یا روشنفکری یا شرابخواری دین را خراب میکند. «فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد/ که می حرام، ولی به ز مال اوقاف است». میخواهد بگوید اولا آن امام مدرسه دیشب مست بوده و اگر همیشه بد میگفت، اکنون در حال مستی حرف حساب زده، گفت می حرام است، یعنی بر موضع خود باقی ماند، ولی به این درک رسیده بود که می به ز مال اوقاف است. آنچه دین را نابود میکند، میخواری نیست، مال اوقاف خوردن است. اگر بنا به حرام بودن چیزی باشد، این اولویت دارد. این اندیشه در اشعار شاعران دیگر نیز هست، مثلا سعدی میگوید:«جمیع پارسایان گو بدانند/ که سعدی توبه کرد از پارسایی/ چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس/ نمیترسم که از زهد ریایی». انگار دیوان حافظ شرح همین دو بیت است. آسیبشناسی حافظ از این جهت است. توصیه به مدارا نیز در اشعار حافظ دیده میشود که به نظر من این مسئله در اشعار سعدی عمیقتر و با تأکید بیشتر بیان شده است. «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» خیلی شهرت پیدا کرده، ولی سعدی در سراسر بوستان و مدحیات خود به مدارا توصیه کرده است.
ایکنا: در واقع حافظ ریا و تزویر را آفت جامعه میداند؟
ضیاء: بله، آفت جامعه دینی که ما در آن زندگی میکنیم.
باباصفری: کاملا بر این عقیدهام که حافظ یک مصلح اجتماعی و شاعری اصلاحطلب است و با ریاکاری و فریب مبارزه میکند، چنانکه میگوید:«حافظا می خور و رندی کن و خوش باش/ ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را». صراحتا میگوید عدهای قرآن را وسیله فریب قرار دادهاند. در مصلح بودن حافظ تردیدی نیست و این موضوعی است که در تاریخ ادبیات فارسی در دورههای مختلف گاه صراحتا و در بعضی از موارد نیز با زبان رمز و کنایه به آن توجه شده است و شاعران بسته به شرایط سیاسی و اجتماعی موضع خود را تنظیم میکردند. شاعری هست به نام فتحالله خان شیبانی، معاصر ناصرالدین شاه قاجار که میگوید:«بیشهای نغز همی بینم و هر گوشه او/ شیرها خفته و روباهان در کرّ و فرند/ شیرکی پیر گه گاه دمی جنباند/ لیک از این جنبش او هیچ حسابی نبرند/ سخت زودآ که در این بیشه به هر جا مرغی است/ این شغالان ببرند و بدرند و بخورند». اگر کسی به فتحالله خان اعتراض میکرد که چرا به اعلی حضرت توهین کردی، میگفت من قصه گفتم، ولی واقعیت این بود که اوضاع و احوال سیاسی ایران را بیان میکرد. منظور از بیشه، ایران است و منظور از مرغان، مردماند که شغالها به جان آنها افتادهاند. شیرک پیر هم حاکم جامعه است که گهگاه سخنرانی کرده و دمی تکان میدهد، ولی هیچ حسابی از او نمیبرند. فضای بسته سیاسی روزگار فتحالله خان اقتضا میکرد که اینطور سخن بگوید، چون اگر صراحتا میگفت، پدرش را درمیآوردند، کما اینکه تبعیدش کردند.
در روزگار حافظ نیز همین مبارزه در جریان بود. «در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند». حافظ یکی از وظایف خود را همین مبارزه با ریاکاری میداند. در شعر وی شخصیتها و مکانهای مثبت و منفی وجود دارد. شخصیتهای منفی مثل واعظ، زاهد، محتسب، شیخ، فقیه و صوفی؛ شخصیتهای مثبت مثل میفروش، ساقی، رند و عارف؛ بعضی مکانها منفی است مثل خانقاه، «در خانقه نگنجد اسرار عشق بازی/ جام می مغانه هم با مغان توان زد»، ولی میکده و خرابات را مکان مثبت میداند. حافظ واقعا به این باور رسیده است که ریا خرمن دین را میسوزاند و رسالت خود را مبارزه با آن میداند. برای مبارزه با زهد ریایی، صفبندی ایجاد کرده و شخصیتهای مثبت و منفی را در برابر هم قرار میدهد. حافظ در شعر خود به نوعی مبارزه منفی انجام میدهد. مبارزه منفی در روزگاری شکل میگیرد که نمیتوان مبارزه آشکار انجام داد. حافظ به چیزهایی که به دروغ و ناروا در جامعه به ارزش تبدیل شده است، حمله میکند. «واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»، «برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر/ که ندادند جز این تحفه به ما روز الست»، «آیین تقوا ما نیز دانیم/ لیکن چه چاره با بخت گمراه»، «ما را به رندی افسانه کردند/ پیران جاهل شیخان گمراه»، «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم/ یا جام باده یا قصه کوتاه».
ضیاء: حرفهای حافظ الزاما هم در لفافه نبوده است.
باباصفری: اوج دوره انحطاط تصوف نیز مربوط به روزگار حافظ است. اگر شکل هندسی لوزی را در نظر بگیرید، چهار ضلع آن باز میشود و به جایی میرسد که اوج میگیرد و سپس دو مرتبه شروع به بسته شدن میکند. تصوف از قرن دوم شروع شد و در قرن هفتم در تفکر مولانا به اوج رسید، انحراف در تصوف مدتها قبل از مولانا شروع شده بود. مولانا چندین بار در مثنوی به صوفیان حمله میکند. حمله به صوفیان در شعر حافظ به اوج میرسد. قرن هشتم اوج دوره فریب و ریاکاری و تزویر و نیرنگ است. «صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقهباز کرد/ نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد/ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».
ایکنا: اشعار حافظ و امثال او چه دردی از دردهای جامعه امروز را میتواند دوا کند؟ جامعهای که در حال گذار از سنت به مدرنیته بوده و با بحران هویت، معنویت و اخلاق مواجه است؟ آیا خواندن این اشعار صرفا برای لذت بردن و پر کردن اوقات فراغت است، یا اینکه میتواند نسخهای برای درمان دردهای جامعه امروز ما باشد؟
ضیاء: من درباره این متون که برای ما به نوعی متون مقدس تبدیل شده و نمیتوان در آن چون و چرا کرد، همیشه حالتی دوگانه داشتم، یعنی هم خوشحال بودم و هم نگران از سوءاستفادههای احتمالی. من بعینه دیدم این بیت سعدی که «خانه از پای بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است» چقدر اثرات مخرب داشته و واقعا تردیدی در اثرات و سوءبرداشتها از آن ندارم. به کرات وقتی عدهای را به انجام کاری دعوت کردهام، این جواب را دادهاند و استدلالشان این بوده است که شما دیوانهاید که میخواهید این کار را انجام دهید. من هیچ وقت نمیتوانم صد درصد اندیشه سعدی، حافظ یا هر بزرگ دیگری را قبول کنم و همیشه باید مسلح به مصاف هر اندیشهای رفت، اندیشهها را باید بدون تعارف خواند و بدون تعارف نقد کرد.
اینکه اشعار حافظ امروز به چه کار ما میآید، اولا باید دید درد ما واقعا چیست، ولی در مجموع فکر میکنم اشعار حافظ در جامعه ما خیلی جای کار دارد. همین ابیاتی که خواندیم و در موردش بحث کردیم، مسائل مبتلابه جامعه امروز است و فکر میکنم به کار ما میآید. همین عدم مدارایی که در جامعه وجود دارد، در چنین جامعهای شاعر هفتصد سال پیش گفته است: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»، کم حرفی نیست. کاش میشد بعضی از اشعار را از کتابهای دبستان حذف کرد. اینقدر از کودکی اینها را خواندهایم که برایمان عادی شده، چقدر حرفهای بزرگی است. ما متوجه عظمت بسیاری از این ابیات نیستیم، ولی در اشعار حافظ زیاد یافت میشود، یکی از آنها آسیبشناسی جامعه دینی و دیگری دعوت به رواداری، به رسمیت شناختن حقوق شخصی افراد و کم آزاری است. می در اشعار حافظ نماد این مسئله است که زندگی خصوصی افراد ربطی به دیگران ندارد، اینکه میگوید:«به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس» دقیقا همین است. من در زندگی خصوصی خود چیزی دارم که به خاطر آن به من آسیب میرسانند. اندیشه کم آزاری متعلق به حافظ نیست، قبل از او شروع شده بود. اینها کمترین چیزهایی است که امروز میتواند به کار آید.
ایکنا: تخلص «حافظ» برگرفته از حافظ و مفسر قرآن بودن این شاعر است و به قرآن قسم خورده و به زیبایی شعرش میبالد، به نظر شما حافظ چه فهم و قرائتی از قرآن و دین در شعر خود ارائه میدهد؟
باباصفری: حافظ به نوعی در روزگار خود که زهد آمیخته به ریا باب بوده، هجارشکنی کرده و دین را به گونهای دیگر مطرح کرده و آن، نگاه اخلاقی به دین است. ابیاتی از این دست نیز در دیوان او فراوان یافت میشود، مانند اینکه:«من از بازوی خود دارم بسی شکر/ که زور مردم آزاری ندارم»، «ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم/ جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم»، «فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم/ وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست» این بیت به معنای این است که واجبات خداوند را انجام داده و به کسی هم ظلم نمیکنیم. جامعه مد نظر حافظ جامعهای انسان محور است که اخلاقیات در آن جایگاه والایی دارد، چیزی که در روزگار ما به شدت مغفول واقع شده است.
حدود 550 آیه از 6236 آیه قرآن، آیاتالاحکام است، ولی این آیات فقهی بر تمام زندگی ما سیطره یافته است. ما نمیگوییم فقه به درد نمیخورد، فقه یک دانش بشری است که در معرض خطا قرار دارد. این دانش بشری در جامعه حاکم شده، ولی اخلاق به فراموشی سپرده میشود. اگر دین را به سه بخش اخلاقیات، احکام و عبادات تقسیم کنیم، بخش اخلاقیات آن مغفول واقع شده است. اینکه چرا اشعار حافظ دلنشین است، به دلیل توجه به اخلاق میباشد، چون اشعار او زیربنایی قوی از اخلاق را مطرح میکند که کاملا با قرآن و تعالیم انبیا و آموزههای پیامبر اسلام که فرمود:«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، همخوانی دارد. دین ما نیز بر اخلاقیات بسیار تأکید دارد. پیامبر(ص) در روایتی میفرمایند:«برادرم موسی جهان را با چشم راست میدید و برادرم مسیح جهان را با چشم چپ و من جهان را با هر دو چشم میبینم». منظور اینکه آیین یهود به شدت فقهی است، مثلا اگر به ده فرمان موسی(ع) که خلاصه تورات محسوب میشود نگاهی بیندازید، میببنید که عمده مطالب آن مسائل فقهی است. در واقع نود درصد آیین یهود را مسائل فقهی و ده درصد آن را اخلاقیات تشکیل میدهد. نقطه مقابل آیین یهود، مسیحیت است که نود درصد آن را اخلاقیات تشکیل داده و مسائل فقهی بسیار کمی را دربرمیگیرد. اسلام طبق گفته پیامبر(ص) دین تعادل است و اخلاقیات و مسائل فقهی هر کدام جایگاه خود را دارند. بخش اخلاقیات دین در جامعه امروز بسیار کمرنگ شده است و به وفور کتابهای فقهی وجود دارد، ولی کتابهایی با مضمون اخلاق از منظر دین یا قرآن به تعداد انگشتان دست نمیرسد. بلایی که بر سر جامعه آمده، همین حاکم شدن بینش فقهی است که حافظ با آن مخالفت میکند.
ایکنا: در واقع حافظ نوعی قرائت عقلانی و رحمانی از اسلام ارائه میدهد.
باباصفری: نمیتوان گفت عقلانی، همانطور که آقای ضیاء گفتند، شعر با استدلال میانهای ندارد و عقلانی نیست. شعر حافظ اخلاقی و لطیف است، یعنی دین را از منظر انسانی مطرح کرده و حوزه شخصی و فردی را از مسائل دیگر جدا کرده و اجازه دخالت در این امور را نمیدهد، مثلا میگوید: «محتسب خم شکست و من سر او/ سن بالسن و الجروح قصاص». حافظ در این بیت با بیانی طنز میگوید که محتسب در امور شخصی او دخالت کرده است. در جایی دیگر میگوید: «باده با محتسب شهر ننوشی زنهار/ بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد». عرصه اندیشه در کلام حافظ بسیار گسترده است، یعنی چکیده و عصاره تفکر ایرانی را با همه زیباییها و ظرافتهایش میتوان در شعر او دید.
یک دانشجو: آیا در اشعار حافظ آیاتی از قرآن را میتوان به وضوح مشاهده کرد؟ زمانی من به دنبال کتابی در مورد شرح و تفسیر اشعار حافظ بودم، کتابی پیدا کردم با موضوع شرح آیات قرآن در اشعار حافظ تمام آیات به کار رفته در اشعار حافظ را ذکر کرده بود. آیا این برداشت درست بوده و واضح است که هر کدام از اشعار حافظ برگرفته از کدام آیات قرآن است؟
باباصفری: در اینکه حافظ تأثیر بسیار گسترده و عمیقی از قرآن پذیرفته است، تردیدی نیست. خودش هم میگوید: «صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم». یعنی حافظ شعر خود را به برکت قرآن میداند، اگر قرآن را از شعر او بگیریم، چیزی از آن باقی نمیماند. چنان قرآن را با شعر خود درآمیخته است که مانند درآمیختن شیر و شکر میماند. یعنی قرآن را در شعر خود حل کرده است که در نگاه اول بسیاری از آن دریافت نمیشود و باید خیلی عمیق نگاه کرد. درباره قرآن میگویند همانا برای قرآن ظاهری و باطنی است و برای او هم باطنی است تا هفت بطن یا هفتاد بطن»، یعنی لایههای معنایی قرآن تودرتو است. شعر حافظ نیز به دلیل پیوندش با قرآن همین حالت را دارد؛ مثلا شعر سعدی لایههای معنایی زیادی ندارد و ویژگی کلام وی، سهل و ممتنع و روان بودن است، ولی شعر حافظ لایههای معنایی عمیقی دارد و مانند قرآن که هر چه در آن دقت کنیم، جزئیات بیشتری دستگیرمان میشود، در شعر حافظ ارتباطات میان اجزای کلام به قدری قوی و در هم تنیده است که هر چقدر در آن فرو رفته و دقت کنیم، به مطالب تازهای رسیده و لذتهای تازهای از خواندن آن میبریم. یکی از دلایلی که به دیوان حافظ تفأل زده میشود، به دلیل همین پیوند عمیق و گسترده آن با قرآن است و همانطور که با قرآن استخاره گرفته میشود، به شعر حافظ نیز تفأل زده میشود که خیلی مطابق با واقع است. آقای خرمشاهی هم کتابی با عنوان «تفألهای شگفتانگیز» دارد.
ایکنا: اصلا تخلص «حافظ» نیز به همین جهت است.
باباصفری: بله به دلیل حافظ قرآن بودن او است. محمد گلاندام در مقدمهای که نوشته است میگوید: حافظ به دلیل اشتغال به مباحث تفسیری فرصت جمعآوری اشتات غزلیات خود را پیدا نکرد، یعنی نتوانست غزلیات پراکنده خود را جمعآوری کند و از او به «قدرتالعارفین» و «لسانالغیب» تعبیر میکند.
ضیاء: تا جایی که میدانم تعبیر «لسانالغیب» متعلق به محمد گلاندام نیست و به بعد از او مربوط میشود. گویا اولین بار جامی این لقب را به کار برده است.
باباصفری: در خاطرم این بود که هر دو تعبیر قدرت العارفین و لسان الغیب از محمد گلاندام است.
انتهای پیام