امام حسن(ع) صلح‌خواه بودند/ صلح امام حسن نوعی قیام است
کد خبر: 3761859
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۲
صحتی سردرودی:

امام حسن(ع) صلح‌خواه بودند/ صلح امام حسن نوعی قیام است

گروه معارف- یک محقق و پژوهشگر تاریخ اسلام معتقد است: امام حسن(ع)، شخصیتی صلح‌خواه بودند به دنبال کسب قدرت و جنگ نبودند و برای اینکه خونی از مسلمین ریخته نشود، حکومت را به معاویه واگذار کردند، اما این صلح، خود نوعی قیام بود.

امام حسن(ع) صلح را به معاویه تحمیل کرد

به گزارش ایکنا از اصفهان،  سیره و زندگی امام حسن مجتبی(ع) به خصوص صلح با معاویه، یکی از رویدادهای مهم تاریخ اسلام به شمار می‌رود، اما در طول تاریخ خوانش‌های متعددی از صلح امام حسن و پیامدهای آن انجام شده است.  خبرنگار ایکنا در همین رابطه و به مناسبت 28 صفر، سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام محمد صحتی سردرودی، محقق و پژوهشگر تاریخ اسلام و عاشوراپژوه داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید با این توضیح که دیدگاه‌ها و موضوعات مورد اشاره در این مصاحبه تنها نقطه نظرات مصاحبه شونده گرامی است و ایکنا در صدد تایید و یا رد هیچ کدام از این مطالب نیست.

آنچه در این مصاحبه می‌خوانید:
صلح از اصول مسلم زندگی بشر است
امام حسن(ع) به دنبال کسب قدرت و جنگ نبودند
امام حسن(ع) حکومت را به معاویه واگذار کردند
امام حسن(ع) شخصیتی صلح‌خواه بودند
امام حسن(ع) صلح را به معاویه تحمیل کرد
امام حسن(ع) حکومت خود را به رفراندوم گذاشت
صلح امام حسن(ع) زمینه افشای چهره بنی‌امیه شد
صلح امام حسن(ع) خودش نوعی قیام است
امام حسین(ع) بیست سال با معاویه در صلح بود
عاشورا به امام حسین(ع) تحمیل شد
ائمه(ع) نمی‌خواستند دین و اخلاق را از موضع قدرت بیان کنند
دین و ایمان با زر و زور پا نمی‌گیرد

ایکنا: امام حسن(ع) به لحاظ تاریخی، سیاسی و اجتماعی در چه دورانی زندگی می‌کردند و به نظر شما چه عواملی سبب شد تا صلح امام حسن (ع) با معاویه برقرار شود؟
صحتی سردرودی: در مورد زندگانی امام حسن مجتبی(ع) دو مطلب بیش از هر مطلب دیگری حائز اهمیت و محل تأمل است. اولا زمانی که از ایشان صحبت می‌شود، سخن از صلح به میان آمده و سوالی را مطرح می‌کنند که طرح آن به غلط رایج شده است. همان‌طور که می‌دانید، در هر بحثی طرح سوال نیز بسیار مهم است؛ اگر سوال به درستی طرح نشود، پاسخ صحیحی نیز به دست نمی‌آید. سوالی که همواره به اشتباه مطرح می‌شود، از سخنرانی‌های مرحوم شهید مطهری رایج شد که آثار ایشان نیز در شمارگان مفصل منتشر شده است. ایشان در سخنرانی خود این پرسش را مطرح کرد که چرا امام حسن(ع) مانند برادرش امام حسین(ع) قیام نکرد و تن به صلح داد. طرح این سوال کاملا غلط و وارونه است. کسی که صلح می‌کند، از او نمی‌پرسند چرا این کار را انجام دادی. صلح یک اصل در زندگی محسوب می‌شود. کسی که نتواند صلح کند یا شرایط و اوضاع و احوال امکان صلح را برایش به وجود نیاورد، باید مؤاخذه شود؛ یا کسی که گرفتار جنگ شد، باید از او پرسید که چرا نتوانست از جنگ پیشگیری کند و گرفتار این فاجعه شد؟ کسی که صلح می‌کند، هرگز نباید مورد مؤاخذ و پرسش قرار بگیرد که چرا این کار را انجام داده است. همه انبیا، صلحا و آموزگاران اخلاق همواره برای این نفس کشیدند که صلح برقرار باشد و جنگی در کار نباشد. صلح کردن خلاف قاعده نیست، بلکه یکی از اصول مسلم زندگی است. جنگ نیز همواره به انسان‌های عاقل، پیام‌آوران الهی، مصلحان تاریخ و آموزگاران اخلاق تحمیل شده و پیامبر اسلام آغازگر هیچ جنگی نبوده است. سه جنگ به حضرت علی(ع) و فاجعه عاشورا نیز به امام حسین(ع) تحمیل شد. همه این جنگ‌ها و جهادهای مسلحانه تحمیلی بودند، بنابراین طرح این سوال از ابتدا غلط بوده و همین‌طور غلط پیش رفته است و عده‌ای می‌خواهند آن را توجیه کنند. اگر بخواهیم این سوال را به درستی درباره زندگانی امام حسن مجتبی(ع) مطرح کنیم، باید چنین بپرسیم که چرا امام حسن(ع) حکومت را به معاویه واگذار کرد؟ این سوال با سوال قبلی خیلی متفاوت است.
ایکنا: یعنی سوال قبلی باعث می‌شود که برداشت دیگری از زندگی امام حسن(ع) شکل بگیرد؟
صحتی سردرودی: بله همین‌طور است. صلح کردن محل پرسش نیست. آنچه در زندگانی امام حسن(ع) علامت سوال بزرگی ایجاد می‌کند، این است که چرا حکومت و قدرت را به معاویه واگذار کرد؟ علی‌رغم اینکه نیرو نیز در اختیار داشت و این‌گونه نبود که یار و یاوری نداشته باشد. اینکه این‌طور رایج شده است که امام حسن(ع) یار و یاوری نداشت، سرداران و فرماندهانش گریختند و به معاویه پیوستند و ایشان مجبور به صلح شد یا به عبارت دقیق‌تر، حکومت و قدرت را به معاویه واگذار کرد، مطالب دقیقی نیست. یعنی علت واگذاری حکومت از سوی امام حسن(ع) به معاویه، فرار فرماندهان نبود، بلکه فرار فرماندهان معلول صلح ایشان با معاویه بود. فرماندهان و رؤسای قبایل زمانی که متوجه شدند امام حسن(ع) قصد صلح دارد، خواستند پیشدستی کرده و به معاویه بپیوندند تا برای فردای خود نزد وی جایگاهی دست و پا کنند. زمانی که حضرت علی(ع) در 21 رمضان سال چهلم هجرت به شهادت رسید، همان روز سپاهیان زیادی پا به رکاب بودند تا به منطقه شامات اعزام شوند و از پیشروی سپاهیان معاویه که در حال غارت شهرها بودند، جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) که به شهادت رسید، این سپاهیان با امام حسن(ع) بیعت کردند که بنا به نقل تاریخ، 120 یا 80 هزار نفر بودند و کمترین تعدادی که برای آنها ذکر شده، چهل هزار نفر بوده است. این نظامیان با امام حسن(ع) بیعت کردند تا پس از پدرشان، خلافت و حکومت در اختیار ایشان باشد. اولین شخصی هم که می‌خواست با امام حسن(ع) بیعت کند، رئیس قبیله انصار بود و هنگام بیعت به امام(ع) گفت:«یا ابا محمد! یابن رسول الله! من با شما بیعت می‌کنم به شرطی که به کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کرده و با بُغات و طاغیان جهاد کنید»، که منظورش سپاه معاویه بوده است. امام حسن(ع) جواب داد که دو شرط کتاب خدا و سنت رسول الله کافی است، سومی را به آنها اضافه نکن. همه متوجه شدند که امام حسن(ع) به دنبال جنگ نیست و نمی‌خواهد عراقی‌ها و شامی‌ها دوباره به جان یکدیگر بیفتند. در وصیت نامه پدرشان نیز که در نهج‌البلاغه آمده است، حضرت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را به صلح سفارش کرده‌اند، آنجا که می‌فرماید:«أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وُلْدي (وَلَدِي) وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ (إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ) أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّيَامِ؛ شما و هر كسى را كه نوشته من به او مى‌رسد سفارش مى‌كنم به تقوا و نظم كارتان و اصلاح رابطه بين برادران ايمانى؛ همانا من از جدتان پيامبر خدا شنيدم كه مى‌فرمود: اصلاح رابطه بين برادران ايمانى از هر نماز و روزه‌اى برتر است». رفتار امام حسن(ع) نیز نشان داد که ایشان به فکر جنگ و تصاحب قدرت نیست، لذا وقتی فرماندهان پی بردند که ایشان قصد جنگ ندارد و ممکن است حکومت را به معاویه واگذار کند، خواستند پیشدستی کنند، بنابراین به معاویه پیوستند. این را وارونه بیان کرده‌اند، یعنی علت صلح امام حسن(ع) فرار فرماندهان نبود، بلکه صلح‌خواهی ایشان علت گرایش برخی از فرماندهان سپاهشان به معاویه بود.
ایکنا: در واقع هدف امام حسن(ع) در اصل، صلح بود؟
صحتی سردرودی: بله، از ابتدا همین هدف را داشتند. صلح به ایشان تحمیل نشد، بلکه امام حسن(ع) صلح را به معاویه تحمیل کرد.
ایکنا: یعنی امام حسن(ع) با اراده و اختیار خود به دنبال تحقق این مسئله بودند؟
صحتی سردرودی: بله، وگرنه معاویه می‌خواست جنگ دربگیرد و نسل بنی هاشم را از روی زمین بردارد. آن روز میان عراقی‌ها اختلاف وجود داشت، ولی شامی‌ها متحد بودند. امام حسن(ع) از ابتدا به فکر تصاحب قدرت ولو با توسل به جنگ نبود، لذا رؤسای قبایل و بزرگان را جمع کرد و به آنها گفت دو راه پیش رو داریم، یا با معاویه جنگ کنیم که عزت دنیا را برای ما به همراه دارد و غیرت و غرورمان لطمه نمی‌خورد، ولی موجب خونریزی مسلمانان در هر دو طرف می‌شود. راه دیگر این است که من کنار بکشم و قدرت را به معاویه واگذار کنم. معاویه اگر قدرت پیدا کند، مست ریاست می‌شود و نقاب از رخش می‌افتد. اگر من کنار بکشم، اولا نفاق معاویه آشکار شده و مهم‌تر از آن، از ریختن خون مسلمانان جلوگیری می‌شود، من از خونریزی میان مسلمانان باک دارم و نمی‌خواهم برای چند صباح حکومت، جنگ‌های فرسایشی اتفاق افتاده و مسلمانان از عراق و شامات کشته شوند. کدام راه را انتخاب می‌کنید؟ اکثر رؤسای قبایل فریاد کشیدند: یابن رسول الله! البقیه البقیه البقیه. یعنی تا اینجا هر چقدر جنگ کردیم، دیگر کافی است، بقیه را دریاب. یعنی اوضاع به گونه‌ای پیش نرود که از هر دو طرف کشته شوند. امام(ع) حکومت خود را به رفراندوم گذاشت و وقتی متوجه شد که اکثریت نمی‌خواهند جنگ دربگیرد و تصاحب قدرت نیز مستلزم جنگ است، لذا از قدرت چشم پوشید.
ایکنا: اینکه گفته می‌شود صلح امام حسن(ع) زمینه قیام امام حسین(ع) را فراهم کرد تا چه اندازه درست است؟
صحتی سردرودی: این نیز یک حرف شعاری است. صلح امام حسن(ع) زمینه افشای چهره بنی‌امیه به ویژه معاویه را فراهم کرد. معاویه از خودش یک قدیس ساخته بود و به او کاتب الوحی و امیرالمؤمنین! می‌گفتند. امام حسن(ع) کاری کرد که این بت فرو ریخت و شکست. حرکت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هر دو قیام بود. صلح خودش نوعی قیام است، قیام فقط به معنای خون به پا کردن نیست. امام حسین(ع) نیز می‌خواست مثل برادرش از فاجعه پیشگیری کند و به همین دلیل شش ماه از فاجعه عاشورا دوری جست، چهار ماه و 25 روز به خانه امن خدا پناه برد تا فاجعه‌ای پیش نیاید. امام حسین(ع) کمتر از امام حسن(ع) صلح‌خواه نبود. اگر امام حسن(ع) ده سال با معاویه صلح کرد، از سال 40 تا 50 هجری، امام حسین(ع) بیست سال با معاویه در صلح بود، از سال 40 تا 60 هجری، در واقع بیشتر از امام حسن(ع) صلح‌خواه بوده و از حکومت و ریاست چشم پوشیده است. پیامبر(ص) می‌فرماید:«این دو پسر بعد از من پیشوایان این امت هستند». قیام و قعود به هر دو برمی‌گردد، نه اینکه گفته شود یکی از آنها قیام و دیگری قعود کرد، مثلا امام حسین(ع) از مجاهدین و امام حسن(ع) از قاعدین بود. این‌طور نیست. امام حسن(ع) از قاعدین نبود و امام حسین(ع) نیز خروج و شورش نکرد. عنوان دقیق حرکت امام حسین(ع)، «دفاع» بود، ولی هر دو در زندگی خود در قیام بودند، در صحنه حضور داشتند و هر دو بعد از شهادت پدرشان معترض بودند.
ایکنا: ولی امروز تحلیل‌هایی ارائه می‌شود مبنی بر اینکه صلح به امام حسن(ع) تحمیل و ایشان مجبور به انجام این کار شد.
صحتی سردرودی: نه. امام حسن(ع) صلح را تولید کرد و به ایشان تحمیل نشد. در واقع عاشورا به امام حسین(ع) تحمیل شد. امام حسین(ع) نیز تلاش می‌کرد تا اصحابش کشته نشوند، خودش هم نمی‌خواست کشته شود، ولی در عین اینکه از فاجعه فرار می‌کرد، فرارش همراه با فریاد و اعتراض بلند بود تا یزید و پدرش را رسوا سازد. این مسائل به هم پیوسته است، نباید به صورت گزینشی یک تکه از تاریخ را جدا کرد و بقیه را رها ساخت. این فریاد بلند و اعتراض به اینکه خلفا به نام اسلام و با ادعای جانشینی پیامبر(ص) ستم‌های خود را مقدس جلوه دهند، بعد از سقیفه شروع شده بود و اولین فریاد در برابر این استبداد دینی را فاطمه زهرا(س) با خطبه‌های خود و حضرت علی(ع) در کنار ایشان بلند کردند و سپس به ترتیب امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و ائمه بعدی و این قدر که تأکید کردند عاشورا فراموش نشود، برای این است که این فریاد بلند همچنان بلند باقی بماند و گفتار و کردار خلفا که با زر و زور و تزویر همراه بود، به نام اسلام و پیامبر نوشته نشود.

امام حسن(ع) صلح را به معاویه تحمیل کرد
نکته دومی که در زندگی امام حسن مجتبی(ع) مغفول واقع می‌شود و مکمل همان بحث پیشین است، این است که چرا ایشان قدرت و حکومت را به معاویه واگذار کرد؟ مگر لایق‌تر از معاویه نبود؟ البته به این پرسش‌ها در بحث قبل پاسخ داده شد، مبنی بر اینکه امام نمی‌خواست خون مسلمانان ریخته شود، زیرا که اگر این کار را نمی‌کرد باعث می‌شد کل مسلمانان تضعیف شوند، چون از آن طرف رومی‌ها نیز مسلمانان را تهدید می‌کردند. همه اینها هست، ولی از یک نکته غفلت می‌کنیم و آن اینکه درست است معاویه منافق بود و بیشترین ضربه را در انحراف اسلام و مسلمین، او وارد کرده، ولی از او بدتر نیز وجود داشت. امام حسن(ع) مجبور بود از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کند. ایشان می‌ترسید که بدتر از معاویه‌ها قدرت را تصاحب کنند و آنها عبارت بودند از خوارج یا شیوخ نهروان که نسلشان قطع نشده بود. یاران و انصار ابن ملجم بعد از شهادت حضرت علی(ع) بازتولید شدند و برای خود قدرتی به حساب می‌آمدند. امام حسن(ع) می‌ترسید که اگر با معاویه وارد جنگ شود، این ظاهرگرایان و قشریون همان‌طور که در زمان پدرش به عقاید صرف و کورکورانه چسبیده و عقل خود را تعطیل کرده بودند، علیه ایشان نیز شورش کنند که تاریخ نشان داد شوریدند و می‌خواستند امام حسن(ع) را ترور کنند. در مدائن ایشان را زخمی کردند و سجاده را از زیر پایشان کشیدند. امام می‌ترسید که اینها قدرت را به دست بگیرند. اگر امور مسلمین به دست خوارج می‌افتاد، اوضاع بسیار بدتر از حکومت معاویه می‌شد. معاویه هر چند خبیث و منافق بود و با آل علی(ع) عداوت داشت، ولی ذی‌نفع بود و اگر چه به اسلام اعتقاد نداشت، ولی تعصب و عربی‌گری او را وامی‌داشت تا در برابر کفار و مشرکین که می‌توانستند اساس اسلام و مسلمین را تهدید کنند، بایستد. معاویه سیاست‌مدار و کیاس بود و در تاریخ آمده است که زود از کوره در نمی‌رفت، ولی خوارج زود عصبانی شده و دست به شمشیر می‌بردند، مثل داعشی‌های امروز بودند که ما گرفتارشان شده‌ایم؛ لذا امام حسن(ع) مجبور شدند از میان بد و بدتر، بد یعنی معاویه را انتخاب کند. دو عامل دست به دست هم داد تا امام حسن(ع) قدرت را به معاویه واگذار کند، یکی اینکه مسلمانان گرفتار جنگ‌های داخلی و فرسایشی نشده و در نتیجه نسلشان منقرض نشود و دیگر اینکه می‌خواست مدیریت امور به دست خوارج نیفتد که تنها دم از عقیده می‌زنند، به ظاهر قرآن چسبیده‌اند و علی الظاهر حافظ قرآن هستند، ولی عقل و اخلاق را تعطیل کرده‌اند، هر جا نزاعی درمی‌گیرد، آنجا جمع شده، زود دست به شمشیر می‌برند و فی‌الفور نیز پراکنده می‌شوند، معلوم نیست بر چه مبنایی عمل می‌کنند، کار آنها ایجاد هرج‌و‌مرج است و می‌دانیم که هرج‌و‌مرج بدتر از ظلم است. امام حسن(ع) نمی‌خواست که مسلمانان و به خصوص شیعیان دچار هرج‌و‌مرج شوند. حکومت معاویه ظالمانه هم باشد که ظالمانه نیز بود، معایب حکومت ظلم از هرج‌ومرج کمتر است و برای خود قاعده و قانون دارد و خطوط قرمزش مشخص است.
عامل سومی نیز وجود دارد که به نظر من برای ما آموزنده‌تر از دو عامل قبلی است،  امام حسن(ع) در زمان زمامداری پدرش شاهد سه جنگ داخلی و فرسایشی به خصوص جنگ صفین بود، بنابراین از تکرار همان صحنه‌های جنگ صفین و لیله الهریر واهمه داشت، امام حسین(ع) نیز همین‌طور. در حکومت امام علی(ع) نیز امام حسن(ع) نقش میانجی‌گری و شفاعت را ایفا می‌کرد،  زمانی که اختلافی پیش می‌آمد و بزرگان شیعه یا دیگران نمی‌توانستند حرف خود را به حضرت علی(ع) برسانند، امام حسن(ع) را شفیع قرار می‌دادند و ایشان در چهار سال و نه ماه زمامداری حضرت علی(ع) همواره یک مصلح بود، لذا چون شاهد آن جنگ‌های فرسایشی بود، نمی‌خواست آن تجربیات دوباره تکرار شود.
آنچه مهم‌تر و آموزنده‌تر می‌باشد، این است که اگر اصل حضور را در نظر بگیریم، یعنی 255 سالی که ائمه شیعه در میان مردم بودند، فقط چهار سال و نه ماه حکومت به حضرت علی(ع) تحمیل شد و ائمه بعدی نمی‌خواستند این تجربه را تکرار کنند. سخت‌ترین دوران زندگی ائمه(ع) در این 255 سال، همان چهار سال و نه ماه بود. اگر نهج‌البلاغه را ملاحظه کنید، متوجه می‌شوید که حضرت علی(ع) در دوره‌ای که حکومت به ایشان تحمیل شد، چقدر خون دل خورده است، با عباراتی نظیر «خدا مرا از میان شما ببرد و کسی را بر شما مسلط کند که در خور او هستید»، یا «من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خودتان می‌خواهید»، یا «تاکنون حکومت‌ها به مردم زورگویی می‌کردند، ولی اکنون این شما هستید که به من ظلم می‌کنید»، یا «ای کاش به جای ده نفر از شما یک نفر از سربازان معاویه را داشتم که آنها در راه باطل خود راسخ‌تر و مصمم‌تر از شما هستند». نهج‌البلاغه سرشار از این ناله‌ها است. امام حسن(ع) همه اینها را دیده بود و ائمه(ع) به این نتیجه رسیده بودند که دین و اخلاق را از موضع قدرت بیان نکنند. تقریر دین از موضع قدرت مفید فایده نیست. مقوله ایمان و دین با زر و زور پا نمی‌گیرد و گسترش نمی‌یابد، بلکه با منطق و اخلاق گسترش پیدا می‌کند. رفتار امام رضا(ع) بسیار درس‌آموز است، چرا که مأمون هر چقدر تلاش کرد، ایشان خلافت و ولایت‌عهدی را نپذیرفت و سرانجام چون مأمون دست‌بردار نبود و ایشان را تهدید می‌کرد، به این شرط ولایت‌عهدی را پذیرفت که در امور اجرایی دخالت نکند، یعنی به عنوان پیشوای شیعیان و مسلمانان از موضع قدرت سخن نگوید. اگر مبلغان و مروجان دین خواهان تقویت اخلاق و ایمان در مردم هستند، بهتر است که در کنار محرومان و مظلومان بایستند، زیرا تقریر دین از موضع قدرت نه تنها به نفع دین نیست، بلکه به ضرر آن است.
انتهای پیام

captcha