دفاع اقتصادی در سنگر رزمنده قدیمی
کد خبر: 3770735
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۳

دفاع اقتصادی در سنگر رزمنده قدیمی

رزمنده جانباز بودن برایش همچون مدال افتخار است. تربیت شده پدری باخداست که در خاطر مردم به نیکی یاد می شود و دوست دارد مثل پدر همه کارش در راه خدا باشد. آقامهرعلی لحاف دوزی است که کسب و کار و همه زندگیش صرف راه خدا کرده و دستگیر نیازمندان و حامی آبرومندان است.

به گزارش ایکنا، فارس نوشت: با یک دستش فرمان دوچرخه را گرفته که روی ترک بندش پالونی قدیمی با کلی وسیله رویش آویزان شده و یک کمان که به طرز ماهرانه ای از زیر فرمان به ترک بند دوچرخه بسته شده است. هرازگاهی دست دیگرش را روی گوشش می گذارد و در حالی که قدم می زند با صدایی کشدار فریاد می زد: «لحاف دوووووووزیه». این روزها دیگر از آن چهره مهربان تنها یک قاب عکس مانده در بالاترین نقطه دیوار مغازه پسر و خاطره ای خوش در ذهن مردم که با خدابیامرزی، حاج رضا را یاد می کنند. دست پرورده این مرد که همه اش خیرخواهی و خیراندیشی بوده فردی می شود همچون «مهرعلی کیا» که در این شرایط اقتصادی حامی نیازمندان و خانواده هایی است که می خواهند با آبرو جوانشان را به خانه بخت بفرستند. اجناسش را به قیمت قبل از گرانی ها عرضه می کند و مغازه اش را تبدیل به خیریه کرده است. این کاسب خوش انصاف که جانباز دوران دفاع مقدس هم است روایت هایی از زندگی و نکاتی که از پدرش در کاسبی یاد گرفته است را نقل می کند.

با هم مهربان باشیم

ساده و با خط خوش روی کاغذی جلو در ورودی مغازه نوشته شده: «همسایه نگران نباش؛ ما با هم هستیم. قیمت های اجناس ما هنوز تغییر نکرده و به عروس ها و دامادها تخفیف ویژه می دهیم. سود مغازه هم برای حمایت از ایتام و نیازمندان صرف می شود.» لحظه ای مکث می کنم و به معامله ای فکر می کنم که این کاسب با خدا می کند. اینکه چطور می شود با کارمان بتوانیم تمام لحظه ها در حال خیر رساندن باشیم؟ آنچه را که در فکرم می گذرد به آقامهرعلی می گویم. او با لبخندی دلنشین پاسخ می دهد: «می دانید بچه مسلمان باید زرنگ باشد. اینکه دروغ بگوییم و بخواهیم یک شبه راه صد ساله برویم زرنگی نیست. بلکه زرنگی در سفارشی کردن پرونده اعمال است. یک روز از پدرم پرسیدم که چرا فاصله هیئت تا خانه یا مغازه را پیاده می رود؟ گفت: نیت کرده ام هر قدمم یک سفر به کربلا باشد. این حرف او خیلی ذهنم را درگیر کرد و به رفتار پدرم توجه بیشتری کردم. برای اینکه به روضه هر روز صبحش برسد هر روز قبل از نماز صبح بیدار می شد، با حال خوش ذکر می گفت و وضو می گرفت و زیارت عاشورا را مفصل می خواند و نماز را با آرامش تمام اقامه می کرد. این می گویم زیارت عاشورا را مفصل می خواند از زبان خودش است. عطر می زد و لباس خوب می پوشید؛ طوری که در مهمانی های مهم هم اینگونه نبود. خلاصه روضه صبح را در هیئت شرکت می کرد و به طرف مغازه می آمد.» او می افزاید: «من که هیچ وقت به او نمی رسم ولی سعی می کنم پسر خوبی برایش باشم. اینکه با مردم مهربان باشیم و در این شرایط سخت اقتصادی کمک مردم باشیم می تواند برایمان یک فرصت باشد که همیشه به دیگران خیر برسانیم. وقتی خوب به رفتار پدرم دقت کردم متوجه شدم که آدم می تواند قدم به قدم هر کاری را تبدیل به کار نیک کند؛ برکت کار را دوچندان کند و اتفاقات خوب رخ دهد.»

نباید سخت گرفت

خاکی و باصفا روی زمین مغازه اش یک موکت پهن کرده است. در بین صحبت هایش چند نفر صندوق خیریه را می آورند و تعدادی هم مبلغی پول می دهند و می دهند و می روند. توضیح می دهد: «سال 1380 خیریه ای به نام متوسلین به حضرت ابوالفضل(ع) را تأسیس کردیم که توسط آن برای ایتام جهیزیه تهیه می کردیم و از این دست کارها انجام می دادیم.» او در این گفت و گو هم از فرصت استفاده می کند تا قدم خیری بردارد: «از این طریق هم اعلام می کنم که هر کسی نیازمندی سراغ دارد می تواند با ما تماس بگیرد. ما هم به اندازه ای که می توانیم یاری اش می کنیم.»

صحبت های آقامهرعلی دوباره به پدرش می رسد و می گوید: «پدرم در کار خیلی سخت می گرفت و همیشه سفارش می کرد برای رشد زندگی باید به دیگران کمک کرد. او بر حقیقت گویی و دوری از کم فروشی تأکید می کرد. هیچ وقت ما را تنبیه نمی کرد و حتی بر سرمان فریاد نمی زد. بیشتر با رفتارش به ما زندگی را یاد می داد. می گفت هروقت کسی نیاز به کمک دارد باید در حد توان کمکش کنیم.» به همین دلیل حالا وقتی کسی برای تهیه جهیزیه یا سیسمونی به مغازه اش می آید و دستش تنگ است کمکش می کند: «از کودکی عادت کرده ام هرجا باری زمین مانده است برای حل شدن مشکل یک سر کار را بگیرم. اینطور مواقع معمولاً می گویم یک فاتحه یا صلوات برای پدر و مادرم بخوانند.» همه زندگی آقامهرعلی پدرش است که الفبای عشق به اهل بیت(ع) را به او آموخت: «خدا نکند روزی برسد که با زیارت عاشورا آغاز نشده باشد. آن زمان است که در طول روز احساس می کنم چیزی کم دارم. تمام روز من در زندگی با نوکری اهل بیت(ع) معنا می شود. بقیه می گذرد و نباید سخت گرفت. چون اگر سخت بگیریم سخت می گذرد.»

جا مانده از قطار عشق

 این لحاف دوز مهربان که جانباز دوران دفاع مقدس هم است شرایط این روزها را با روزگاری جنگ تحمیلی تطبیق می دهد که با شهادت جلو استکبار ایستادیم: «در دفاع مقدس و حتی قبل از آن در دوران انقلاب اسلامی با دستان خالی جلو می رفتیم. اکنون هم مثل آن دوران است؛ باید همه پشت همدیگر باشیم تا با همیستگی این شرایط بحرانی را سپری کنیم. اینگونه دشمن نمی تواند نفوذ کند و اهدافمان را برهم بزند.» یاد دوران دفاع مقدس که می کند ناخودآگاه آهی از ته دل می کشد و یادی از دوستان شهیدش می کند و می گوید: «من از قافله عشق جا مانده ام.» قطرات اشک از چهره اش جاری می شود. سرش را پایین می اندازد و به اطرافش اشاره می کند و می گوید: «اینها هیچ کدام برای انسان نمی ماند؛ آن چیزی که می ماند نام خوش است. البته قسمت را نمی شود کاری کرد. من در عملیات کربلای ۵ تیر خوردم و داخل یک گودال افتادم. خون زیادی از من رفت و بیهوش شدم. چشمم را که باز کردم دیدم در بیمارستان هستم. وقتی از پزشکم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است ماجرا را برایم تعریف کرد.او گفت: شانس آوردی؛ جایی بودی که فکر نمی کنم حالا حالاها کسی می توانست پیدایت کند. یکی از بچه ها تو را پیدا کرده و اکنون چند روز است بیهوش هستی. قسمت نبود شهید شویم. بعد از اینکه بهبود پیدا کردم به جبهه برگشتم تا جنگ تحمیلی تمام شد. اکنون روزی چند بار ترکش ها تکان می خورند تا یادم نرود از کدام دیار هستم. اما تا جان در بدن دارم خدمتگزار مردم هستم.» آقامهرعلی زیر تمام برگهایی که در مغازه برای مشتریانش نصب کرده نوشته است: «رزمنده جانباز خدمتگزار مردم». تمام افرادی که با او معاشرت می کنند برای سلامتی اش دعا می کنند و برای پدرش خدابیامرزی می فرستند.

انتهای پیام

captcha