به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «قرآن، باطنگرایی و غلو؛ تأملی در شکلگیری نظریه تفسیر باطن در تاریخ متقدم شیعه»، با سخنرانی محمدهادی گرامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، امروز، دوم دیماه، در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
گرامی در این نشست به ارائه پیشینهای از کارهایی که در این زمینه صورت گرفته، پرداخت و در ادامه به ارائه قرائتی که طیف مفضل بن عمر و اکثریت امامیه در زمینه تفسیر باطنی دارند، پرداخت که در ادامه مشروح این سخنان از نظر میگذرد؛
این ارائه مربوط به پروژهای است که در دست اجرا دارم و این پروژه روی روش تفسیری غلات و نگاه تفسیری آنها و به ویژه روش تفسیر باطنی تمرکز دارد و در حال انجام است. در مورد این موضوع کارهایی صورت گرفته است، اما باید بگوییم که ویژگی این پژوهش خوانش عمیق و تحلیل متنهایی است که نسبت به آنها بیتفاوت هستیم. یک روز خدمت آقای دکتر پاکتچی بودیم و یک نفر از ایشان پرسید که تفاوت کار شما با آقای انصاری قمی چیست؟ ایشان در پاسخ گفت شاید آقای انصاری یا هر کس دیگری علاقه دارد که یکسری نسخههای جدید را پیدا کرده و روی آنها کار کند، اما ما علاقه داریم روی همین اصول کافی، تامل دقیقتری داشته باشیم.
بحث ما نیز جریانشناسی است و همچنین نکته مهم کار ما این است که از جزماندیشی فلسفی اصولی دور هستیم و کارمان تاریخی است. البته هیچ ادعای قطعی در تاریخ نداریم و میگوییم یک تصویر ظنی وجود دارد که وجود این تصویر ظنی از نبود آن بهتر است. کسانی که ذهن فلسفی دارند در نقد خود ممکن است بگویند شاهدی که شما برای اثبات ادعای خود استفاده میکنید، این ادعا را اثبات نمیکند و ... اما ما در این پژوهش با اثبات فلسفی کاری نداریم و در پی آن نیز نیستیم.
مطالعه ما تاریخی و بروندینی است. ممکن است شما کتب یا مقالاتی در مورد تفسیر باطنی دیده باشید، اما مطالب بنده در آنجا قابل پیجویی نیست و آنها عمدتا روش معمولتری دارند. تعاریفی دنبال میشود از این قبیل که تفسیر باطنی خوب هست یا نیست و این مسائل را پیگیری میکنند که برای این پژوهش، مسئله نیست و فکر نمیکنم در طول این پژوهش به این مسئله برخورد کنید که در نهایت بگویم تفسیر باطنی خوب هست یا نیست.
تبییین مسئله پژوهش
در شماری از گزارشهای رجالی به برخی روات، مکتوبههایی به نام تفسیرهای باطنی نسبت داده شده است و به دلیل انتساب این مکتوبات به آن روات، این افراد جرح شدهاند و یک تلقی منفی در مکتوبات رجالی وجود دارد. از دیگرسو در رشته علوم قرآن و حدیث، مشهور است که کهنترین تفاسیر شیعی، روایی هستند که از جمله میتوان به تفسیر عیاشی اشاره کرد که اینها عمدتا باطنی و تأویلی شناخته میشوند.
اما سؤال این است که آیا پایه میراث تفسیری امامیه بر اساس یک سنت غالیانه شکل گرفته که در ادوار بعدی اعتبار کسب کرده است؟ از تفسیر باطن به بدی یاد شده و بعد در روشها و مکاتب تفسیری، یکی از تفاسیر، تفسیر باطنی است که به تفسیر عرفانی مرتبط است. میتوان این طور گفت که مفهوم انگاره تفسیر باطن در کتب رجالی متقدم، با تلقی امروز ما متفاوت است؟ یا اینکه تفسیر باطن یک چیز و تلقی ما چیز دیگری است، لذا در اینجا تضادی ایجاد شده است. یا اینکه بتوانیم بگوییم شواهد تاریخی ترکیبی باشند، یعنی نمیتوان یکی از سؤالها را پذیرفت و به عنوان پاسخ برگزید، بلکه میتوان ترکیبی از این سؤالات را مدنظر قرار داد.
در مورد تفسیر باطن با این نگاه تاریخی که عرض میکنم، برای سدههای اول تا دوم هجری کار جدی وجود ندارد. مهمترین کاری که بنده دیدهام کار آقای دیوید هولنبرگ است که جزوهای شامل حدود 200 صفحه را نوشته که درباره مبحث تاویل اسماعیلی است که بحث تأویل و اسماعیلیه به یک معنا خواهرخوانده مباحث ما است و آن چیزی نیست که ما به دنبالش هستیم.
باطنگرایی شیعه
در مورد باطنگرایی شیعه باید بگوییم که اگر از بحث تفسیر باطن چشم بپوشیم و به صورت کلی نگاهی به مبحث باطنیگری شیعی داشته باشیم، چند مورد از برجستهترین کارها عبارت از این موارد هستند: یکی کار آقای اتان کلبرگ است که مباحث زیادی دارد. وی در مبحث تقیه میگوید که تقیه سه مرحله داشته است؛ یکی قبل از کربلا که وجود نداشته، دوم بعد از کربلا که برای حفظ جان این تقیه شکل گرفت و مرحله سوم که در این مرحله اینقدر این اقدام مقامش بالا رفت که به یک بُعد باطنی تبدیل شد و در واقع بخشی از هویت شیعی را این باطنیگری تشکیل داد.
فرد دیگری کهدر این موضوع کار کرده محمدعلی امیرمعزی است که نگاه باطنی به شیعه دارد و معتقد است که قرائتی که از تشیع موجود است، اصولی و فقهی است و آن تشیع اولیه کاملا باطنی و یا به تعبیری غالیانه بوده و تشیع موجود دستخوش قدرتورزی یک گفتمان فقیهانه شده است. در مورد تفسیر باطنی قرآن نیز باید بگویم که بنده نتیجهای پیدا نکردهام و همینها کارهای قبلی است.
زمان شکلگیری گفتمان باطن یا بطنالقرآن
در مورد اینکه گفتمان باطن یا بطنالقرآن از چه زمانی آغاز شده باید گفت، جستوجوهای بنده نشان میدهد که انگارههای ظاهر و باطن که در ارتباط با قرآن به کار رفتهاند، به صورت کلی میبینیم در سده نخست هجری کاربرد داشته، اما محدود است. این انگاره در ارتباط با قرآن نیست، بلکه در ارتباط با صفات ذات ربوبی هستند.
در گزارشهای روایی، گزارشی است که در مورد قرآن گفتهاند «له ظهر و بطن» یا اینکه گفتهاند «ظاهره انیق و باطنه عمیق»، که از رسول خدا(ص) و امام علی(ع) نقل شده است. از ابن معسود نیز نقل شده که گفت «ان القرآن انزل علی سبعه احرف ما منها حرف الاّ و له ظهر و بطن». این گزارشها وجود دارد، یعنی این ارتباط بین ظاهر و باطن و قرآن هست، اما شاهدی نداریم که اثبات کنیم مسئله ظاهر و باطن برای مسلمانان، ایجاد شده و در سده اول مسئله بوده است.
در مباحث گفتمانی اینکه چیزی کاربرد داشته باشد و یا مسئله شده باشد، دو مقوله متفاوت است که مثالهای مختلفی در مباحث کلامی دارد. در اوایل سده دوم هجری گزارشهایی داریم که نشان میدهد این گفتمان در میان شیعیان شکل گرفته است. فضیل میگوید که از امام باقر(ع) پرسیدم که «مَا فِي القُرآنِ آيَة إِلاّ وَ لَهَا ظَهرٌ وَ بَطنٌ» و امام(ع) در پاسخ فرمودند که «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ، وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ». نکات قابل توجه این است که اولا وجود این گزارش یعنی آن روایات که در سده اول هجری بوده، اینها تا حدی اصیل بودهاند.
به این معنا که در آن زمان متون یا گزارشاتی وجود داشته که از آنها سوال میشده و این پرسیدن نشاندهنده ابهام آنها است. مسئله دیگر اینکه سخن از شکلگیری گفتمان داریم نه بیشتر، یعنی اندیشه یا روش تفسیری را نمیتوان اثبات کرد، بلکه میتوان نشانههایی از شکلگیری یک گفتمان را دید.
نظریه تفسیر باطن در میان تشیع
اگر بخواهیم این مسئله را بهتر بفهمیم، میتوانیم تلاش کنیم و ببینیم که در این زمینه چه دیدگاههایی در مورد دوگانه ظاهر و باطن وجود داشته است و در این بستر، دیدگاهی که شیعیان داشتهاند، چه بوده است.
کهنترین گزارش مربوط به قاسم بن سلام است. ایشان دیدگاه خود را نمیگوید، بلکه گزارشی از دیدگاههای مختلف در مورد روایت نبوی را آورده است که فرمود هیچ آیهای نیست مگر اینکه ظهر و بطن دارد. وی میگوید در اوایل سده سوم در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. یکی از دیدگاههایی که ایشان مطرح میکند، نظر حسن بصری است که ظهر و بطن به معنای تغییر یک چیز است. دیدگاه دیگر این است که منظور از ظاهر، لفظ و مراد از باطن، تاویل آن است.
سومین دیدگاهی که آقای قاسم بن سلام آن را به عنوان بهترین نظر اعلام میکند نیز این است که ظاهر قرآن اخبار مربوط به گذشته است، اما این گزارشها معنای باطنی دارند و معنای باطنی آنها نیز موعظههایی است که برای ما دارند. بعد از وی نیز سیدمرتضی، شیخ طوسی در تبیان و زرکشی در البرهان این گزارش را میدهند. البته گزارش زرکشی عین گزارش شیخ طوسی است.
مجموع این نظرات
مشهورترین نظریه این است که ظاهر همان الفاظ هستند که نازل شدهاند و باطن، تاویل آن است که تکرار شده است. دیدگاه دیگر همان دیدگاه سومی است که قاسم بن سلام آن را نقل کرد و برگزید و دیدگاه دیگر نیز به عنوان جری باطنی یاد میشود که قصص قرآن در گذشته مصادیقی داشتهاند، اما در آینده نیز مصادیقی دارد. براساس دیدگاههای دیگر نیز باطن آن است که معنای ظاهر با وقوف بر آن قابل فهم است. لذا این دیدگاهها تا قبل از سده سوم وجود داشته است.
نظریات شیعی در این زمینه
به طور کلی نتایج بررسی نشان میدهد که میتوان دو قرائت کلی از گزارشهایی که در متون شیعی وجود دارند، استخراج کرد. یکی طیف مفضلبنعمر است و قرائت دوم آن است که توسط اکثریت امامیه پیجویی میشود که این دو قرابت دارند. این دو قرائت دوسر یک طیف هستند و در یک طیف قرار دارند و قرائت طیف مفضل تشدید شده و وضعیتِ رادیکالِ قرائت دوم بوده، اما تا حد زیادی متفاوت است.
طیف مفضل و ویژگیهای آن
در این مورد بنده در برخی نوشتهها کار کردهام و به طور کلی جریان این است که این طیف از حلقه یاران مفضل در مدینه هستند و با پیوستن شاگردان او در عراق ادامه مییابد و اشخاصی مانند عبداللهبن کثیر هاشمی در این شمار هستند. در سده سوم و چهارم نیز افرادی نظیر ابوهشام جعفری در این طیف هستند. با توجه به ارتباطی که بین جابر بن یزید جعفی، ابوحمزه ثمالی و معروف بن خربوذ با این جریان دارند، میتوان اینها را در این طیف طبقهبندی کرد.
در مورد معیارهای این طیف باید بگوییم، کسانی که در این طیف هستند، یکسری مضامین مشترکی را نقل کردهاند، روابط استاد و شاگردی نزدیکی دارند، همزمان هم جرح شدهاند و هم تعدیل و اینکه متهم به غلو شدهاند. اینها افرادی هستند که به اینصورت در یک طیف دیدهایم.
به طور کلی بحث دیگر این است که این طیف به طرف تفسیر گرایش زیادی دارد. علاقه جریانهای تفسیری امامیه کارهای فقهی و کلامی است، اما طیف مفضل بن عمر علایق غیرفقهی دارد و در این میان علایق تفسیری برجسته است.
چند مورد وجود دارد که به صراحت این ادعا را نشان میدهد. مانند گزارش محمد بن سنان که در مسجد کوفه میگوید هر کس به دنبال چیز عجیب و باطنی است، سراغ من آید و کسی که دنبال فقه است به سراغ صفوان بن یحیی برود. یا اینکه از جابر در مورد حلال و حرام مطالب کمی داریم و مطالب زیاد ایشان در مورد تفسیر است. یکسری گزارش داریم که اینها صاحب کتاب تفسیری بودهاند و برای نمونه جابر بن یزید جعفی کتابی به نام التفسیر داشته است. لذا طیف مفضل، بیشترین گرایش را فارغ از تفسیر باطن به بحث تفسیری داشته است.
طیف مفضل و گفتمانسازی در راستای سطح بطن قرآن
سه نکته اصلی در اینجا وجود دارد که در نظریه تفسیری اینها مطرح است که با تلقی ما از تفسیر باطنی تمایز دارد که عبارت از هویت دوسطحی قرآن، محدود کردن جری باطنی با هواخواهی گفتمان اهل بیت(ع) و یا تقابل و تضاد با دشمنان آنها و ارتباط جدی میان فهم و تفسیر ظاهر قرآن با باطن قرآن هستند.
نکته این است که این جری باطنی یا تطبیق باطن بر مصادیقی که میتواند متعدد باشد، تلاش شده محدود به اهل بیت(ع)، گفتمان آنها و دشمنان آنها شود و تلاش شده ارتباطی بین فهم ظاهر با باطن فراهم شود. این گونه که بدون فهم باطن قرآن، فهم ظاهر آن نیز امکان ندارد.
تبیین هویت دوسطحی
این جریان به طور کلی نگاه دوسطحی به کل دین دارد. این نگاه در این طیف خیلی جدی است و در مورد قرآن نیز تسری یافته است. نکته مهم این است که در مباحث تفسیر باطنی را مطرح میکنیم. تفسیر باطنی را شاید پژوهشگران ندیده باشند، اما در منابع متقدم ما در موضع وصفی نیامده و التفسیر الباطنی تا قرن سوم یا چهارم نداریم. در کتب ابن تیمیه آمده، اما در منابع متقدم شیعه و سنی این را نداریم. باطن با عنوان اسم مضاف، مضاف الیه یا مجرور به حرف جر آمده است و باطن یا بطن القرآن را داریم. همه اینها یک شاهدی است که نشان میدهد اینکه بخواهیم باطن را یک گرایش تفسیری محدود کنیم، دشوار است و سخن گفتن در مورد یک هویت یا سطح متمایز از قرآن صورت میگیرد.
محدود کردن جری باطنی
گزارشهایی وجود دارد که بطنالقرآن در دوره امام باقر(ع) محدود به اهل بیت(ع)، یا دشمنان آنها است و در دوره امام صادق(ع) نیز یک مقدار پیچیدهتر میشود و توسعه پیدا میکند. رودخانه یک سطح زیرین دارد و باطن چنین چیزی است.
ارتباط جدی میان فهم و تفسیر قرآن با باطن قرآن
گفتمان فکر هویتی امامیه را که در سده دوم هجری نگاه کنیم، با علم امام ارتباط دارد. مثلا اولین باری که بحث اسناد طرح شد، توسط امام باقر این گفتمان شکل گرفت و امام باقر(ع) با پدرانشان و رسول خدا(ص) استناد میدادند و در رجال کشی این طور آمده که سن ایشان کم بوده و به این دلیل اسناد را میآوردند، اما زمانی که علم امام(ع) شکل گرفت و نهادینه شد، نقل مستقیم امام باقر(ع) شکل میگیرد.
نمونه دیگر قیاس است و در واقع جریان هشام بن حکم و باوری که به قیاس داشت در مورد علم امام(ع) بود. ظهر و بطن نیز با علم امام(ع) ارتباط برقرار کرده و نکته مهم این است که طیف مفضل به جای اینکه بر تفسیر تاکید کند، بیشتر بر جمع قرآن در سطوح ظاهر و باطن تاکید کرده است. نظریه تحریف قرآن در شیعه اینطور است که از سده سوم هجری شکل گرفته است. به نظر میرسد بستر آن، تفسیر باطنی است و گزارشهایی از این دست که توسعه یافته و بستر اندیشهای برای آن موضوع یافته است. نکته مهم این است که طیف مفضل از تفسیر به سمت جمع قرآن حرکت کرده که در آن تاکید بر جمع قرآن در سطح ظاهر و باطن بوده که فقط نزد اهل بیت(ع) است.
تبیین نظریه دوم درباره دوگانه ظهر و بطن
نکته این است که از اقتضائات ترویج این گفتمان دامن زدن به نقلهای مربوط به آن است. به طور کلی تکرار یک عبارت و موضوع، تولید گفتمان میکند، ولو اینکه نظر انتقادی داشته باشید. لذا طبیعی است که گزارشهای متعددی نقل شده اما دلیلی برای تکثیر میراث حدیثی مرتبط با مفضل توسط این گروه نیست، لذا طبیعی است که این خوانش از مفهوم بطن به صورت گذار منعکس شده است.
اما شاید سؤالی مطرح شود که چرا برداشتی که از قرائت طیف مفضل داشتید از روایات زیادی است اما چرا در این مورد تعداد محدودی گزارش وجود دارد. در پاسخ باید گفت خیلی طبیعی است. یعنی کسانی که دوست ندارند آن را برجسته کنند، طبیعی است که گزارشهای محدودی را منعکس کنند. لذا غالب مکالمههای ظهر و بطن مربوط به طیف مفضل یا متهم به غلو نقل شده است.
نکته جالب اینکه نظریه دوم بسیار نزدیک است به همان دیدگاه منتخب قاسم ابن سلام و نظریه مشهوری که در دیدگاه ابن سلام بود که ظاهر قرآن، لفظ آن و باطن قرآن، تاویل آن است. این نظریه به جای اینکه هویت شیعی داشته باشد، نزدیک به همان گزارشی است که مفضل از امام باقر(ع) نقل میکند که بیان شد و به این معنا بود که هر داستان مصادیق گذشته یا آیندهای دارد و این آیات در جریان هستند.
نمود گرایشهای جریانی در نقل این گزارشها
هیچ کدام از گزارشها از طریق طیف مفضل به دست ما نرسیده است. همین گزارشهایی که نظریه عام را منعکس میکند که ظاهر و باطن چیست را شخصیتهایی مانند عمران بن اعین نقل میکنند که با مفضل بن عمر ارتباطی ندارد.
لذا نزدیکی میان روات نقل کننده این گزارشها و روایت طیف مفضل وجود ندارد و هیچ تعلق خاصی جریانی ندارد. پرسش اصلی این است که چرا با اینکه گزارشهای زیادی از طیف مفضل نقل شده است، هیچ گزارشی از آنها در این مقام عامتر که به صورت عمومی نظریهپردازی میکند نیامده است؟
پاسخ این است که چون اصل نقل اینها به تعمیم مفهومی ظهر و بطن و خارج کردن آن از دایره محدود مورد نظر آنها منجر میشده است. از سوی دیگر سؤال است که چرا گزارشهایی که در مورد سطوح باطنی قرآن است به صورت گسترده توسط مفضل نقل شده است و کسانی که به صورت عام نظریه دادهاند کمتر در این زمینه گفتهاند؟ در پاسخ به این سؤال نیز باید گفت که اینها توسط ابوحمزه نقل شده است و سایرین علاقهای برای ارائه خوانشی رادیکال از دوگانه ظهر و بطن همانطور که طیف مفضلیها میگفتند، نداشتند.
نتیجه بحث
نظریه تفسیر باطن و نه باطنی بر اساس خوانش خاص طیف مفضل بن عمر توسعه و گسترش یافت و دارای ویژگیهایی بود که نسبت به خوانش عمومی و اولیه شیعیان، بسیار برجسته بود. بر این اساس پایه میراث حدیثی تفسیری امامیه، دستکم در بخشی که با گفتمان باطن ارتباط دارد، حاصل یک بازنمایی جریانی (نه لزوما جعل) است. با این حال اینکه سنت فکری طیف مفضل تا چه حد یک سنت غالیانه بود موضوع مسقلی است که باید در جای خود بحث شود. در عین حال آنچه که ما امروز از آن با انگاره تفسیر باطنی یاد میکنیم، یک برداشت حداقلی از یک نظریه و گفتمان عامتر و عمیقتر با عنوان تفسیر باطن است که هواخواه آن جریان خاصی در میان شیعیان بودند.
انتهای پیام