به گزارش ایکنا از همدان، کتاب «وقتی مهتاب گم شد» شرح خاطرات علی خوش لفظ از جنگ ایران و عراق است که به همت حمید حسام تدوین شده است.
حمید حسام، نویسندهی کتاب که خود از ایثارگران و رزمندگان استان همدان است، به زیبایی توانسته خاطرات و لحظههای ناب زندگی پرفراز و نشیب علی خوشلفظ را با قلمی شیوا و روان و در عین حال با صداقت به نگارش درآورد.
خاطراتی که در دل جنگ اتفاق میافتد اما سرشار از احساس است احساس جوانی که برادرانش را از دست میدهد اما همچنان خود را مکلف به انجام وظیفه دفاع از کشور و انقلاب میداند و در این راه هرچه پیش میرود بیشتر به انقطاع از خود و دنیای مادی میرسد.
به واقع میتوان گفت وقتی مهتاب گم شد به دلیل روایات ناب و خالصانه علی خوش لفظ و همچنین قلم زیبای حمید حسام به یک دایرةالمعارف خواندنی از سیره شهدای گمنام و کم نام و نشان هشت سال دفاع مقدس است.
این کتاب قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند.
علی خوشلفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود، همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوشلفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بهدست میآید، اما گویی قرار است علی خوش لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
این کتاب در بخشهای نخست، تکامل شخصیت یکی از سربازان جنگ را به تصویر میکشد، از شیطنتهای خوش لفظ آغاز میشود و در ادامه، شخصت راوی کمکم به شخصیتی بزرگ تبدیل میشود که سعی دارد با فاصله گرفتن از شیطنتهای بچهگانه، به جمع بزرگان بپیوندد.
تعدیل شیطنتهای کودکی با آغاز نوجوانی و ورود به جبهه
اولین تلاشهای او برای جدا شدن از دوران کودکی و به خیل بزرگترها پیوستن نیز در کارهایی مانند دستکاری شناسنامه و یا شرکت در تظاهراتها خود را نشان میدهد، گویا جنگ، خوشلفظ را همانند بسیاری دیگر از نوجوانان این کشور به یکباره بزرگ میکند.
«وقتی مهتاب گم شد» را میتوان به دو بخش کلی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تقسیمبندی کرد، هرچند نقطه ثقل کتاب و منظر و منظور راوی و نویسنده در این اثر بر بخش دفاع مقدس است، اما کتاب میتواند منبعی خوب برای تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی نیز باشد؛ موضوعی که کمتر از نظر مردمی به آن توجه شده است؛ چرا که عمده خاطرات نوشته شده در حوزه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی از زبان مبارزانی روایت شده که عمدتاً نقشی تأثیرگذار در این جریان داشته و به نوعی شهره هستند.
آشنایی راوی با آیتالله مدنی، مبارزات خیابانی، گرفتن ساختمان ساواک، کشف اسنادی از این ساختمان، هماهنگیهای خودجوش و مردمی برای شرکت در تظاهرات، تسلیم شدن سربازان، صف کشیدن تانکها در ورودی همدان و ... همگی بخشی از پازل تاریخ شفاهی در 30 و چند سال اخیر همدان است که از منظر یکی از شهروندان این شهر روایت شده است.
روایتی مفصل از گشتهای اطلاعاتی راوی کتاب
بخش دیگر کتاب، خاطرات دفاع مقدس است؛ خاطراتی که اصلیترین بخش کتاب را تشکیل میدهد، نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از حافظه راوی و با بهکارگیری هنر نویسندگی و تجربیاتش، عملیاتهای مختلف، جنگ و جبهه را از منظر یک نیروی مردمی به بهترین شکل روایت کند، خاطرات و تجربیات شخصی یک بلدچی شانزده ساله از کوران حوادث جنگ، برخورد فرماندهان با هم، عملیات رمضان، فاو، فتح خرمشهر و ... از جمله موضوعاتی است که در این کتاب به آن اشاره شده است.
در بخشهایی از این خاطرات مانند بخش فتح خرمشهر، نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از ذهن راوی که در زمان جنگ شانزده ساله است، بر بیان جزئیات بیشتر تمرکز کرده و صحنهای کامل از تلاش جمعی برای فتح دوباره یک شهر به تصویر بکشد.
مقاومت جمعی سربازان و مدافعان کشور و دین اگرچه بارها و بارها گفته و شنیده شده است، اما در این کتاب با هنر نویسنده، صحنه تلاش تعدادی از سربازان از گروهانهای مختلف، برخورد فرماندهان و گفتوگوی آنها با هم و ... تصویری به یادماندنی بر ذهن مخاطب ثبت میکند؛ تصویری که نشاندهنده قابلیت این اثر، همانند بسیاری دیگر از کتابهای این حوزه، برای تبدیل شدن به فیلمنامه است.
از جذابترین ویژگیهای این کتاب، رعایت صداقت در تمام لحظات و اتفاقات است، به طور کلی نه راوی و نه نویسنده کتاب هیچ ابایی از گفتن حقیقت ندارند، حقیقتی که با زبانی مردانه و از زاویهی دید یک جوان مبارز و شجاع بیان میشود و ممکن است حتی در مواردی تلخ باشد و به مذاق خواننده خوش نیاید، اما در نهایت خواننده مطمئن است که کتاب به تخیل و اغراق گرفتار نشده است، روایتی که هرچه به انتهای کتاب نزدیک میشویم، شورانگیزتر و حماسیتر میشود اما همچنان، واقعی و صادق است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«... روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقیها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمینبار، روی تانکهای عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود هشتاد نفر از بچههای گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره و توپ فرود میآمد، ولی کاری از ما برنمیآمد. باید غروب میشد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل میشد؟
نه فقط ساعت که حتی دقیقه و ثانیهها نیز کند میگذشت. هر دقیقه مثل یک ساعت شده بود. خورشید هم انگار خیال غروب کردن نداشت. زمین هم از گرما و تف حرارت خورشید میسوخت و هم از آتش بیوقفه عراقیها. بیشتر بچهها نماز را به هر شکلی که ممکن بود در حین نبرد با پوتین، بیوضو، یا حتی بیتیمم، رو به قبله یا به هر سمت دیگر، خواندند. در این میان آرامش معاون محور سلمان، حسین همدانی، توجهم را جلب کرد. او رو به سمت خرمشهر ـ احتمالاً رو به قبله ـ نشسته بود. با لباس پاره از موج انفجار و دستهایی که رو به آسمان بود و میگفت: «خدایا کمکمان کن. خدایا ما خیلی ضعیفیم. به فریادمان برس. خدایا سیاهی شب را برسان.»
صدای انفجارها و رگبارهای متوالی حکایت از درگیری شدیدتر در سایر محورها داشت. زمین از شدت انفجارها زیر پایمان میلرزید، اما نمیدانستیم زلزله جنگ، روی جاده دارد اتفاق میافتد، یعنی جناح چپ ما که پیشانی نبرد با تانکهای عراقی بود، یعنی مقاومت گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجهای. همان قهرمانمردی که او را از مریوان میشناختم. همان صحابی محکم و بیتزلزل حاج احمد متوسلیان که روی جاده، تک تک نیروهایش را از دست داد. تانکها روی آسفالت آمدند و مجروحان و شهدای گردان او را به آسفالت چسباندند و او از آخرین نفراتی بود که روی جاده میجنگید و تیر قناسة عراقی دقیق وسط پیشانیاش نشست. او روی جاده افتاد، اما جاده سقوط نکرد. تانکها از مقاومت بچهها خسته شدند. جنگ در روی جاده با شهادت فرمانده محور محرم، محسن وزوایی، و فرمانده شجاع گردان سلمان فارسی، حسین قجهای، و شهادت صدها نفر به پایان رسید.
خورشید پشت افق رنگ میباخت که حبیب مظاهری با پای مجروح آمد و گفت: «سالمترها مجروحان و شهدا را جمع کنند.»
وقتی شهبازی با موتور لب جاده آمد چشمم خورد به چند تویوتای تیر و ترکشخورده که عقب آن چند پشته آدم لت و پار خوابیده بودند، همه شهید.
شهبازی رو کرد به حبیب: «این شهدای عزیز را این جوری عقب نبرید. روحیه نیروها خراب میشود.»
حبیب خودش میلنگید، اما به روی خودش نیاورد و گفت: «چشم.»
جنگ عاشورایی روی جاده در روز دوم عملیات بیتالمقدس آغاز راهی بود که باید به خرمشهر ختم میشد، اما چگونه؟...».
«وقتی مهتاب گم شد» از جمله کتبی است که توسط مقام معظم رهبری مورد تقریظ قرار گرفت،
متن تقریظ رهبر معظم انقلاب به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بچههای همدان؛ بچههای صفاو عشق و اخلاص، مردان بزرگ و بی ادعا؛ یاران حسین(ع)؛ یاوران دین خدا... و آن گاه مادران؛ مردآفرین شجاع و صبور... و آنگاه فضای معنویت و معرفت؛ دلهای روشن همتها و عزمهای راسخ ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی...اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمههای این روایت صادقانه و نگارش استادانه کام دل مشتاقان را غرق لذت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد.
راوی خود یک شهید زنده است. تن به شدن آزرده او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد الحمدالله رب العالمین.
نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه دیدگان است .بر او بر همه آنان گوار باد فیض رضای الهی انشاءالله.
درباره نگارش این کتاب هر چه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدمه کتاب یک غزل به تمام معنی است.
انتهای پیام