«قلب نارنجی فرشته» در اصفهان رونمایی شد
کد خبر: 3783516
تاریخ انتشار : ۰۲ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۸

«قلب نارنجی فرشته» در اصفهان رونمایی شد

گروه فرهنگی - صد و پنجاهمین نشست شنبه رهاوی به معرفی مجموعه داستان «قلب نارنجی فرشته» نوشته مرتضی برزگر اختصاص داشت.

«قلب نارنجی فرشته» در سیتی سنتر قلب شهر اصفهان معرفی خواهد شد

به گزارش ایکنا از اصفهان، «قلب نارنجی فرشته» نخستین مجموعه داستان مرتضی برزگر است که توسط نشر چشمه، به بازار عرضه شد. در این مجموعه، 10 داستان کوتاه برگزیده و منتخب از نویسنده قرارگرفته که بیشتر آن‌ها، حول «فقدان» و «تنهایی» اتفاق می‌افتد.
نخستین مجموعه‌ داستانِ مرتضی برزگر مملو از سوژه‌ها و اجراهای تازه است. داستان‏‌های این مجموعه که در بسیاری از جوایز معتبر داستان کوتاه مانند صادق هدایت، فرشته و... تقدیر و برنده شده بودند، با وسواس کنار یکدیگر قرار داده شده‌‏اند، داستان‌هایی که در آن‏‌ها عناصری مانند مرگ ناگهانی، انتقام، سقوط و کودکی نقش مهمی بازی می‌کنند.
یکی دیگر از مشخصه‌‎‏های داستان‌های این کتاب داشتن پایان‌هایی تکان‌دهنده است که همراه شده با اجراهایی گزنده که از ویژگی داستان‏‌های کوتاه ناب است. نویسنده‏ی این داستان‏‌ها ذهنی پیچیده دارد و سعی می‌کند با لحنی خونسرد روایتِ گم ‌شدن، فقدان و تنهایی را برای خواننده پله ‏به ‏پله بسازد و او را با تصاویری که قرار نیست به این زودی‏‌ها از خاطرش محو شود، رو‌به‌رو کند.
مرتضی برزگر درباره نخستین مجموعه داستانش می‌گوید: قبل از هر چیزی برای من، جذابیت داستان مهم است. تنیدن یک تار قوی برای جذب و نگه‌ داشتن خواننده‌ها در جهان داستان، طوری که کتاب از دست‌شان نیفتد. آن وقت، می‌شود لابلای قصه‌ها و بصورت غیرمستقیم، اندیشه‌ها را انتقال داد و حرف‌های اساسی زد. من در طراحی این مجموعه داستان سعی کرده‌ام تا ترکیب مناسبی از فرم و محتوا را به گونه‌ای ارائه کنم که داستان‌هام بعد از پایان‌شان به اتمام نرسند. بلکه در ذهن مخاطب شروع به زایش کنند.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:« اگر از این‌جا برگردم خودم را تحویل می‌دهم، اما می‌خواهم بدانی بیشتر دلم می‌خواست یک جوری خودم را خلاص کنم، نتوانستم. نه عرضه داشتم از روی پشت‌ بام بپرم، نه جرئت داشتم با تیغ رگ‌هایم را بزنم. حتا دلش را نداشتم که یک مشت قرص بدهم بالا. دو سه باری هم رفتم مترو، چشم انداختم به قطاری که می‌آمد. دلم می‌خواست بپرم جلوش، نشد. نتوانستم. باید یکی را پیدا می‌کردم هلم بدهد. روژان اگر بود، هلم می‌داد. اگر بود... اگر نمی‌کشتمش.
حالا لابد پیش خودت می‌گویی این هم یکی دیگر از خالی‌بندی‌های ما داستان‌نویس‌هاست.عادت کرده‌ایم به تعریف هر راست و دروغی که به ذهن‌مان می‌رسد. یاد گرفته‌‌ایم قصه‌هامان را جوری بگوییم که همه‌چیز راست به نظر برسد... مهم نیست. چند روز دیگر که خبر محاکمه‌ام را توی روزنامه‌ها خواندی باورت می‌شود. آن‌وقت قیافه‌ات حسابی دیدنی است.

انتهای پیام 

captcha