به گزارش ایکنا؛ در این شماره از دو فصلنامه علمی ـ پژوهشی «آموزههای فلسفه اسلامی»، مقالاتی با عناوین «بررسی معرفتشناسی اخلاق در دیدگاه فارابی» نوشته حسین احمدی و حسن محیطی؛ «تمایز وجود و ماهیت نزد فارابی و مقایسۀ آن با نظر بوئتیوس در باب تمایز وجود و موجود» به قلم مهدی اسعدی و حسن فتحی؛ «اصالت وجود؛ مسئلهای بدیهی یا نظری؟» تالیف سردار دکامی، محمد سعیدیمهر و رضا اکبریان؛ «بررسی مفهوم «من» و آگاهی از دیدگاه حکمت متعالیه و عصبشناسی» تالیف زهره سلحشور سفیدسنگی، محمدکاظم علمیسولا، علیرضا کهنسال و علی مقیمی؛ «نقادی نظریۀ فخر رازی در مورد جوهر فرد» نوشته محمود صیدی و مجید ضیائیقهنویه؛ «نظریۀ «روح معنا»؛ تقریرها و نقدها» تالیف داوود حیدری و حسین فرزانه و «حکمت عملی؛ چیستی اجزاء و اقسام آن» به قلم محمدعلی نوری منتشر شده است.
بررسی معرفتشناسی اخلاق در دیدگاه فارابی
در چکیده مقاله «بررسی معرفتشناسی اخلاق در دیدگاه فارابی» میخوانیم «معرفتشناسی اخلاق از مبادی اخلاق، و شناختگرایی و ناشناختگرایی اخلاقی از دیدگاههای مهم معرفتشناسی اخلاقی است. شناختگرایی اخلاقی به نظریهای اطلاق میشود که امکان شناخت برخی احکام اخلاقی ثابت و مبتنی بر خارج را معتقد باشد. احکام اخلاقی، زمانی ثابت هستند که یا واقعیت عینی داشته و یا بر واقعیت عینی مبتنی باشند؛ به طوری که مفاهیم و گزارههای اخلاقی تنها بر نظر و عقیدۀ نفسانی شخص یا گروهی مبتنی نباشند. فارابی با تعیین راههای شناخت در زمرۀ شناختگرایان اخلاقی قرار گرفته و راههای متعددی را برای شناخت احکام اخلاقی معرفی نموده است. فارابی به برهانپذیری جملههای اخلاقی و وجود بدیهیات اخلاقی معتقد است و نسبیتگرایی اخلاقی را برنمیتابد. به نظر میرسد دیدگاه فارابی در مباحث معرفتشناسی اخلاق به تکملههایی نیاز دارد؛ مانند تبیین عقلانی برای مستقل بودن تقوا از وحی و الهام و برای بدیهی بودن گزارههای اخلاقی».
تمایز وجود و ماهیت نزد فارابی و مقایسۀ آن با نظر بوئتیوس در باب تمایز وجود و موجود
نویسنده مقاله «تمایز وجود و ماهیت نزد فارابی و مقایسۀ آن با نظر بوئتیوس در باب تمایز وجود و موجود» در طلیعه نوشتار خود مینویسد «نظر ارسطو در باب وجود و موجود در طول تاریخ فلسفه، از جانب شارحان و دیگر فلاسفۀ مشاء بارها مورد بررسی قرار گرفته است. از جملۀ شارحان مهم و تأثیرگذار ارسطو در این مورد (در دو جهان مسیحیت و اسلام) بوئتیوس و فارابی هستند. فارابی در سنت فلسفۀ اسلامی به عنوان نخستین متفکر، پرسش از معنای وجود را به طور جدی مطرح نموده و با گذار از تمایز منطقیِ میان وجود و ماهیت به تمایزی متافیزیکی، امکان تمایز میان واجب و ممکن را طرح و سپس با رویکردی نوافلاطونی به توجیه آفرینش بر اساس نظریۀ فیض پرداخته است. بوئتیوس نیز به عنوان نخستین متفکر مشایی سنت فلسفۀ مسیحی است که بحث تمایز وجود و موجود را شالودۀ فلسفۀ خود (مخصوصاً در باب مسئلۀ شر) نموده است. او با استفاده از نظریۀ صورت و ماده، این تمایز را توجیه نموده که شرحی است بر نظر ارسطو در این باب، لیکن با رویکردی الهیاتی. چنین توجیهی وی را بر آن داشته که جهت تبیین مسئلۀ آفرینش و رابطۀ خالق و مخلوق از نگاه افلاطونی و مسئلۀ بهرهمندی او نیز کمک بگیرد. در این نوشتار بعد از تبیین مسئلۀ تمایز، به تحلیل دیدگاه هر دو متفکر در مورد ماهیت این تمایز، انگیزههای نیل به آن و نتایج و پیامدهای آن در فلسفۀ این دو فیلسوف پرداخته شده است».
اصالت وجود؛ مسئلهای بدیهی یا نظری؟
در چکیده مقاله «اصالت وجود؛ مسئلهای بدیهی یا نظری؟» میخوانیم «مسئلۀ اصالت وجود به گونهای که چند قرن اخیر مطرح است، از زمان ملاصدرا آغاز شده است و از همان زمان نیز بداهت این مسئله مطرح بوده است. ما در این نوشتار به روشی تحلیلی ـ تاریخی به بررسی این مسئله پرداخته و نشان دادهایم که چون اصالت وجودیها ویژگیهایی چون بساطت برای وجود برمیشمرند، بدیهی دانستن این مسئله، طفرۀ ناموجهی از اشیاء پیرامونی به وجودی با آن ویژگیهاست. پذیرفتن دیدگاهی نیز که قائل به اصالت وجود و عینیت ماهیت است، در اشیاء پیرامونی ما، امری خلاف مشهود ماست. همچنین از مواردی نام بردهایم که میتوانسته است دستاویز فیلسوفان اصالت وجودی برای رویآوری به نظریۀ بداهت اصالت وجود باشد».
بررسی مفهوم «من» و آگاهی از دیدگاه حکمت متعالیه و عصبشناسی
نویسنده مقاله «بررسی مفهوم «من» و آگاهی از دیدگاه حکمت متعالیه و عصبشناسی» در چکیده مقاله خود آورده است «بحث آگاهی و «من» از مهمترین مباحث تاریخ فلسفه است. ملاصدرا مانند سایر فلاسفۀ اسلامی، مفهوم «من» و آگاهی را به نفس نسبت میدهد. لکن وی بر خلاف فلاسفۀ پیشین سعی کرد تبیینی یگانهانگارانه از رابطۀ نفس و بدن ارائه دهد تا مشکلی را که پیشینیان بر اساس تبیین دوگانهانگار از نفس و بدن داشتند، حل کند. از نظر وی، انسان را جوهری در حال حرکت است که از نحوۀ وجود ضعیفتری به نام بدن به نحوۀ قویتری از وجود به نام نفس مجرد تبدیل میشود. این در حالی است که در علوم اعصاب، آگاهی را به مغز نسبت میدهند و معتقدند که «من» نیز از آگاهی به دست میآید. اما عصبشناسان هنوز توضیح کاملی دربارۀ چگونگی آگاهی ارائه نکردهاند. از این رو با استفاده از آسیبهای مغزی که باعث تغییر و از دست دادن آگاهی میشود، نظریۀ خود را توجیه میکنند. لکن از آنجا که در حکمت متعالیه، نقش مغز در فرایند آگاهی انکار نشده است، این دلیل برای توجیه مادیت آگاهی کفایت نمیکند. طبق دیدگاه حکمت متعالیه، آگاهی را نمیتوان صرفاً به ماده (مغز) نسبت داد، هرچند که فعل و انفعالات مغز، زمینهساز آگاهی هستند. اما طبق این دیدگاه، آگاهی و «من» امر مجردی است که عامل وحدتدهندۀ ادراکات مختلف است و توانایی تجزیه و تحلیل و مقایسۀ این ادراکات را دارد، در حالی که در علوم اعصاب، در مورد چنین عاملی، تبیینی ارائه نشده است».
نقادی نظریۀ فخر رازی در مورد جوهر فرد
در طلیعه مقاله «نقادی نظریۀ فخر رازی در مورد جوهر فرد» میخوانیم «تحلیل حقیقت جسم از قدیمیترین مباحث فلسفی است. دموکریتوس یا ذیمقراطیس ابداعکنندۀ نظریۀ جوهر فرد یا اجزاء لایتجزی میباشد که یکی از نظریات مهم در زمینۀ تبیین حقیقت جسم است. طبق این نظریه، اجسام مرکب از اجزاء ریز، نامتناهی و بالفعل هستند که تقسیمپذیر نیز نیستند. در مقابل، ارسطو جسم را متصل دانسته و به نقادی نظریۀ ذیمقراطیس میپردازد. مشاییان مسلمان به خصوص ابن سینا تفسیر ارسطو در مورد جسم را پذیرفتهاند. در میان متفکران اسلامی، فخر رازی دلایل چندی در اثبات نظریۀ جوهر فرد اقامه مینماید. استدلالهای او از جهت مرکب بودن حرکت از اجزاء نامتناهی و مرکب بودن زمان از آنات متوالی از یکسو و دلایل هندسی از سوی دیگر میباشد. در پژوهش حاضر اثبات گردید که استدلالهای رازی ناشی از مغالطه میان تقسیم بالفعل با بالقوه و چگونگی مماس قرار گرفتن اشکال هندسی با یکدیگر میباشد».
نظریۀ «روح معنا»؛ تقریرها و نقدها
در چکیده مقاله «نظریۀ «روح معنا»؛ تقریرها و نقدها» آمده است «نظریۀ «روح معنا» که گاه از آن به «وضع الفاظ برای معانی عامه» نیز تعبیر شده، خاستگاهی عرفانی ـ فلسفی داشته و به عنوان راهکاری در حل متشابهات قرآنی و روایی مورد توجه اندیشمندان بوده است. جستجو در آثار عرفا، فلاسفه و مفسران، نشان از استنادات فراوان یکهتازان ساحت علم به این نظریه دارد تا آنجا که آن را «شاهکلید معرفت و اصلِ اصولِ فهم اسرار قرآنی» نامیدهاند. بر اساس این نظریۀ فاخر، الفاظ برای معنایی عامتر و گستردهتر از آنچه تصور میشود، وضع شدهاند. نتیجۀ این تعمیم معنایی، دستیابی به لایههای عمیقتری از معانی در عین پایبندی به ظواهر الفاظ و رهایی از تأویلات و تفننات بیانی میباشد. نوشتار حاضر در پی پاسخ به این پرسش است که تقریرهای مختلف نظریۀ معانی عامه کداماند و آیا میتوان به گونهای روشمند، این نظریه را تحلیل و اثبات کرد؟ باید اذعان نمود که ارائۀ تحلیل علمی از موضوعی که ابعاد مختلف قرآنی، فلسفی، عرفانی و اصولی دارد، کاری است دشوار که این جستار، کوشیده تا آن را به انجام رساند».
حکمت عملی؛ چیستی اجزاء و اقسام آن
در طلیعه مقاله «حکمت عملی؛ چیستی اجزاء و اقسام آن» آمده است «حکمت عملی، دانشی است که به بررسی رفتار ارادی انسان در مسیر سعادت میپردازد و هدفش به کارگیری حقایق ارادی پس از شناخت آنهاست. مسائل حکمت عملی، ویژگیهای افعال ارادی و ملکات انسانی برای دستیابی به قوانین کلی در این باره و نیز تنظیم کنشهای انسانی بر پایۀ این قوانین کلی است. مبادی حکمت عملی، قضایای یقینی است؛ به گواه اینکه حکمت عملی در شمار دانشهای برهانی قرار دارد. ملاک تقسیم حکمت عملی به اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، به گونهای است که همۀ علوم انسانی برهانی را دربرمیگیرد و البته دانش نوامیس که مشتمل بر آموزههای وحیانی است، جزء اقسام حکمت عملی نیست، بلکه از مبادی آن میباشد. خواجۀ طوسی معتقد است که حکمت عملی چون از روش عقلی و تجربی بهره میگیرد و احکام آن ثبات دارد، متفاوت با دانش فقه و نیز آداب و رسوم میان مردم است و ارتباطی با آنها ندارد. این سخن خواجه را نمیتوان ناسازگار با برتر بودن اصل آموزههای دینی و تکیۀ حکمت عملی بر این آموزهها دانست».
یادآور میشود، علاقهمندان برای دریافت اصل مقالات میتوانند به نشانی اینترنتی http://paper.razavi.ac.ir/index.php/pha/index مراجعه کنند.
انتهای پیام