شهید مطهری علم را فاقد پشتوانگی برای جهان‌بینی می‌داند
کد خبر: 3808763
تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۶
حجت‌الاسلام رسول جعفریان:

شهید مطهری علم را فاقد پشتوانگی برای جهان‌بینی می‌داند

گروه اندیشه ــ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بیان کرد: از نظر استاد مطهری که شیفتگی نسبت به فلسفه در قیاس با علم دارد، برداشت‌های علم را «شناسایی موقت، زودگذر، و متزلزل» می‌داند، به همین دلیل، و با این استدلال، آن را فاقد پشتوانگی برای جهان‌بینی می‌شمارد، اما در مقایسه فلسفه این محدودیت را ندارد و می‌تواند این نقش را ایفا کند.

رسول جعفریان

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «جمهوری اسلامی اگر مطهری بود»، دیروز، ۱۴ اردیبهشت، با حضور جمعی از اندیشمندان و علاقه‌مندان در پژوهشگاه، فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.

حجت‌الاسلام والمسلمین رسول جعفریان، رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، در این نشست به ارائه مباحثی پرداخت که در ادامه بخشی از سخنان ایشان تقدیم می‌شود.

چند ویژگی برای استاد مطهری

آقای مطهری از نظر داشتن ویژگی‌های چندی، شخصیت ممتازی در میان متفکران ایرانی است؛ الف ـ داشتن میراث حوزوی و دانشگاهی و مطالعات کتاب‌های روز، یکی از مهم‌ترین آنهاست. کسانی مانند شهید بهشتی و برخی از تحصیلکردگان دیگر آن وقت هم مانند علامه نوری و جز آن‌ها همین مسیر را رفته بودند، اما قدرت علمی مطهری، روابط او با چهره‌های علمی در تهران، و قرار گرفتنش در محور دانش روز، در حدی که در تهران آن زمان بود، از او چهره‌ای متفاوت ساخته است.

ب ـ نکته دیگر، به نظرم، علائق جدی آقای مطهری به تاریخ است. با این که ایشان درس فقه و اصول و فلسفه را در حوزه خوانده، و در حوزه آن روز، نه تاریخ به صورت جدی بود و نه نگاه تاریخی به علم، اما آقای مطهری با زحمت و تلاش خودش، تاریخ بویژه تاریخ اندیشه را خواند. او برخلاف بسیاری از فیلسوفان اسلامی که در مکتب تهران یا قم و نجف بودند، و تاریخ تفکر و تاریخ فلسفه را نمی‌دانستند، ایشان تاریخ فلسفه و مسائل فلسفی را می‌دانست. این مهم است که شما بدانید تاریخ تفکر کلامی چیست و مسائل مورد نظر متکلمان، در مواجه با فلسفه یونان، از چه تطوری برخوردار بوده است. نمی‌گویم آقای مطهری در این زمینه زیاد می‌دانست، اما کم هم نبود؛ مهم نبوغی بود که در این مسئله داشت و واقف به این بود که مثلا ابن سینا در کجای مسیر و راه طولانی است، تفاوت کار ملاصدرا با او در چیست. این‌ها در شرایطی است که رسم فیلسوفان ایرانی و اسلامی نبود که تاریخ فلسفه بدانند. اساسا نه آن‌ها و نه فق‌ها قائل به این که باید تاریخ بدانند، نبودند. حتی علامه طباطبائی نیز در این حد که خیر، بسیار کمتر از آن هم تاریخ فلسفه نمی‌دانست. یعنی نگاه تطوری به آن نداشت. به اصل مباحث می‌پرداخت.

ج ـ در باره تاریخ فلسفه غرب هم، آقای مطهری، با علاقه و جدیت همین نوشته‌های موجود را خوانده بود. کتاب‌هایی که او به آن‌ها ارجاع می‌دهد، نشان می‌دهد که متون مهمی که ترجمه می‌شده را می‌دیده است. نوع تحلیل‌های وی از آراء دکارت، کانت، هیوم و هگل نشان می‌دهد که دریافته است که باید تطوری و تاریخ فلسفه‌ای به این آراء توجه کند و این مهم است. در واقع، ایشان با سیر حکمت و محتوای آن، و بعد هم با آثاری که جسته و گریخته در حوزه فلسفه غرب منتشر می‌شد آشنا بود. فلسفه غرب را بدون تاریخ فلسفه، اصلا نمی‌شود فهمید و آقای مطهری این را دریافته بود.

د ـ اما نکته دیگر، قدرت نقادی اوست. این مسئله که آقای مطهری، عمرش را به نقادی دیگران گذرانده بیشتر ردیه‌نویسی، و آن هم به خاطر شرایطی بوده که پدید آمده، یعنی باید جواب مارکسیست‌ها و بی دین‌ها و لاابالی‌ها و ایرانگرا‌ها و ... را می‌داده، سبب شده است تا او در موضع تدافعی بیفتد، و این خود از شفافیت علمی عالم می‌کاهد. با این حال، رسیدن به یک قدرت نقادی، تسلط بر افکار و اندیشه‌های دیگران را می‌طلبد. آقای مطهری می‌دانست که باید نوشته‌های زیادی را بخواند تا در وقت نقد به خطا نیفتد. همین امر، سبب می‌شد تا حجم مطالعه او بیشتر و بیشتر باشد.

هـ ـ یک نکته مهم در مقطع قبل از انقلاب از نظر تاریخ اندیشگی جالب است، و آن اهمیت یافتن مباحث «شناخت» است. متفکران ایرانی، این را هم مدیون ترجمه‌های فرنگی از کتاب‌های فلسفی و تاریخ فلسفه غربی هستند که فلسفه شان در پنج قرن اخیر، بیشتر مباحث معرفت شناسی بود، و هم مدیون مارکسیست‌ها که اگر کسی می‌خواست آن‌ها را نقد کند، باید اول زاویه دید معرفتی آن‌ها را بحث می‌کرد. در چند ساله پیش از انقلاب، چندین کتاب شناخت منتشر شد. اینجا دیگر، صرفا بحث از وجود ذهنی و خارجی نبود، بلکه بحث شناخت، طرح نظریاتی در باره چگونگی شناخت عالم، فیزیک و متافیزیک از دید معرفتی، ارزش شناخت‌های عقلی و حسی و دستاورد‌هایی هر کدام این‌ها در عرصه جهان بینی بود. حتی تأثیر بحث‌های روانشناسی و زیستی هم روی معرفت مهم شده بود. اساسا این که آیا شناخت یک امر خالص است، یا تأثیر پذیرفته از زمینه‌های مختلف و دارای ریشه‌های خارجی و روانی و ... است.

آقای مطهری در بسط این مطالب، یعنی وارد کردن مباحث شناخت در جریان فلسفه اسلامی، هم در اصول فلسفه و روش رئالیسم و هم درس‌های شناخت، سهم خاص خود را دارد، و این بخشی از پروسه آموزش فلسفه و پرداختن به آن در آن دوره است. باید اعتراف کرد که متفکران اسلامی، خیلی دیر به این نکته توجه کردند و حتی تاکنون هم با دقت به ارزش این مباحث پی نبرده‌اند و حتی آن را بی اساس و بیهوده می‌دانند. آن مقدار هم که به مبحث شناخت پرداختند، عمدتا سعی در دفاع از کلیت معرفتی تفکر فلسفی اسلامی ـ یونانی داشتند و همان مسیر را می‌رفتند. در واقع، آن‌ها به هیچ روی، طاقت قبول آراء نقادانه فلسفه غربی را در حوزه فلسفه اسلامی نداشتند و تصورش را هم نمی‌کردند که بتوانند مثلا کانت را قبول داشته باشند. برای آقای مطهری و دیگران، حقیقت، همان تعریفی را داشت که از قبل در فلسفه اسلامی مطرح بود، معیار‌ها و ملاک‌های شناخت هم همان‌ها بودند و تخطی از آن‌ها به هیچ روی ممکن نمی‌بود. این در حالی بودن که فلسفه مدرن روی شکاکیت و نقادی بنا شده بود، و با تمام وجود از معنای گذشته علم و حقیقت، فاصله گرفته بود. درس‌های شناخت آقای مطهری، که عمدتا تحت تأثیر نگاه نقادانه به مارکسیسم و حتی گاه تمایل به آن است، در چارچوب گفتمان فلسفه اسلامی در تعریف حقیقت به معنای انطباق کامل با واقعیت نوشته شده است (مجموعه آثار: ۱۳/۴۵۷ به بعد) و ـ آقای مطهری از کسانی است که در باره انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان زیاد فکر کرده نوشته است.

خود ایشان در انسان و سرنوشت می‌گوید دست کم بیست سال است که در این باره جست‌وجو می‌کند و هرچه نوشته شده یا کسی اظهار نظر کرده، آن را با دقت دنبال می‌کند. طبیعی است که به جنبه‌های مختلف قضیه پرداخته و از آنچه که دیگران در این باره نوشته‌اند، آگاه است. اما این که جایگاه این مسئله در ارتباط با فلسفه و به ویژه ارتباط آن با علم در جهان اسلام چه قدر است، به این بحث ما مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، بخشی از مسئله انحطاط، مربوط به عقب افتادن ما از کاروان علم است. برای این کار می‌شود دلایل مختلفی گفت، اما چه اندازه آن مربوط به خود مبحث علم است؟ آیا عقب ماندگی در علم، به دلیل آن نیست که ما درک درستی از مفهوم علم نداشته‌ایم و هیچگاه نخواستیم معنای دقیق، و الزامات منبعث از این معنا را در صحنه عمل، درک و مطابق آن‌ها عمل کنیم؟ فکر می‌کنم، آقای مطهری به طور کلی به این مسئله توجه دارد، اما حقیقت آن است که بحث‌هایی که ایشان در باره مفهوم علم دارد، آنچه در درس‌های شناخت، یا مباحث دیگر هست، مستقیم پیوندی با مسئله انحطاط پیدا نکرده است. بنده می‌خواهم بین مباحث ایشان در باره علم و این مسئله پیوندی را ایجاد کنم، پیوندی که گرچه ایشان توجه اندکی به آن کرده، اما به طور اساسی به نظریه پردازی در باره آن نپرداخته است.

کاهش ارزش نظری علم

آقای مطهری نوعی بی اعتمادی‌اش به علم را در قالب این تفسیر بیان می‌کند که امروزه، گرچه ارزش فنی علم زیاد شده است، اما ارزش نظری آن کاسته شده است. عبارت ایشان این است: ارزش نظرى علم در این است که واقعیت جهان همان‏گونه باشد که علم در آیینه خود ارائه مى‏دهد. ارزش عملى و فنى آن این است که علم خواه آنکه واقعیت‏نما باشد و یا نباشد، در عمل به انسان توانایى ببخشد و مثمرثمر بوده باشد. صنعت و تکنیک امروز نمایشگر ارزش عملى و فنى علم است.

از شگفتی‌هاى علم در جهان امروز این است که به موازات اینکه بر ارزش فنى و عملى‏اش افزوده شده، از ارزش نظرى آن کاسته شده است. آنان که دستى از دور بر آتش دارند گمان مى‏برند که پیشرفت علم از جهت روشنگرى ضمیر بشر و ایجاد ایمان و اطمینان نسبت به واقعیت- که همان‏گونه است که علم ارائه مى‏دهد- به موازات پیشرفتهاى عملى‏اى است که انکارناپذیر است؛ در صورتى که امر کاملًا برعکس است (مجموعه آثار: ۲/۸۳ (جهان بینی توحیدی) (مجموعه آثار: ۳/۳۱)

استناد ایشان در این اظهار نظر، گفته‌های راسل است که در جای دیگری، عین عبارات وی را آورده است: «به اندیشه من، جهان مجموعه‏‌اى است از نقطه‏‌ها و جهش‌هاى فاقد وحدت، فارغ از مداومت، عارى از نظم و ترتیب و خالى از هر محتواى دیگرى که مسأله آموز عشق باشد. در واقع، اگر تعصّب و عادت را کنار بگذاریم به ندرت مى‏توان حتّى از این نظر که اصولا دنیایى وجود دارد، دفاع کرد. نظریّات اخیر فیزیک دانان آنان را ناگزیر از نکات فوق مى‏کند ... امروزه درباره خورشید چه باید اندیشید؟ خورشید تاکنون چراغ پرفروغ آسمان و الهه موطلایى افلاک بوده است ... لکن در حال حاضر، خورشید چیزى جز امواج احتمالات نیست، اگر بپرسید آنچه «احتمال» نامیده مى‏شود چیست یا امواج در کدام اقیانوس سیر مى‏کنند، فیزیک دان مانند دیوانه‏اى جواب مى‏دهد که: به قدر کافى از این سخنان گفته و شنوده‏ایم؛ فرض کنید مسئله را جز این گرفتیم، آنوقت چى؟ با وجود این، اگر اصرار بورزید خواهد گفت که امواج در فرمول او و فرمول او در اندیشه اوست.» (جهان بینی علمی، ص ۷۶)

هدف راسل از آن اظهار نظر‌ها چیست و خاستگاه فکری و روشی آقای مطهری برای نقل این برداشت از وی کدام است. راسل، به عنوان یک فیلسوف که در این مقطع، سخت متأثر از فیزیک است، به عنوان کسی که نظم عالم را قبول ندارد، به مقایسه عالم نیوتنی و عالم فیزیک جدید می‌پردازد,؛ یکی را دارای نظم و ترتیب و معنا می‌داند، و تصویر دیگری را آشفته و پر از احتمالات. در واقع، از ابهامات فیزیک جدید، یک برداشت فلسفی صورت گرفته است. از نظر آقای مطهری، این مسئله به این شکل تصویر شده است که در روزگار ما، ارزش نظری علم جدید، در قیاس با فناوری‌های آن، کم شده است، و در واقع، اصل این نکته از کتاب جهان‌بینی علمی اثر راسل است که در آنجا فصلی تحت عنوان «محدویت‌های روش علمی» دارد و آقای مطهری آن را به این شرح و بیان، آورده که ارزش نظری علم کاسته شده است.

تصور کنیم، آیا در گذشته، این جنبه نظری خیلی مهم بود که حالا کم شده است؟ مقصود راسل این است که سامانه‌ای که در نگاه‌های بشر قدیم در باره شناخت زمین و فیزیک و هستی مادی بوده، خیلی منظم بوده و حالا در هم ریخته است. از نظر کلی، این یک برداشت از سوی راسل است که مادی است. اما آیا این ربطی به ارزش‌های نظری علم دارد؟

از نظر استاد مطهری که شیفتگی نسبت به فلسفه در قیاس با علم دارد، برداشت‌های علم را «شناسایی موقت، زودگذر، و متزلزل» می‌داند، به همین دلیل، و با این استدلال، آن را فاقد پشتوانگی برای جهان‌بینی می‌شمارد. اما در مقایسه، فلسفه، این محدودیت را ندارد، و می‌تواند این نقش را ایفا کند. ایشان این مطلب را در دنباله مطلب قبل که از محدودیت علم سخن گفته، در باره فلسفه و قابل اعتماد بودن آن می‌گوید (بنگرید: مجموعه آثار: ۲/۳۳).

یکی از دانشمندان علوم جدید که زیست شناس بود، یعنی الکسیس کارل، در باره وضعیت ناشی از برآمدن علم و عصر جدید و اینکه چه مشکلاتی برای ما درست کرده، فراوان سخن گفته و در این زمینه، کتاب او «انسان موجود ناشناخته» سخت روی آقای مطهری و دیگران تأثیر گذاشته است. کارل در جایی می‌نویسد: «محیط فکری و اخلاقی ما که در آن بسر می‌بریم نیز به تبعیت علم درآمده است و دنیای کنونی که ما در آن زندگی می‌کنیم، هیچ‌گونه شباهتی با دنیای نیاکانمان ندارد. در مقابل پیروزی‌های درخشانی که نصیب هوش آدمی شده و موجد ثروت و آسایش گردیده، ارزش موازین اخلاقی طبیعتا پایین آمده است. منطق پایه اعتقادات را سست کرده، و گویی فقط شناسایی قوانین طبیعت و نیرویی که این شناسایی به ما برای تسلط بر دنیای مادی و موجودات جاندار می‌بخشد، حایز اهمیت گشته است (انسان موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، (تهران، ۱۳۴۸)، ص ۲۷). جالب این که از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۴۸ این کتاب، پنج بار منتشر شده است. چاپ آخر آن ۴ هزار تیراژ داشته است.

جامعه بشری تکامل یافته‌تر شده است

آقای مطهری در تفسیر اعجاز، به این مسئله اشاره دارد که اعجاز قرآن، به نوعی متناسب با عصر و زمانش است که عصر پیشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است. ایشان می‌نویسد: قرآن کریم معجزه جاویدان خاتم پیامبران است. پیامبران پیشین از قبیل ابراهیم و موسى و عیسى که هم کتاب آسمانى داشته‏اند و هم معجزه، زمینه اعجازشان چیزى غیر از کتاب آسمانى‏شان بوده است از قبیل تبدیل شدن آتش سوزان به «بَرد و سلام» یا اژد‌ها شدن چوب خشک و یا زنده شدن مردگان. بدیهى است که هرکدام از این معجزات امرى موقت و زودگذر بوده است. ولى زمینه معجزه خاتم پیامبران، خود کتاب اوست. کتاب او در آنِ واحد، هم کتاب است و هم برهان رسالتش؛ و به همین دلیل، معجزه ختمیه برخلاف سایر معجزات، جاویدان و باقى است نه موقت و زودگذر.

از نوعِ کتاب بودنِ معجزه خاتم پیامبران چیزى است متناسب با عصر و زمانش که عصر پیشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است و این پیشرفت‌ها امکان مى‏دهد که تدریجاً جنبه‏هایى از اعجاز این کتاب کریم مکشوف گردد که قبلًا مکشوف نبوده است؛ همچنان که جاودانگى آن متناسب است با جاودانگى پیام و رسالتش که براى همیشه باقى و نسخ‏ناپذیر است. (مجموعه آثار: ۲/۱۹۶ از وحی و نبوت).

در اینجا دو نکته هست: یک ایشان تکامل بشری رو در علم و دانش قبول کرده که این نکته مهم است و این را در جا‌های دیگر هم مسلم گرفته است که در حوزه ابزار سازی و فنی و صنعتی پیشرفت کرده است: «بدون شک ما اگر تاریخ گذشته را از دو نظر نگاه کنیم، مى‏بینیم پیشرفت (می‌‏خواهید اسمش را تکامل بگذارید، که مشکل است) براى بشر وجود داشته است. یکى از آن‌ها از نظر ابزارسازى است. این دیگر جاى تردید نیست که بشر در ابزارسازى پیشرفت کرده است، پیشرفتى حیرت‏آسا. بشرى که یک روز ابزارش سنگ بود آنهم سنگ‌هاى نتراشیده و بعد به دوره مثلًا سنگ‌هاى صاف و تراشیده رسید اینک تکنولوژى و صنعت و فن امروز را پدید آورده است. بشر از نظر خلاقیّت فنّى و از نظر خلاقیّت ابزارى نه تنها به طور محسوس پیشرفت کرده است، بلکه به پیشرفت حیرت‏انگیزى رسیده است؛ به پیشرفتى رسیده است که اگر صد سال پیش به همه بشر‌ها و فیلسوفان درجه اول دنیا مى‏گفتند صد سال بعد بشریت از نظر ابزار به این حد مى‏رسد که امروز رسیده است، باورشان نمى‏آمد. شما اسم این را مى‏خواهید پیشرفت بگذارید یا تکامل. بدون شک بشر از نظر ابزار زندگى به حد اعلاى پیشرفت رسیده است و پیش‏بینى مى‏شود که در آینده هم چنین باشد.... این تکامل معلول تکامل تجارب بشر و تکامل علم بشر است (علوم تجربى)، چون بشر از نظر آگاهیهاى تجربى و اطلاع بر طبیعت پیش رفته و توانسته است طبیعت را در خدمت و در تسخیر خود بگیرد. به عبارت دیگر بشر در رابطه‏اش با طبیعت پیشروى کرده است و هرچه جلو رفته است طبیعت عینى را بیشتر در تسخیر خود و در اختیار خود قرار داده است.» (مجموعه آثار: ۲۵/۵۱۵)

نکته دوم این است که در قرآن ابعادی از علم و دانش هست که بعدا مکشوف می‌شود و این‌ها مربوط به حوزه علم و دانش است. در باره نکته اول، ایشان در جای دیگری هم، نسخ شرایع را به این دلیل می‌داند که «در زمان شریعت پیش، مردم استعداد فراگرفتن همه حقایقی را از راه فهم باید به بشر ابلاغ شود، ندارند. تدریجاً که در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهر مى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشر به وحى احتیاج داشته باشد؛ یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست، محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظ دستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است، یعنى بشر با نیروى علم نمى‏تواند آن‌ها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است، وحى به کمک مى‏‌آید. لازم نیست که بى‏نهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرِ آن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولًا قدرت و توانایى دریافت آن را داشته باشد و ثانیاً بتواند آن را حفظ و نگهدارى کند». (مجموعه اثار: ۲۱/۲۴۴. اسلام و نیاز‌های زمان).

خوب چندین ادعای مختلف در اینجا هست که اثبات آن‌ها دشوار بلکه ناممکن است. در واقع، چون ایشان، باور به خاتمیت دارند، به نظر می‌رسد، برای توجیه این مسئله و نیز این که چرا شرایع نسخ می‌شوند، این مطالب را گفته‌‎اند. اما این که از چه طریقی می‌شود این‌ها را اثبات کرد، معلوم نیست. اما از زاویه دیگر، تأثیر این باور، بر روشی است که باید نسبت به تمدن جدید و علم بشری در پیش گرفت. همین اندازه که کلیت مسئله با این رویکرد پیش رفته است که بشر تکامل پذیر است، زمینه را برای بخشی از تغییرات به نفع علم و تحولات مربوط به آن را فراهم می‌کند. این را باید یک پیشرفت در ذهن علما دانست. این تغییرات، می‌تواند با ادعای این صورت گیرد که مثلا اسلام، روح مطلب را گفته و علم و تمدن بشری، شکل و قالب را می‌دهند. شاید به شکل‌های دیگر هم این مسئله حل و فصل شود. همین خودش می‌تواند مهم باشد، به این معنا که برخی همین راه را هم ممکن است ببندند و به نوعی جمود در برابر تمدن بشری، گرفتار شوند. نباید پنهان کرد که بسیاری، ضمن قبول این پیشرفت، آن قدر عیب روی این تمدن غربی می‌گذارند، که دیگران را از آن متنفر می‌کنند. در ادامه همین نکاتی که آقای مطهری در باره تکامل جامعه بشری، یعنی همین اتفاقاتی که در غرب افتاده، بیان می‌کند، روی عیوب آن، و عدم تکامل بسیاری از جهات نیز تأکید می‌ورزد و مطالبی از الکسیس کارل در نقد غرب می‌آورد. (مجموعه آثار: ۲۵/۵۱۷ ـ ۵۱۸)

مسئله دیگر این که، اعتراف به این که مواردی در روابط انسان‌ها هست که به حکم پیشرفت علم و تمدن «جبرا عوض شده» مهم است. (مجموعه آثار: ۲۱/۳۰۳). طبعا در این موارد، باید اسلام را آماده کنیم تا نسبت خود را با این موارد از نوع تعیین کند. یک مثالی که آقای مطهری مرتب مطرح می‌کند، مسئله خرید و فروش خون در گذشته است که حکم به تحریم داده شده است. اما اکنون این مورد، از مواردی است که به حکم پیشرفت علم و تمدن، به صورت امری مطابق با مصالح انسان‌ها در آمده و دیگر مصداق اکل مال به باطل که در آیه «و لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل» نیست. (مجموعه آثار: ۲۴/۳۴۳). اما واقعا، اگر قرار باشد که هر مصداقی به هر صورتی، در شرایط متفاوت، به حکم پیشرفت و علم تغییر کند، از کلیت «اکل مال به باطل» جز این می‌ماند که یک حکم عقلی یا عرفی با ارشاد قرآن است که رعایت آنچه که دریافت‌های عقلی و عرفی است را مورد تأکید قرار داده است؟ در این صورت، دیگر چه جنبه‌ای از تقدس مانند آنچه که امر به نماز است دارد؟ در قانون گذاری، مشکل ما سر این نیست که کسانی معتقدند که اکل ما به باطل درست است، بلکه سر مصادیقی است که هر روز به حکم تمدن و عرف و علم، ممکن است تغییر کند.

برای مشاهده گزارش تصویری اینجا کلیک کنید.

انتهای پیام

captcha