به گزارش ایکنا؛ این روزها روزهای خداحافظی با جسم انسانی است که قلبی خدایی داشت، قلبی که مأمن کودکان و نوجوانان این سرزمین بود. این جسم از آن محمدرضا حافظی، بزرگمرد خیر مدرسهساز ایران بود، با دستانی که کار کردند تا سرمایهای بیندوزند و هزینه مدرسهسازی برای فرزندان این سرزمین کنند، پاهایی که در راه دعوت از سایر خیران شهر به شهر رفتند، زبانی که از درد و غصه دانشآموزان مدارس کپری گفتند، این اجزا اگرچه دیگر قوتی برای حرکت ندارند، قلبی که از عقل فرمان خدمت به اجزا داد، چنان تحولی در کشور آفرید و فرزندانی را صاحب مدرسه کرد که اگرچه جسم دکتر حافظی را به خاک میسپاریم، نام و یاد او همواره در ذهنمان ماندگار میماند. پس باید سلام کرد، سلامی از سر صدق به مردی که مشق ایمان میکرد و کلاس عشقش هیچوقت تمامشدنی نیست.
سلام بر خیران مدرسهساز، شما که آرزوهای کوچک و بزرگ کودکان و نوجوانان بسیاری را دانستید؛ سلام بر شما که دعاهای شبانه پدران و مادران برای آینده فرزندانشان را در دورترین نقطه کشور و نجواهای کودکانه دانشآموزانی را شنیدید که دغدغه علم داشتند و تلاش کردید تا فردایی روشن و بهتر برای آنها بسازید. شما آسمان را برای آنها آبیتر، جنگل را سرسبزتر، زندگی و علم را دلنشینتر و پاکی و مهربانی را زیباتر جلوه دادید؛ همان زمان که برق چشمانتان را از شادی کودکانی گرفتید که پا در مدرسهای گذاشتند که شما بانی او بودید.
سازنده بلندترین برجهای عاطفه و امید
با دیدن چهره شما خیران میتوان نوای قلبتان را که از شدت شوق خدمت، پرتپش بر سینه میکوبد را شنید؛ چراکه فقط خیر مدرسهساز نیستید، شما معمار محبت و دوستی هم هستید؛ شما سازنده بلندترین برجهای عاطفه و امیدید. شما مهربانی را فهمیدید و آن را ترجمه کردید و آیات عشق را آن گونه ترجمه کردید که خود عاشق آنها شدید. هدفگذاریتان برای دنیا نبود بلکه آخرت را دیدید و از دنیا به منزله ابزاری برای کسب رضای خدا در فردای قیامت بهره جستید. بهشت خود را در دنیا با اعمال نیک ساختند و از پیش فرستادند.
انگیزه خیران از همان جایی نشأت میگیرد که خداوند در قرآن سراسر نورش میفرماید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً مائده، ۴۸»؛ خیرین مدرسهساز، بسمالله گفتند و پا در راهی گذاشتند که تاریخ ایران اسلامی را دگرگون کردند، سبقتگیری آنان از یکدیگر، آبادانی مدارس ایران و دلگرمی فرزندان این مرز و بوم برای دانشاندوزی را به همراه داشت.
از جمله این خیرین محمدرضا حافظی، بزرگمرد مدرسهسازی ایران و رئیس جامعه خیرین مدرسهساز کشور است، مردی که صاحب پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود؛ مردی که انفاق در راه خدا را بهترین راه یافت و آن گونه که شایسته بود در این مسیر قدم برداشت، همان مردی که مصداق «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» بود و در صدر آن نشست.
امروز اگر در کوچه پس کوچههای کشور از دورترین نقاط مرزی تا مرکزیترین محلههای پایتخت قدم بزنیدم، دیوارها، مدرسهها، کلاسها و آجرهایی را میبینیم که دانهدانه آنها باعشق این مرد و هزاران خیر دیگر به برجهای عاطفه و امید تبدیل شدهاند که عطرشان همیشگی و ماندنی خواهد بود.
خیرین مدرسهساز را میتوان ستارگان آسمانی خدا بر روی زمین دانست. محمدرضا حافظی نمونه بارز بزرگمردی بود که زندگی خود را تمام و کمال وقف آموزش، سلامت و پرورش فکر کودکان کرد. آری، خیر که باشید تفاوتی ندارد کجا و برای چه کسانی هزینه میکنید. همین که بدانید گرهای از مشکلات باز میکنید کفایت میکند. حساب دلتان که بزرگ باشد تفاوتی ندارد که سرمایه در کجا خرج میشود.
سکهای که دو روی آن برد است
حافظی را میتوان ازجمله ثروتمندانی دانست که سرمایههای خود را برای پول روی پول گذاشتن نمیخواست، ذهن او فراتر از اینها بود که سرمایه مادی را فقط برای این دنیا بخواهد، او سرمایه خود را برای خرج کردنی که دو روی سکه آن برد بود، هزینه کرد. همانجا که گفت: جوانی ۲۴ ساله داشتم که عصای پیریام بود و هرچه او را شارژ مالی میکردم احساسم این بود که چیزی برای او باقی نمیماند و فوقالعاده نگران زندگی و آینده این جوان بودم، نگران از اینکه وقتی این دنیا را ترک کنم، آنچه اندوخته زندگیام است را به باد فنا دهد؛ برداشتم از این جوان چنین بود که از پولی که به او میدهم در راه غیر ثواب هزینه میکند.
حافظی از سرگذشت خود چنین میگفت: دختری را برای فرزندم انتخاب کرده و منزلی را در خیابان آفریقا خریداری کردم و خانواده آن دختر جهیزیه را در این خانه مستقر کردند و قرار بود فروردین سال بعد مراسم عروسی برگزار شود. ایام عید که فرا میرسید در تمام خانوادهها رسم این بود که جشن گرفته و شیرینی و گل آماده کنند. هنوز تمام جزئیات آن را در خاطر دارم؛ هنگام تحویل سال تلفن منزلمان به صدا در آمد. بنده و همسرم در آشپزخانه نشسته بودیم؛ همسرم گوشی را برداشت و بعد از لحظاتی گوشی از دستش افتاد و نشست. گوشی را که گرفتم، فرد پشت خط پرسید «شما با امیر حافظی چه نسبتی دارید؟» پاسخ دادم «فرزندم است!» ادامه داد «با مریم مهدوی چه نسبتی دارید؟» و باز پاسخ دادم «عروسم است»؛ لحظهای تأمل کرد و گفت «متأسفانه کامیونی روی خودروی آنها آمده و هر دوی آنها فوت کردهاند. برای لحظاتی دنیا پیش چشمانم سیاه شد؛ دوستان جسدها را به پزشکی قانونی بردند و پس از تشییع، مقبرهای در بهشت زهرا خریداری کردم و شعری با همان احساس سرودم و بالای مزارشان قرار دادم و در آن شعر از خدای خودم گلایه کردم که در این موقعیت و کهولت سن سزاوار نبودم زندگی چنین ظلمی به من کند؛ اما در ادامه همان شعر استغفار کردم و گفتم اگر از حدود ادب خارج شدم احساس پدری است و خدایا مرا خواهی بخشید. اما اتفاق عجیب هنگام مجلس ترحیم بود که دیدم جمعیت انبوهی حضور پیدا کردند و من هیچ ارتباطی با آنها ندارم؛ آن زمان بنده رئیس جامعه خیرین مدرسهساز نبودم، اصلاً مدرسهسازی نمیکردم و این همه آدم مرا نمیشناختند. در مراسم متوجه شدم تمام افرادی که آمده بودند همه به نیکی از امیرم صحبت میکردند و یکی میگفت «پسرت چرخی برای یک فرد خریده و این فرد سرمایهاش را روی آن چرخ میگذارد و با آن کاسبی کند»؛ یا خانمی که کارشناس وزارت صنایع بود به منزلمان آمد و به همسرم گفت «تو فرزندت را نمیشناختی که چقدر به اجتماع کمک میکرد». آن زمان فهمیدم میهمانان مجلس ختم تنها به خاطر امیر آمدهاند و نه به خاطر بنده.
مرگ فرزندم امیر برای من آرامش به وجود آورد نه تکدر خاطر؛ به خدایم گفتم «خدایا تو به من آموزش دادی که کار خیر در جوانی لذت دارد». روز سوم به بالای مزار امیر رفتم و گفتم «مرگ تو به من آرامش داد و تو به من آموختی که چگونه به زندگی عمل کنم». بعد از آن اولین کاری که کردم منزلم را در خیابان آفریقا فروختم و یک دبیرستان احداث کردم و آقای مظفر وزیر وقت آموزش و پرورش آن را افتتاح کرد. آقای مظفر آن زمان به بنده گفت «مشیت الهی تعلق گرفت که تو با مرگ فرزندت این کار خیر بزرگی را انجام دهی و اگر یک فرزند از دست دادی امروز ۱۲۰۰ فرزند به دست آوردی» و در این زمان احساس کردم بهشت موعود را میبینم. بعد از آن بررسی کردم و متوجه شدم مدارس کشور همه چهارنوبته هستند و در آن زمان ۲۸ استان در کشور وجود داشت و نمایندگان خیراندیشان هر استان را شناسایی کرده و در جوار حرم امام رضا(ع) گرد هم آمدیم و هسته مرکزی این حرکت بزرگ را در آنجا پایهگذاری کردیم و باور نداشتم این حرکت با چنین رشدی مواجه باشد».
محمدرضا حافظی مسیر پیشرفت فرزندان این کشور را ساخت و با مدرسهسازی این مسیر را هموارتر کرد. ثروتمندان خیر، سرمایه خود را در این دنیا چنان هزینه میکنند که همین هزینه نه تنها مسیر پیشرفت هزاران نفر را میسر میکند بلکه سرمایهای نیز برای آخرت آنان میشود. قلب آنان بزرگتر از حساب بانکیشان است، آنان در مسیری قرار گرفتهاند که هر جا نشانهای از ایران باشد، حتی اگر حضور هم نداشته باشند، نشانههایشان وجود دارد.
حافظی حافظ راهی بود که توانست در بستر استعداد، فعالیت و توکل به خدا بیش از 800 هزار نفر را به امر مدرسهسازی دعوت کند و میلیاردها تومان را در این مسیر از سوی کمکهای خیرین به در حوزه مدرسهساز هزینه کند. او و جامعه خیرین موفق شدند ۳۷ درصد مدارس کشور را با مشارکت جمیع خیران ایجاد کنند و همیشه دغدغه این را داشت تا دانشآموزان کشور در شرایط بهتر و مناسبتری به تحصیل بپردازند.
علم را برای بندگی خدا و نجات انسان در مدرسه میتوان آموخت
شاید این چند خط و حتی چند سطر نتواند گوشهای از خدمات این مرد خدا را بیان کند، اما نجوایی بود تا بگوییم، خیرمدرسهساز روح تو، انگیزه تو و نگاه انسانی تو زمینی نبود، تو آسمانی بودی تا معراج، مهری بودی تا بیکران و سبز بودی تا ماورای انسانیت؛ هرچند ما توان تشکر وقدردانی از شما را نداریم؛ اما اگر بپرسند از مدرسهساز، مسجدساز و بیمارستانساز کدام خیر را بیشتر دوست دارید، خواهیم گفت مدرسهساز را، چرا که علم را برای بندگی خدا و برای نجات انسان در مدرسه میتوان آموخت و شما شایستهترین بندگان خدا و ناجیان انسانهای روی زمین بود.
دستانی که مهربان میمانند
آری، نیت شما خیرین خداپسندانه است؛ آنگاه که خود او شما را قدرت داد تا وسیلهای باشید برای مهربانی، آن هنگام که نگاه پرمهر خداوند بر دستان شما افتاد و آن دستها بانی مدرسه شد. آری این دستان باید همچنان مهربان بمانند تا در ایران عزیز هیچ مدرسهای چادری، کپری، گلی و چوبی نباشد. دستان پرمهر شما را بوسهباران میکنیم و تا عمر داریم قدردان شما هستیم.
دکتر محمدرضا حافظی، رئیس جامعه خیرین مدرسهساز کشور، روز گذشته، 21 خرداد، در بیمارستان ایرانمهر تهران دار فانی را وداع گفت. روحش شاد و راهش پررهرو باد.
به قلم وهاب خدابخشی