از علاقه شهید چمران به بازرگان تا فرزندانی که دیگر پدر را ندیدند
کد خبر: 3821175
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۰:۰۹
مهدی چمران: برادرم هیچ‌گاه عضو نهضت آزادی نبود/ چرا شهید چمران از دولت موقت استعفا نداد؟

از علاقه شهید چمران به بازرگان تا فرزندانی که دیگر پدر را ندیدند

مهدی چمران در سی و هشتمین سالگرد شهید چمران از برادرش روایت کرد، برادری که می‌گوید هم رابطه دوستانه‌ای با اعضای نهضت آزادی داشته هم ذوب در امام بوده است.

به گزارش ایکنا؛ خبرآنلاین نوشت: ۳۸ سال از آن سفر و آن خمپاره می‌گذرد، ۳۸ سال است که دیگر به جای گفتن دکتر چمران، شهید چمران است که بر زبان‌ها جاری می‌شود، ۳۸ سال است که چریک سال‌های جنگ در منزل ابدی آرام گرفته است و حالا ۳۸ سال است که ۳۱ خرداد برایمان شده "چ" مثل "چمران".

«او فقط یک دانشمند فیزیک، نبود او یک رزمنده، یک مدیر،  یک هنرمند بود و در کنار همه این‌ها یک سیاستمدار بود» این توصیفی است که برادر شهید چمران در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، به زبان می‌آورد. مهدی چمران در گفت و گویی که با خبرآنلاین در آستانه سالگرد شهادت شهید چمران داشت، از روز آخر و سفر بی‌بازگشت برادر به دهلاویه گفت. 

در این گپ و گفت پای سرگذشت همسر و فرزندان شهید چمران و مواضع سیاسی او هم به میان می آید. مهدی چمران از روزهای سخت برادرش بعد از غرق شدن فرزند چهار ساله اش در استخر هم روایت کرد. رابطه شهید چمران با مهدی بازرگان و دیگر اعضای نهضت آزادی بخش دیگری از این گفت‌وگو بود که که می‌توانید در ادامه مشروح آن را بخوانید:

آقای چمران! برایمان از آخرین دیدار با برادر شهیدتان بگوید، آخرین گفت‌وگو، آخرین تصویر؟
روز ۳۰ خرداد(یک روز قبل از شهادت) به همراه دکتر چمران از تهران به اهواز رفتیم که سفر غیر منتظره‌ای بود؛ درواقع قرار بود آن روز دکتر چمران در مسجد ارگ تهران، برای یکی از شهدا لبنانی به نام علی‌عباس که در جنگ به شهادت رسیده بود، سخنرانی کند، ولی صبح آن روز (۳۰ خرداد) به من گفت برویم خوزستان. گفتم قرار است بعدازظهر سخنرانی کنید، رادیو اعلام کرده و مردم می‌آیند. گفت یکی دیگر را پیدا کنید، ما هم گشتیم و یک نفر را پیدا کردیم که برود سخنرانی کند.خودمان هم بعدازظهر با هواپیمای ۳۳۰ به خوزستان رفتیم. در خوزستان هم کسی خبر نداشت و فکرش را هم نمی‌کردند دکتر بیاید، حتی در فرودگاه هم هیچ کس نبود ما را به اهواز ببرد؛ بالاخره یک جیپی از بچه‌های کمیته آن‌جا بود که قرار شد ما را به ستاد جنگ‌های نامنظم در شهر اهواز برساند.

نصف شب که شد، گفتند عراق ۱۰ بار به دهلاویه حمله کرده است. از روزی که ما دهلاویه را از نیروهای صدام طی یک حمله شبیخون و خیلی حساب‌شده پس گرفتیم عراق هر شب حمله می‌کرد. در پرانتز بگویم نوع عملیات ما برای پس گرفتن دهلاویه جالب بود چراکه ما بر روی رودخانه کرخه پل زدیم و از پشت به دهلاویه حمله کردیم. آن شب هم عراق با تانک‌های گارد رئیس جمهوری حمله کرده بودند و ما همان شب برای مقابله با انها تلاش میکردیم تا از این طرف و آن طرف کمک توپخانه بفرستیم که متاسفانه موفق نشدیم. خوشبختانه سحرگاهان گفتند بچه‌ها به خوبی مقاومت کردند و دشمن یک وجب هم نتوانست جلو بیاید. فرمانده آن‌ منطقه فردی به نام ایرج رستمی بود که ایشان یک افسر ارتش از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز بود که داوطلبانه به ان منطقه آمده بود و درجه‌هایش را هم برداشته بود، مانند همه جنگ‌های نامنظم و یک بسیجی در آنجا حضور داشت. چون افسر ورزیده و توانمندی بود و آن‌جا هم خیلی خطرناک بود، این شخص را دکتر چمران به عنوان فرمانده در آن منطقه قرار داده بود. او سحرگاه بعد از عملیات و بعد از انکه نماز صبحش را می‌خواند از فرط خستگی زیر ماشین چیپی که داشت دراز می‌کشد که کمی استراحت کند که یک خمپاره می‌آید و می‌خورد روی جیپ و متاسفانه به شهادت می‌رسد.

خداحافظی‌هایی که بوی رفتن می داد

دکتر چمران از شهادت رستمی خیلی ناراحت بود. یک فرمانده دیگری داشتیم، اتفاقا او هم برای هوابرد شیراز بود که ۱۰ سال قبل از انقلاب استعفا کرده بود، اما توانمند  بود، اسمش سیداحمد مقدم‌پور بود. بی‌سیم زدیم که او بیاید، تا رسید ساعت ۱۰ صبح شد. در ستاد، دکتر چمران به او گفت باید بروی دهلاویه و فرماندهی دهلاویه را برعهده بگیری. پرسید در محل خدمت قبلی ام چه کسی را بگذارم؟ که ما به او پیشنهاد کردیم علی ماهینی (ایشان هم شهید شد) که معاون مقدم‌پور را بگذارد. اینکار را کرد و خودش همراه دکتر به سمت سوسنگرد حرکت کردند.

در سوسنگرد شهید فلاحی و مرحوم اشراقی (داماد حضرت امام) آمده بودند که بازدیدی از جبهه‌ها داشته باشند. دکتر چمران آن‌ها را که دید سلام و علیک و روبوسی  و بعد هم خداحافظی کرد که قاعدتا آخرین خداحافظی و روبوسی‌اش بود. از انجاحرکت کردند به طرف دهلاویه. در ماشین چیزهایی می‌نوشت که این کاغذها را الان دارم و آخرین دست‌نگاشته‌ها و نیایش‌های دکتر چمران است که بسیار زیباست.

مادر فرزندان شهید چمران (همسر دکتر چمران) سه سال پیش فوت شدند، مادربزرگ و پدربزرگ شان هم تک تک فوت شدند و بچه‌ها هم پراکنده شدند، من هم آدرسی از آن‌ها (فرزندان شهید چمران ) پیدا نکردم. البته در یک سایتی دیدم یکی‌ بچه‌ها  پیامی داد، پاسخ دادم، آدرس گذاشتم اما با من تماس نگرفتند.

یادتان هست چه چیزی نوشته بودند؟
دکتر چشمش، پایش و دستش را خطاب قرار می دهد و می‌گوید من چند لحظه بعد به همه شما آرامش می‌دهم، یک عمر اذیتتان کردم و شما رنج مرا تحمل کردید، ولی چند لحظه بعد به شما آرامش ابدی می‌دهم، دیگر می‌روید استراحت می‌کنید، ولی این چند لحظه هم آبرویم را حفظ کنید، می‌خواهم رقص من در برابر مرگ زیبا باشد. که عین همین جمله‌ها است که روی چهار، پنج تا از این کاغذهای کوچک که حرکت‌های اتومبیل هم مشخص است، می‌نویسد.


به دهلاویه رسیدید، ادامه ماجرای آن روز را برایمان تعریف کنید.
بله به روستای دهلاویه رسیدیم. ما چون دهلاویه را گرفته بودیم، دیگر از جاده آسفالت می‌رفتیم، ولی نزدیک دهلاویه که می‌رسیدیم، چون دشمن پشت دهلاویه و خیلی نزدیک ما بود، نمی‌توانستیم روی جاده برویم، از رودخانه‌ای که آن موقع‌ها آب نداشت و از داخل کانال عبور می کردیم. از یک نقطه ای دیگر ماشین جلوتر نمی‌رفت؛ بچه‌ها پشت خاکریز بودند؛ دکتر چمران پشت این کانال بچه‌ها را جمع کرد. حدود ۵۰ نفر نیرو داشتیم که در این شیارهایی کنده بودند که بتواند از ترکش‌های گلوله و خمپاره در امان باشند.

چند دقیقه‌ای برایشان صحبت کرد و به آن‌ها خسته‌نباشید گفت و تسلیت گفت که فرمانده‌شان (رستمی) شهید شده است، گفت خداوند رستمی را دوست داشت و بُرد، اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‌برد. صحبتش که تمام شد با آنها خداحافظی کرد حتی یک عده که از فرط خستگی خوابیده بودند آن‌ها را هم بیدار کرد و با آن‌ها روبوسی کرد و خداحافظی کرد. بعد آمد روی  خاکریز ایستاد؛ آن فرمانده جدید به نام سیداحمد مقدم‌پور هم کنارش ایستاد و همان جا روی خاکریز و شروع کرد به توضیح دادن منطقه نظامی که در آن قرار داشتیم. در همین لحظه فکر می‌کنم به احتمال زیاد عراقی‌ها متوجه حضورشان شدند و شروع به خمپاره‌زدن کردند. خمپاره‌های ۶۰ که از نزدیک می‌زنند. اولین خمپاره وسط رودخانه خورد. خمپاره دوم نزدیک‌تر خورد و متاسفانه خمپاره سوم درست روی خاکریز و درست پشت پای دکتر چمران به زمین نشست؛ سینه و شش و ریه شهید مقدم‌پور شکافته شد، ترکش زیاد خورد، چانه و صورت حدادی هم همینطور، ترکش خورده بود و یک ترکش کوچکی به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد که همان یک ترکش کافی بود که دکتر چمران به شهادت برسد. یک جیپ آنجا بود که برای خود دکتر بود، او را داخل ماشین گذاشتن تا به یک بیمارستان منتقل کنند. ایشان در راه هم تا چند دقیقه‌ای هنوز نفس می‌کشید اما قبل از رسیدن به سوسنگرد درست ۳۱ خرداد حدود ساعت ۱۲ ظهر به شهادت رسید.

یادم هست از کنار اتاق آقای روحانی (رئیس جمهور) رد شدیم و دکتر چمران ایشان را به من معرفی کرد، البته من می‌شناختمش حتی از قبل از انقلاب. گفت آقای «دکتر روحانی» یادم نمی‌رود دکترش را هم گفت و بعد گفت آقای روحانی مسئول عقیدتی سیاسی وزارت دفاع هستند.

روایتی از رابطه شهید چمران با بازرگان و دیگر اعضای نهضت آزادی

آقای چمران! به نظر می رسد بیشتر بعد نظامی شخصیت شهید چمران مورد توجه است، درحالیکه ایشان یک فعال سیاسی هم بودند و حتی براساس آنچه ثبت شده عضو نهضت آزادی هم بودند. بعد از چند سال از انقلاب اسلامی نهضت آزادی با حاکمیت مقداری زاویه پیدا کرد. رابطه دکتر چمران آن روزها با اعضای نهضت مثل بازرگان یا سحابی و ...چطور بود؟
اولا ایشان عضو نهضت آزادی نبودند؛ چون نهضت آزادی موقعی که تشکیل شده بود، دکتر چمران در آمریکا بود، بعد هم به لبنان رفت و آنجا درگیر مبارزات شد. اصلا معنی نداشت که نهضت آزادی آنجا وجود داشته باشد. البته با دوستان نهضت آزادی خیلی دوست بود. با دکتر یزدی سال‌ها در آمریکا فعالیت داشتند، حتی دکتر یزدی و قطب‌زاده و خیلی‌های دیگر برای دیدن ایشان به لبنان می‌رفتند. البته فقط این‌ها نبودند، مثلا حاج آقای مهدیان، شهید مفتح هم از زمره دوستان شهید چمران بودند مثلا یک عکس داریم شهید مفتح و آقای مهدیان لبنان هستند. من خیلی از روحانیون را می‌بینم که می‌گویند ما رفتیم لبنان و دکتر چمران را آن‌جا دیدیم؛ حتی همین مهندس توسلی ایشان هم به لبنان رفته بودند و از دوستان صمیمی دکتر هم بود. من هم خدمتشان ارادت دارم، چون از قدیم و از قبل از انقلاب او را می‌شناختم و در دانشگاه او را می‌دیدم. در انجمن اسلامی مهندسین ایشان را می‌دیدیم و ارتباط داشتیم. دکتر چمران به همه این‌ها احترام می‌گذاشت، به‌ویژه به مهندس بازرگان، چون استادش در دانشکده فنی بود و خیلی به ایشان علاقه داشت؛ مهندس بازرگان آن موقع یک فرد مبارز بسیار شجاع  بود. یک مبارز مذهبی با چهره مذهبی. بنابراین دکتر خیلی برایش احترام قائل بود، ولی تا جایی که با سیاست‌های نظام به‌ویژه امام تضاد پیدا نکند.

دکتر چمران ذوب در امام بود. حتی یادم می‌آید در مقطعی دکتر چمران می‌خواستند به لبنان برگردند. امام گفت ایران بمان، اگر انقلاب ما به نتیجه برسد، لبنان هم درست می‌شود و دکتر چمران تماما به این موضوع باور داشت و مرتبا هم می‌گفت و دیگر هم به لبنان نرفت. آقای دکتر یزدی در کتاب خاطراتی که به زندگی دکتر چمران هم اشاره کرده است ولی یک اشتباه تاریخی کرده است. او در کتابش نوشته دکتر چمران به لبنان رفت و همسرش را آورد، در حالی که دکتر چمران دیگر لبنان نرفت و همسرش خودش به ایران آمد. من هم به استقبالش در فرودگاه رفتم و ایشان را از فرودگاه به خانه خودمان آوردم. اغلب شب‌ها دکتر چمران در همان دفتر نخست وزیری می‌خوابید، چون شب و روز با هم بودیم، من هم آن‌جا می‌ماندم و شاید هفته‌ای دو، سه بار خانه می‌رفتیم که بتوانیم فقط لباس عوض کنیم و بیاییم.

به هر صورت دکتر چمران تا آن زمان اصلا ایران نبود که بخواهد عضو نهضت آزادی شود بعد از این هم که به ایران آمد، سیاستش آن بود که در هیچ حزبی عضو نباشد و می‌گفت این احزابی که قبل از انقلاب بودند، بعد از انقلاب دیگر با این سیستم نمی‌توانند ادامه دهند. مثلا یکی از اصول در مرامنامه نهضت آزادی این بود که باید حکومت مشروطه سلطنتی در ایران مستقر شود، به عبارت دیگر آنها معتقد بودند شاه سلطنت کند و نه حکومت. با پیروزی انقلاب این موارد موضوعیت خود را از دست داده بود و مسلما این چیزها دیگر بعد از انقلاب نمی‌توانست در مغز انقلابیون فرو برود.

حافظ اسد و یاسر عرفات از شهید چمران مشورت می گرفتند

اساسا مواضع سیاسی ایشان چطور بود؟
مواضع مستقلی داشت، او یک سیاستمدار و واقعا تحلیلگر برجسته‌ای بود، فقط یک دانشمند فیزیک، نبود او یک رزمنده، یک مدیر، یک هنرمند بود و در کنار همه این‌ها یک سیاستمدار بود. در لبنان یا سوریه هم که بود  هم حافظ اسد و هم عرفات و به‌ویژه ابوجهاد؛ مرتب می‌آمدند و از او مشورت می‌گرفتند. به ایران هم که آمد همینطور بود. یادم می‌آید دکتر چمران در مسجدی در نازی‌آباد سال ۵۸ که هنوز کمونیسم در میان همسایگان شمالی ما رواج داشت، سخنرانی کرد آن زمان گفت این کشورهای شمال ما همه از کمونیسم رها خواهند شد و به حالت قبلی‌شان بازمی‌گردند و این اتفاق سال ۶۴ یا ۶۵ اتفاق افتاد و روسیه کمونیسم از هم پاشید و این کشورها مستقل شدند و دیگر آن کمونیسم از بین رفت. او حتی حمله عراق به ایران را هم پیش‌بینی کرد.

چرا شهید چمران از دولت موقت استعفا نداد؟

حتی آمد یک لشکر ۱۰ هزار نفری به‌عنوان واکنش سریع (البته ما می‌گوییم واکنش سریع، او می‌گفت نیروی ضربتی) ایجاد کند که بتواند سریع وارد عملیات شود و کارها را انجام دهد، چون ما هنوز ارتشمان شکل نگرفته بود، سپاهمان به وجود نیامده بود، نیروی نظامی نداشتیم. او می‌گفت صدام می‌خواهد حمله کند به همین خاطر این نیروی ۱۰ هزار نفری را بُرد و آموزش داد. اتفاقا اولین گروهشان را هم من بردم پادگان لشگرک که آن‌جا هم هوابرد بود و باید آموزش‌های سختی می دیدند. به هر حال در این تفکرات سیاسی خودش علاوه بر این‌که آن‌چه را که امام می‌گفت، بدون هیچگونه کم و کاستی دنبال می‌کرد، خودش آن مسائلی که تشخیص می‌داد را هم دنبال می‌کرد. مثلا دوستان نهضت آزادی تصمیم گرفتند همه از دولت موقت استعفا دهند آن زمان دکتر چمران معاون نخست وزیر بود؛ آنها به خدمت امام در قم رفتند.  دکتر چمران نرفت و گفت من این کار را نمی‌کنم. البته منظور من استعفای آخر که منجر به سقوط دولت شد نیست. در استعفای آخری هم که دولت ساقط شد اما دکتر چمران وزیر دفاع ماند.

 یک موضوعی را بگویم شاید برای شما جالب باشد؛ یکبار از نخست وزیری آمده بودند وزارت دفاع که بگویند هواپیماهای F۱۴ را دولت می‌خواهد بفروشد، یعنی مهندس بازرگان دنبال این بود که این‌ها را بفروشد. البته پیشنهاد دیگران بود بازرگان هم  هم قانع شده بود. یک نامه ۱۲ صفحه‌ای بود که دکتر چمران به من هم نشان داد که خوانده بود و استدلال می‌کرد که این کار غلط است، ما این هواپیماها را نیاز داریم. مدافعان فروش هواپیماهای جنگی می‌گفتند کسی به ما حمله نمی‌کند، ما با کسی جنگ نداریم، بنابراین هواپیماهای جنگی برای چی می‌خواهیم. دکتر چمران می‌گفت ما با کسی جنگ نداریم، دیگران که با ما جنگ دارند. بنابراین دکتر چمران برای انکه مانع این اتفاق شود به خدمت امام رفت  و موضوع را شرح داد که به دستور امام هواپیماهای F۱۴ فروش نرفت. جالب است آنها قرار بود این هواپیماها را  به پاکستان به ثمن بخس بگذارند؛ قیمتی ارزان و آن هم قسطی برایش تعیین کنند. یادم هست دکتر چمران چند بار این را تکرار کرد که اگر نمی‌خواهید، بدهید به من تا آنها رابه لبنان ببرم و با آن با اسرائیل بجنگم. او این موضوع را کاملا جدی می‌گفت، نه این‌که شوخی کند. حتی رفت و یک بار هم به خلبان‌های نیروی هوایی گفت که هر کسی آماده است، آماده شود، ما این هواپیماها را می‌گیریم و می‌رویم لبنان می‌جنگیم، من دیگر اصلا از ایران می‌روم. یعنی می‌خواهم بگویم ایشان حزبی فکر نمی‌کرد و با موضوعاتی مثل ماجرای استعفا یا پیشنهاد اصلاح قانون اساسی و منحل کردن خبرگان که اعضای نهضت آزادی در آن نقش داشتند. همراهی نکرد.

دکتر چمران با اعضای نهضت آزادی خیلی دوست بود. با دکتر یزدی سال‌ها در آمریکا فعالیت داشتند، حتی دکتر یزدی و قطب‌زاده و خیلی‌های دیگر می‌رفتند لبنان. البته فقط این‌ها نبودند، مثلا حاج آقای مهدیان، شهید مفتح هم از زمره دوستان شهید چمران بودند مثلا یک عکس داریم شهید مفتح و آقای مهدیان لبنان هستند. 

با توجه به شناختی که دارید، فکر می‌کنید اگر ایشان امروز زنده بودند، در کدام دسته از جناح‌های سیاسی تعریف می‌شدند؟
نمی‌دانم؛ می‌دانم که او نسبت به امام حساسیت خاصی داشت. با آقا (رهبری) صمیمیت خاصی داشتند، مدتی که دکتر چمران وزیر دفاع بود، آقا معاون وزیر دفاع بودند، ولی او انقدر صمیمی بود که  قبل از آنکه آقا به دیدن دکتر چمران بیاید خودش به دیدن ایشان رفت. اتفاقا در آن مقطع آقای روحانی هم در وزارت دفاع بودند. یادم هست از اتاق آقای روحانی رد شدیم و دکتر چمران ایشان را به من معرفی کرد، البته من می‌شناختمش حتی از قبل از انقلاب او را می شناختم. گفت آقای «دکتر روحانی» یادم نمی‌رود دکترش را هم گفت و بعد گفت آقای روحانی مسئول عقیدتی سیاسی وزارت دفاع هستند.

ماجرای همکاری شهید چمران و آیت‌الله خامنه‌ای در برپا کردن ستاد جنگ‌های نامنظم

به اهواز هم که می‌خواست برود و در خوزستان بجنگد، خدمت امام رفت که اجازه بگیرد و برود که به طور اتفاقی «آقا» هم آمده بود. پرسیدند چیکار می‌خواهید بکنید؟ دکتر هم توضیحاتی دادند و ایشان گفتند پس من هم می‌آیم، یعنی همان جا تصمیم گرفتند با هم بروند. با هم خدمت امام و بعد از آن به اهواز رفتند و ستاد جنگ‌های نامنظم را برپا کردند. آیت الله خامنه ای آن موقع نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بودند، ‌دکتر هم نماینده بود و دیگر وزیر دفاع نبود و هر دو نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند.


آقای چمران! آیا شما الان ارتباطی با خانواده شهید چمران دارید؟ منظورم همسر آمریکایی ایشان است و فرزندانی که از آن ازدواج داشتند؟
نه، من اصلا آنها را ندیده ام، چون مواقعی که من به لبنان رفتم، بعد از جنگ‌های داخلی لبنان و وقایع خطرناکی بود که کسی نمی‌توانست لبنان زندگی کند. حتی خود آقای امام موسی صدر دو ماه آمد و پس از آن به کویت رفت، بنابراین آن‌ها هم دیگر نتوانستند بمانند. برای همین همسر شهید چمران بچه‌هایش را برداشت و به آمریکا رفت. دکتر چمران به‌رغم این‌که به شدت به آن‌ها علاقه و عشق داشت، گفت دیگر این بچه‌های یتیم لبنانی بچه‌های من هستند و در همان مدرسه صنعتی ماند. البته شب‌ها برای بچه‌هایش می‌نشست گریه می‌کرد، شعر می‌گفت، حتی به انگلیسی، به عربی؛ وقتی همسر شهید چمران به همراه سه فرزندش به آمریکا می‌رود در منزل پدری او یک استخر بزرگ بود ( آنها وضع مالی خوبی داشتند) وقتی فرزند کوچک شهید چمران به نام جمال در استخر خانه پدربزرگش در سن چهار سالگی غرق شد ایشان درباره فرزندش نوشت؛
ای فرزندم!‌ در این دنیا نتوانستم به تو کمکی کنم.
اما آن‌جا در آسمان‌ها، لحظه‌ای از تو جدا نخواهم شد
و دیگر قدرتی نیست که همبستگی ما را از هم بگسلد.
بُنَیَّ …!
مَعَک، مَعَک، لا أفارقک …!
فرزندم با تو خواهم بود از تو جدا نمی‌شوم!

ایشان تا مدتها کفش‌های کوچکش را نگه داشته بود و گذاشته بود کنار تختش و می‌گفت هر شب من اینها را می‌بینم، چند قطره اشک نثار تو می‌کنم و تو با فرشته‌ها در آسمان‌هایی.

ایران هم که آمده بودند بازهم  عشقش به خانواده‌اش مشخص بود حتی وقتی آنها را به فرودگاه برد با هم با گریه و زاری خداحافظی کردند و رفتند و دیگر هم با آن‌ها تماس نگرفت. می‌گفت بهتر است من دیگر با آن‌ها تماس نداشته باشم، چون دوهوا می‌شوند و این به صلاحشان نیست. من بعد از شهادت دکتر، ایام عید یا بعضی مواقع دیگر برایشان کادوهایی مثل پسته و گز و  خوراکی‌های ایرانی می‌فرستادم، ولی بعد که پدر و مادرشان، پدربزرگ و مادربزرگ بچه‌ها فوت شدند، دیگر گمشان کردم، چون این‌ها پراکنده شدند، مادرشان (همسر دکتر چمران) سه سال پیش فوت شدند، مادربزرگ و پدربزرگ بچه ها هم تک تک فوت شدند و بچه‌ها بعد از آن پراکنده شدند. من هم آدرسی از آن‌ها پیدا نکردم. البته در یک سایتی دیدم یکی‌ بچه‌ها  پیامی داد، پاسخ دادم، آدرس گذاشتم اما با من تماس نگرفتند.

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
عباس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۹/۱۸ - ۱۱:۴۳
0
0
شهیدچمران جزو نوادرروزگاربود.
روح بلندش همنشین مولای متقیان آقاجان امیرالمومنین علی علیه السلام
captcha