به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، چهره ماندگار و استاد فلسفه، در برنامه تلویزیونی معرفت که شب گذشته، 28 تیر، از شبکه چهارم سیما پخش شد، به بحث در زمینه «بود و نمود و بودن و نمودن» پرداخت.
وی بیان کرد: گاهی از بودن چیزی و گاهی از نمودن چیزی سخن میگوییم. بودن یعنی چیزی که هست و نمود آن است که مینماید. حال سؤال اینجاست که هر آنچه مینماید واقعاً هست یا برخی اوقات ممکن است چیزی بنماید، ولی واقعیت نباشد؟ گاهی چیزی هست و مینماید و گاهی نیز چیزی مینماید ولی در واقع نیست. لذا بین بودن و نمودن تفاوتی وجود دارد. بودن همیشه بوده است، چه بنماید و چه ننماید، چه دیده شود یا دیده نشود و چه از آن سخن گفته شود یا گفته نشود، در هر صورت بودن بودن است.
تمایز میان بود و نمود
ابراهیمیدینانی در ادامه تصریح کرد: گاهی این بودن خودش را نشان میدهد و گاهی نیز نشان نمیدهد. البته چیزی که خود را نشان میدهد، طبعاً باید در یکی از مدارک یعنی قوای ادراکی انسان به ظهور برسد. نمودن یا نمایاندن و ظاهر شدن برای ادراک انسان ظاهر میشود. وقتی چیزی نموده میشود که آن را ببینید، لمس کنید، تخیل کنید، توهم کنید یا تعقل داشته باشید و ظاهر شود، اما چیزی که به ادراک هرگز درنیاید نموده نمیشود.
این چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: هر نمودی میتواند که از بود حکایت کند، البته میتواند نمودی باشد که واقعیت نداشته باشد. در واقع هر بودی نیازمند نمود نیست، ولی هر نمودی بودی را یا به صورت واقعی یا در توهم نشان میدهد. به عبارت دیگر یک چیزی مانند زمان و مکان است. هرچه در عالم میبینیم زمان و مکان دارد.
ابراهیمیدینانی تصریح کرد: در این کهکشان همه چیز زمان و مکان دارد، اما هیچ کدام را نمیبینیم. فرق بین زمان و مکان که یکی از مهمترین مسائل فلسفی محسوب میشود از این قرار است؛ یک شیء را وقتی میبینید و با آن روبهرو میشوید، اگر از شکل آن صحبت کنید به ناچار باید برای آن مکان در نظر بگیرید، پس به مجرد اینکه از صورت چیزی صحبت کردید باید به مکان اشاره کنید. گاهی همان چیزی که دیدید را روایت میکنید، یعنی برای دیگری نقل میکنید و به مجرد اینکه روایت کردید، باید زمان را درنظر بگیرید. روایت بدون زمان نداریم و هیچ چیز مروی نیست که زمان نداشته باشد، حتی اگر بیزمان باشد باید در زمان آید تا روایتش کنید و هیچ چیزی که شکل داشته باشد نیز بدون مکان نیست. پس آنچه شکل دارد مکان و آنچه روایت میشود زمان میخواهد.
انسان؛ مهمترین موجودی که هستی را ظاهر میکند
وی در ادامه افزود: این مثال را از این جهت مطرح کردم که نزدیک به مسئله بود و نمود است. سخن واقعی در این باب این است که ما وجود داریم و زندگی میکنیم و هستیم. هستی، ما را میسازد، به عبارتی هستی، هستندهها را میسازد، اما من و شما و دیگر موجودات، هستی را به ظهور میرسانیم. هستی فقط ما را میسازد، اما موجودات اگر نبودند، هستی ظاهر نمیشد. همه موجودات به نوعی هستی را ظاهر میکنند، اما مهمترین موجودی که هستی را ظاهر میکند انسان است. «ظهور تو به من است و وجود من از تو، «وَ لَسْتَ تَظْهَرُ لَوْلاىَ لَمْ أکُنْ لَوْلاکْ»، اگر تو نبودی من نبودم و اگر من نبودم تو ظاهر نمیشدی که معادله عجیبی است. وجود ما در پرتو هستی معنا پیدا میکند و ظهور هستی، در پرتو ادراک ما.
ابراهیمیدینانی بیان کرد: واقعیت مطلق یک چیز بیشتر نیست و این واقعیت صورتهای بسیار و بینهایتی دارد. صورتهای واقعیت از آغاز تاکنون بینهایت است. پس واقعیت یک چیز است و صورتهای واقعیت را نمیدانیم که چقدر است و بیشمار است. «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد، هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد گه پیر و جوان شد». پس واقعیت یک چیز است، ولی صورتهای واقعیت گوناگون است.
وی در ادامه افزود: مسئله دیگری که در اینجا مطرح میشود اینکه آیا آنچه اکنون هست و برای ما ظاهر است و حتی علم به آن رسیده است، این گونه است که همه واقعیت در علم ظاهر شده یا آنچه ظاهر شده بخشی از واقعیت است؟ اینها بخشی از واقعیت است. آنچه تاکنون در فنون مختلف علمی به ظهور رسیده است همه واقعیت نیست، بلکه بخشی از آن است. همیشه آنچه ظاهر شده، بخشی از واقعیت است. دادههای علمی واقعی هستند و از واقعیت حکایت میکنند، اما بخشی از واقعیت هستند.
رویکرد متواضعانه انسان در ادراکات
ابراهیمیدینانی تصریح کرد: واقعیت همیشه ظاهر نمیشود و آنچه ظاهر میشود بخشی از واقعیت است. اما سؤال اینجاست که واقعیت بودن است یا نمودن؟ واقعیت بود و بودن است و این واقعیت نمودهای بسیار زیادی دارد، اما نمودها نیز دو نوع هستند؛ یکی اینکه در نمود بودنش واقعی است؛ یعنی چیزی را نشان میدهد. گاهی نیز نمودی است که واقعیت ندارد. میشود نمودی را فرض کنیم که توهم است. برخی آدمها دچار توهم میشوند، حالا توهم او که در ذهن او به او مینمایاند که هست، واقعیت دارد یا ندارد؟ چه بسا واقعیت نداشته باشد.
خدا برای خودش بدون واسطه ظاهر است، ولی برای ما نیز در تجلیات ظاهر است. تجلیات و افعال و صفات خداوند ظاهر است و نه ذاتش. اگر خدا تجلی نمیکرد برای ما ظاهر نمیشد. در مورد موسی(ع) فرمود: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا» یعنی خدا بر حضرت موسی(ع) ظاهر شد، جون میخواست خدا را ببیند
وی در ادامه افزود: برای انسان خطرات زیادی مانند زلزله، سیل و ... وجود دارد. اگر از من بپرسید که بزرگترین خطری که انسان را همیشه تهدید میکند و راه علاج ندارد چیست؟ پاسخ میدهم این است که کسی دچار توهم بشود و نتواند از توهم خودش بیرون آید. کسی که دچار توهم شد را نمیتوان به این زودی از توهم بیرون آورد. ضربالمثلی است که میگویند شخصی دوبین بود، یعنی بیماری در چشمش داشت که یک چیز را دو چیز میدید. یک وقت به او میگفتند که دوبین هستید. گفت خیر، من دوبین نیستم. گفتند چرا نیستی؟ گفت اگر من دوبین بودم این دو ماه را چهارتا میدیدم. پس شما اشتباه میگویید. این آدم دوبین را نمیشود معالجه کرد. از نظر پزشکی شاید بشود مشکل او را رفع کرد، اما با سخن گفتن دردی دوا نمیشود؛ لذا گاهی نمودها نمودهای وهمی و غلط است که خطرناک هستند و وقتی خطرناکتر میشوند که انسان جزم پیدا کند؛ لذا انسان باید متواضعانه در مورد ادراکات خود این احتمال را بدهد که نکند اشتباه کرده باشم.
این استاد برجسته فلسفه بیان کرد: بنابراین جزمیت در اندیشهها لازم نیست و همیشه باید احتمال داد که بیشتر از این نیز میتوان فهمید. برخی در اندیشههای خود آن قدر جزم دارند که نمیشود با آنها حرف زد. اگر احتمال دهد که در این جازمیتی که دارد، چه بسا اشتباه کرده باشد وضع او اصلاح خواهد شد، ولی کسی احتمال نمیدهد که بهتر از این میشود فکر کرد.
جزمیتی که علاج ندارد
ابراهیمیدینانی در ادامه تصریح کرد: در زمان پیامبر(ص) نیز برخی این طور بودند. حضرت رسول(ص) سخن میگفتند و یک عده جاهل که عقاید جاهلانه داشتند و این عقاید را از پدر و مادر خود به ارث برده بودند میگفتند: «وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا». پدران ما بر این مسلک و مرام بودند و راه درست میرفتند و ما نیز راه پدران خود را به درستی میرویم. در نتیجه «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ». اینها چیزی گوش نمیدادند. وقتی آیات کریمه قرآن که معجزهآسا است بر آنها خوانده میشد نیز آن را نمیشنیدند و قرآن میفرماید: «یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم»، یعنی انگشت در گوش میکردند که نشنوند و فکر میکردند اگر بشنوند چه بسا تحت تاثیر قرار میگیرند. این همان جزمیتی است که علاج ندارد. اینها راهی جز هلاکت ندارند و کسی که در وهم جازم به سر میبرد و توانایی گوش دادن ندارد هلاک است.
وی در ادامه بیان کرد: ما بیشتر در نمودها زندگی میکنیم و ادراکات ما، چیزها را به ما مینمایاند. گاهی بود را درست مینمایاند و گاهی نیز غلط مینمایاند و گاهی نیز نمیتواند بنمایاند. بشر بود و نمود دارد و این کار بشر است. خداوند هم ظاهر و هم باطن و هم اول و هم آخر است. خداوند برای خودش عین ظهور است. در عین حال باطن نیز دارد. برای ما نیز ظاهر است و لذا، «برای»، معنی دارد. «ظهوره لنفسه و ظهوره لنا»، خدا برای خودش بدون واسطه ظاهر است، ولی برای ما نیز در تجلیات ظاهر است. خداوند تجلیات و افعال و صفاتش ظاهر است و نه ذاتش. اگر خدا تجلی نمیکرد برای ما ظاهر نمیشد. در مورد موسی(ع) فرمود: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا» یعنی خدا بر حضرت موسی(ع) ظاهر شد، جون میخواست خدا را ببیند و میخواست که خدا بر او ظاهر شود، لذا فرمود خداوند بر او تجلی کرد.
این چهره ماندگار فلسفه تصریح کرد: تجلی فعل از باب تفعل و به معنای جلوه کردن است. جلوه به معنای ظاهر شدن است. وقتی کسی ظاهر شد، آن چیزی که ظاهر شد فقط ظهور است، اما باطن ندارد یا باطنی است که ظاهر شده است؟ در حقیقت باطنی است که ظاهر شده و تجلی بدون متجلی معنا ندارد. تجلی فعل است و فاعل میخواهد. جلوه نیز جلوهکننده میخواهد. سؤال این است که شما جلوه جلوهکننده را میبینید یا جلوهکننده را میبینید؟ جلوهکننده را در جلوه میبینید یا بدون جلوه، جلوهکننده را میبینید؟ در جلوه میبینید. درست است که خدا عین ظهور است، اما این ظهور در کجاست؟ در مراتب و تجلیات است.
انتهای پیام