به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، چهره ماندگار فلسفه در برنامه شب گذشته، «معرفت» به طرح بحث در زمینه هستی و انسان پرداخت و بیان کرد: هستی یا وجود مسئلهای است که هیچ کس نیست که معنای آن را نداند. هر کسی اعم از کوچک و بزرگ این را میداند و میگوید که من وجود دارم. ولی درک معنای هستی فقط برای انسان میسر است. همه موجودات موجودند، اعم از جماد، نبات و حیوان که موجود هستند اما نمیدانند که وجود دارند. حیوان از وجود سخن نمیگوید و روی غرایزش نیازهای خود را برطرف میکند. انسان از وجود حرف میزند و میگوید و میفهمد، نه اینکه فقط بگوید.
وی در ادامه افزود: انسان میفهمد که هستی به چه معناست و میگوید که من هستم. اما آیا انسان تمام هستی است یا مظهر هستی؟ پاسخ این است که انسان آیینه تمامنمای هستی است. هستی را بدون واسطه نمیتوان دید. شما این میز را میبینید. زیرا هر چیزی را که محسوس است میتوانید ببینید. هر چیز معقول را تعقل میکنید و متخیل را نیز تخیل میکنید، اما هستی را حس نمیکنید. آنچه در خیال میآید جلوهای از هستی است و حتی تعقل نیز از همین سنخ است. شما وقتی تعقل میکنید امر معقول کلی و فراگیر است. پس هستی نه در حس، نه در خیال و نه در عقل میگنجد اما با این حال انسان هستی را میفهمد و میفهمد که حس، خیال، وهم و عقل جلوههای هستیاند. اگر هستی نبود حس، تخیل و توهم هم نداشتیم. حافظ میگوید «ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند، هرآنکه خدمت جام جهاننما بکند». جام جهاننما که در این شعر آمده، یعنی جامی که جهان را مینماید که مراد از جهان نیز جهان هستی است. یعنی در یک جام منعکس میشود و آن جامی که جهان را از ملک و ملکوت تا حقتعالی نشان میدهد، وجود انسان است.
این مدرس فلسفه تصریح کرد: وجود انسان جامی است که همه هستی را میتوانید در آن ببینید. در کوه و در قله اورست و یا قلل جبال مرتفع، همه هستی را نمیتوانید ببینید، هرچند که کوه بلند است اما همه هستی را نشان نمیدهد. در دریای بیکران نیز به اندازه وسعت دریا هستی را میبینید و در کهکشان نیز همین طور است، اما در انسان همه هستی را میبینید.
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
ابراهیمیدینانی در ادامه بیان کرد: از جماد و نبات و حیوان و فرشته تا حق تبارک و تعالی را در انسان میتوان دید. خدا را به صورت مستقیم نمیشود دید اما در انسان کامل میتوان دید. «بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست، از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی». انسان مظهر هستی است و اگر انسان نبود هستی ظاهر نمیشد. هستی در کوه به اندازه کوه است و ظهورش را کوه هم نمیفهمد، اما هستی در انسان ظاهر میشود و انسان میفهمد که هستی در او ظاهر شده است.
وی تصریح کرد: سه چیز در انسان وجود دارد که اینها در هیچ موجودی نیست. این سه خصلت عبارت از تعمق، تأمل و گفتوگو است. تعمق از کلمه عمق است. یعنی به عمق و به باطن فرورفتن. انسان میتواند به باطن امور توجه کند، ولی جماد و نبات فقط در ظاهر هستند و باطن ندارند. اما انسان به عمق میرود و میتواند این کار را انجام دهد. حال اینکه که عمق چقدر ژرفا دارد نیز باید بگویم که بینهایت است. بنابراین فرورفتن در ژرفا تعمق است. تأمل نیز مانند تعمق است، اما یک تفاوت دارد. تعمق یعنی فروروی در ژرفا، اما تأمل از امل است و امل نیز به معنای آرزو است. یعنی ضمن اینکه دارید فرو میروید، به آینده نیز توجه دارید که در آن، آرزو نهفته است. بنابراین در تأمل، امل و آرزو وجود دارد. یک وقت شما فقط تعمق میکنید و وقتی آرزو دارید، به آینده نیز مینگرید. لذا آیندهنگری برای انسان است. حیوانات آینده دارند، ما آگاهانه به پیش نمیروند و تنها انسان است که آگاهانه پیش میرود و آینده را در نظر میگیرد. از همین جا فرق تعمق و تأمل روشن شد که تعمق به باطن رفتن است و تأمل به باطن رفتن به همراه آیندهنگری کردن است.
گفتوگو یعنی بیان اندیشههای درونی در چارچوب کلام
این چهره ماندگار فلسفه در ادامه افزود: انسانها باهم گفتوگو میکنند اما ممکن است یک نفر بگوید که حیوانات نیز روابطی دارند چنانکه «کند هم جنس با هم جنس پرواز، کبوتر با کبوتر باز با باز». بنابراین روابط دارند، اما روابطشان حیوانی و در حد غریزه است و نه مکالمه. ارتباط جمادی، نباتی و حیوانی در حد غریزه در کل عالم وجود دارد و کل عالم در ارتباط است، از یک سلول و اتم تا کهکشان باهم ارتباط دارند و ارتباط همهجا هست، اما ارتباط انسانها، ارتباط، مکالمه و گفتوگوست. گفتوگو یعنی اندیشههای درونی خود را در کلام، لغت، جمله و زبان به ظهور میرسانید و شنونده نیز میشنود و از طریق گفتوگوست که به باطن هم راه مییابید. اگر این گفتوگو نبود، نمیتوانستید به درون یکدیگر راه یابید. البته هنوز هم که گفتوگو برقرار است، به طور کامل به باطن کسی راه پیدا نمیکنیم، بلکه در آن حد که باطن او به اندیشه او میآید و اندیشه او در لغت جاری میشود میتوانید باطن شخص دیگر را بفهمید.
وی بیان کرد: پس تعمق و تأمل و مکالمه، از خصلتهای انسان است. همه این حقایق هستی که در تعمق، تأمل و مکالمه بیان میشود، در سه وجه خلاصه میشود. یعنی شما تمام کتب را که بخوانید اعم کتب قدیمی، جدید، نوشتهها، گفتهها و ... را که ببینید، فرمایشهای انسان خلاصه میشود در دین، اخلاق و حقوق. انسانها دین دارند. البته برخی نیز دین ندارند و آنکه دین ندارد نیز برای خود مبنایی دارد. بنابراین آدمهای بیدین نیز مبنایی دارند. حالا اینجا جای بحث است که بین این سه عنوان یعنی دین، حقوق و اخلاق چه رابطهای وجود دارد. پس آیا همان دین، اخلاق است و یا گاهی تفاوت دارند. البته بسیاری اوقات مشترکاند و دین شامل اخلاق هم میشود، اما در برخی موارد نیز تفاوت دارند. حالا این سؤال را نیز داریم که آیا دین و اخلاق مساوی با حقوق هستند یا ممکن است وجهه دیگری داشته باشد؟ پس سه عنوان است که اهمیت زیادی دارند. حیوانات زندگی میکنند، نباتات میرویند و جمادات نیز به همین صورت هستند. چنانکه بر اساس غریزه کار میکنند اما انسانها که زندگی میکنند، فقط غریزه نیست و باید دین و حقوق و اخلاق رعایت شود. حالا ممکن است جامعهای دین نداشته باشد که باید حقوق را رعایت کند و با حقوق زیست کند. علاوه بر اینها اخلاق نیز یک مسئله است.
اصول زندگی انسان بر سه محور دین و اخلاق و حقوق استوار است
ابراهیمیدینانی در ادامه تصریح کرد: یک جامعه اخلاقی است و میگوید با اخلاق عمل میکنیم که البته اخلاق قدری مسئلهدار است و باید دید اخلاق در همه انسانها یکسان است یا موازین متفاوتی دارد. یعنی هر جامعهای در شرق و غرب موازین اخلاقی که دارد یکسان است؟ یا هر جامعهای میتواند برای خود یک موازین خاصی داشته باشد؟ که قابل بحث است. اما اصول زندگی انسان بر این سه محور دین و اخلاق و حقوق استوار است. اینهاست که به زندگی انسان رنگ ویژه میدهند. حیوانات از دین و حقوق و اخلاق حرف نمیزنند، اما شما اگر انسانی را پیدا کنید که دین و اخلاق و حقوق را نفهمد، مساوی با حیوان است. البته حیوان باز هم در حد غریزه عمل میکند، اما انسان اگر حقوق و اخلاق و دین نداشته باشد، با غریزه عمل میکند اما غریزه او بیحساب است، ولی حیوان غریزهاش کنترل شده است. به همین دلیل است که خداوند نیز میگوید انسان گاهی از حیوان هم پستتر میشود. یعنی حیوان از غریزه تجاوز نمیکند، اما انسان اگر این سه خصلت را نداشته باشد، از غریزهاش تجاوز میکند و در این صورت اصل از حیوان است.
وی تصریح کرد: انسان همواره در مقام کشف برمیآید و در آرزوی کشف است و یکی از تأملات انسان همین است. این کشف از همان دو خصلت تعمق و تأمل درمیآید. وقتی گفتیم انسان اهل تعمق و تأمل است، یعنی به کشف هم میرسد و وقتی به کشف میرسد ممکن است بگویید که همه موجودات کشف دارند، یعنی نبات و حیوان نیز کشف نباتی و حیوانی و غریزی دارند، اما اینجا یک خصلتی در انسان است که در هیچ موجودی نیست. انسان به کشف میرسد، یعنی پردهها را برمیدارد. هجویری یک کتابی به نام کشفالمحجوب دارد که در فارسی این عنوان را به پرده برداشتن ترجمه میکنیم.
ابراهیمیدینانی در پایان افزود: اما چه کسی پرده از روی امور برمیدارد در این عالم؟ انسان است و انسان از روی امور پنهان، پردهها را برمیدارد و کشف میکند. کشف المحجوب یعنی آگاهی و علم. یعنی چیزی که پرده روی آن بوده، پرده را برداشته است. این کشف محجوب ظهور عجیبی دارد. شاید حیوانات نیز کشف غریزی داشته باشند، اما انسان وقتی کشف محجوب میکند و پردهبرداری انجام میدهد، پرده برداشتن خود را از چهره امور در مفهوم ظاهر میکند. بنابراین انسان مفهوم دارد.
انتهای پیام