«فردا مسافرم»؛ روایت داستانی عاشقانه پس از عاشورا
کد خبر: 3840930
تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۵
پای روضه کتاب/ ۱۱

«فردا مسافرم»؛ روایت داستانی عاشقانه پس از عاشورا

گروه ادب ــ کتاب «فردا مسافرم» روایت عاشقانه‌ای پس از واقعه عاشوراست و پنج بانوی بزرگوار اسلام را معرفی کرده و خواننده گام به گام با این حس رباب(س) پیش می‌رود که‌ ای کاش من هم در روز عاشورا همراهتان بودم.

۲۰/// «فردا مسافرم»؛ روایت داستانی عاشقانه پس از عاشورابه گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «فردا مسافرم» یک رمان عاشورایی با هدف معرفی زندگی ۵ بانوی بزرگوار لیلا(س)، شهربانو(س)، حضرت ام‌البنین(س)، رباب(س) و حضرت سکینه(س) است که به قلم مریم راهی به نگارش درآمده است. این اثر شایسته تقدیر در رشته ادبیات داستانی دومین جایزه کتاب سال عاشورا نیز شده است.

این داستان قصد دارد ضمن معرفی این پنج بانوی بزرگ، دلیل اهمیت آن‌ها در تاریخ را نیز برای مخاطب بازگو کند. موضوع دیگر، نوع ارتباط این بانوان با امام حسین(ع) است که نویسنده در ابلاغ این مضمون نیز موفق بوده است. فرم داستان فرمی درست است و شکل روایت، نقطه شروع، سیر روایت، اوج و پایان‌بندی همه بجا و درست ارائه شده‌اند. نویسنده در این داستان، به یک راوی درست رسیده که این راوی همسنگ نویسنده است و نسبت به مقام معصوم(ع)، متواضع و مؤدب است.

نویسنده در رمان خود، داستانی عاشقانه را در دل روز‌های پرمصیبت پس از واقعه عاشورا روایت می‌کند. دختری عاشق‌پیشه از اهالی کوفه که پدرش روزگاری نه چندان دور سفیر امام علی(ع) بوده و برای حرب با دشمنان حسین از کوفه خارج شده است. پدر، چند روزی پس از عاشورا به خانه بازگشته و از شدت و حیرت از آنچه دیده قادر به صحبت نیست و در همین حین کاروان اسرای اهل بیت(ع) نیز به شهر وارد می‌شود و دختر به دیدار آنان می‌شتابند و از زبان آن‌ها به روایت از آنچه رخ داده می‌پردازد.

بخش‌های قابل توجهی از متن داستان روایتی است از زندگی برخی از شخصیت‌های خاندان نبوی. نویسنده در فصولی از رمانش با بازگشت به گذشته و روایت سرگذشت تاریخی برخی از چهره‌های خاندان نبوی سعی دارد، برخی از خصوصیات آن‌ها را که از ازل در درونشان نشسته به قلم و کلمه بکشاند.

این داستان، سه لایه از عشق را برای مخاطب معرفی می‌کند. عشقی قهرمان داستان به پسری کوفی که از امضاکنندگان نامه دعوت حسین‌بن علی(ع) به کوفه است، عشقی که اسرا و خانواده شهدای عاشورا به خاندان خود ابراز می‌کنند که بسیار سوزنده و در عین حال شیرین است و عشقی که فرزندان و پدران خاندان اهل بیت(ع) نسبت به آن‌ها ابراز می‌داشته‌اند.

نجوا، راوی و شخصیت اصلی داستان، دختری است که عاشق پسری از اهالی کوفه می‌شود و طی اتفاقاتی که پس از واقعه عاشورا رخ می‌دهد، تصمیم می‌گیرد با کاروان اسرا همراه شود. شروع داستان با ورود اسرا به کوفه و پایان آن بازگشت اسرا به مدینه است.

اگرچه این رمان براساس مستندات تاریخی پیش می‌رود، اما نویسنده وقایع آن را به گونه‌ای روایت می‌کند که خواننده با قرار گرفتن در یک فضای احساسی و عاشقانه، هم از سیر تاریخ مطلع شود و هم داستانی دلچسب مطالعه کند از عشقی شیرین. در کنار اشک و آهی که واقعه عاشورا به همراه دارد، آنچه خواننده را تا آخرین صفحه دلخوش می‌کند داستان دلدادگی دختر و پسری جوان است که به اجبار از یکدیگر فاصله گرفته‌اند و حال در انتظار دیدار به سر می‌برند.

همچنین فضاسازی بدیع این رمان و توصیف‌های آن از کوفه و شام آن روزگار به اندازه‌ای پرکشش است که حس رضایت را به خواننده می‌چشاند و همین فضاسازی را می‌توان از نکات مثبت این اثر دانست. در همین راستا، راهی سعی کرده فضای متشنج کاروان اسارت را آنگونه توصیف کند که در خدمت عشق اسرا باشد؛ و او که این عشق را منتشر و هدایت می‌کند رباب، همسر امام حسین و مادر علی اصغر(ع) است. رباب تا پایان رمان، خواننده را قدم به قدم به این حس روحانی نزدیک می‌کند که‌ای کاش من هم در روز عاشورا همراهتان بودم.

این سومین اثر مریم راهی است که به پختگی زبانی رسیده و توانسته از پس مقتضیات خلق درام برآید. در برشی از این کتاب آمده است:

«زن نیست او که نخواهد چنین رخساره‌ای داشته باشد.

زیبایی‌اش به حدی است که از این فاصله نیز چشم را نوازش می‌دهد. ابروانی دارد همانند کمان، چشمانی کشیده و سیاه، مژگانی انبوه، گونه‌هایی برجسته و لبانی خوش‌نقش. آفتاب رخساره‌اش را سوزانده، نیز خاک بر آن نشسته، ولی این‌ها ذره‌ای از زیبایی‌اش نکاسته است. تاکنون گمان می‌کردم که زیبارو هستم، اما حال تازه می‌فهمم به چه می‌گویند زیبایی. جز زیبایی، جذبه‌ای دیگر در رخسار دختر وجود دارد که قلبم را می‌لرزاند.

زنی که بر بام است تا نام طایفه را از زبان دختر می‌شنود شیون می‌کند: - یا رسول‌الله! توبه... چشمان‌مان عاجز باد از دیدن اسیری آل تو... توبه... توبه... شاطر نیزه را دوباره نشانه می‌رود سوی بام. زنان و طفلان به فریاد، از مقابلش می‌گریزند و زن اندکی خم می‌شود به پایین:  - مرا از چه می‌ترسانی؟... آنچه ترس دنیا و آخرت است، در بند بودن آل محمد است... بر زمین می‌نشیند و سر میان دست‌ها می‌گیرد و گریه می‌کند: - به خدا سوگند، مشتاق آن نیزه‌ام؛ پرتاب کن و جانم بستان... مردن، صد شرف دارد به این ذلت...

شاطر با چشمانی که مظنون است به کوفیان، اطراف را زیر نظر می‌گیرد و آن‌چنان که نزدیک است رگ گردنش پاره شود، نعره می‌کشد: آیا مرد ندارد این عجوزه؟

زمزمه‌ها جای خود را به صدای گریه می‌دهد. مرد و زن و طفل، بی‌اعتنا به نیزه و شمشیر و خشم سربازان ابن زیاد، پیش می‌آیند برای همدردی با اسرا.

چشمی به بام دارم و چشم دیگر به دختر که از بس می‌درخشد، دلم می‌خواهد ماهرو صدایش کنم...»

یادآور می‌شود؛ رمان «فردا مسافرم» نوشته مریم راهی به همت انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است.

انتهای پیام

مطالب مرتبط
captcha