در سال ۱۳۶۱ برای نخستین بار راهی جبهههای نبرد شد. عرفان حاکم بر فضای جبهه چنان بر روحش تأثیر گذاشت که با تمام وجود گفت: «تا زندهام، در جبهه خواهم بود.» اخلاق نیکو، جذابیت شخصیتی و تواناییهای کمنظیرش سبب شده بود تا نیروهای لشکر آرزو کنند که تحت فرماندهی او باشند.
مسئولیتهای متعددی بر دوش داشت؛ از فرماندهی واحد تخریب، آموزش و عملیات تا یگان دریایی لشکر هشت نجف اشرف. سرانجام در ۲۸ مرداد ۱۳۶۵، در کرمانشاه و در مقام معاونت فرماندهی لشکر هشت نجف اشرف، بر اثر اصابت ترکش به سینه و پا به شهادت رسید و به برادر شهیدش، اکبر صنعتکار پیوست. مزار این دو شهید در کنار یکدیگر در گلزار شهدای دارالسلام کاشان قرار دارد.
اینها مطالبی است که توانستم درباره شهید صنعتکار گردآوری کنم؛ شهیدی که بعد از شنیدن نامش، مشتاق شدم کمی بیشتر راجع به او بدانم؛ البته به همین مقدار اکتفا نمیکنم و راهی گلزار شهدای دارالسلام میشوم.
کمی بعد، خودرو مقابل در ورودی گلزار متوقف میشود. از در عبور میکنم. آرامش عجیبی تمام فضا را فراگرفته است. خیابان باریکی پیش رو دارم که در انتهای آن، حسینیه گلزار شهدا قرار دارد. گروهی از دانشآموزان همراه مربیانشان در آنجا جمع هستند؛ چهرههایی پرشور و چشمانی کنجکاو.
در حسینیه باز میشود و علی کاظمزاده، خادمالشهدا و از چهرههای پرتلاش گلزار به استقبالم میآید. او بیش از ۲٠ سال است که در این مکان مقدس خدمت میکند و بخش بزرگی از بازسازی حسینیه و برپایی دوباره بسیاری از مراسم مذهبی گلزار شهدای کاشان، مرهون کوششهای اوست.
در حسینیه مینشینیم. دیوارها آکنده از تصویر شهداست؛ قابهایی که هر کدام با نام و بخشی از وصیتنامه شهیدی آراسته شدهاند. گلدانهایی سبز زیر هر قاب، زیبایی فضا را دوچندان کرده است. نگاهم به تصویری میافتد؛ چهرهای روحانی، آرام و مصمم: شهید حجتالاسلام حسین صنعتکار.
از آقای کاظمزاده میخواهم تا خاطرهای از این شهید برایم بگوید. لبخندی میزند و با چشمانی که از یاد گذشتهها پرشور میشود، چنین روایت میکند: عملیات قادر یکی از مهمترین عملیاتی بود که قرار بود ارتش و سپاه بهصورت مشترک در کردستان انجام دهند. من خودم بیش از سه ماه برای شناسایی منطقه در آنجا حضور داشتم. منطقهای چند کیلومتری را برای شناسایی رفتیم؛ جایی که سایتی قرار داشت و تصمیم داشتیم آن را هدف بگیریم؛ حتی خود صدام پیام داده بود که مراقب باشند؛ چون گشتیهای ما در آن حوالی هستند و نیروهای ایرانی نمیتوانند بیش از ۴۵ روز در آن منطقه دوام بیاورند و هوا رو به سردی میرفت.
چون فهمیدیم منطقه لو رفته است، به قادر رفتیم و حدود سه هفته مشغول شناسایی شدیم. پس از مدتی، عملیات آغاز شد. دشتی وسیع روبهرویمان بود که حدود ۶۰ تانک عراقی در آن مستقر بودند. شهید صنعتکار به من گفت: «میتوانی با این تانکها بجنگی؟» گفتم: بله، چون قبلاً هم تا نزدیکی تانکها رفته بودم. دو گردان آرپیجی از بچههای تبریز به ما دادند. ما نزدیک شیاری مستقر شدیم تا صبح که ارتفاعات را تصرف کردند، بتوانیم از طریق این شیار وارد دشت شویم. عملیات انجام شد؛ اما به عقبنشینی بچهها انجامید.
صبح، دیدم شهید صنعتکار با خودرو آمد و صدایم زد. گفت: «بچهها نتوانستند منطقه را بگیرند، دارند عقبنشینی میکنند، بیا برویم زخمیها را از ارتفاعات پایین بیاوریم.»
منطقه بسیار صعبالعبور بود. شهید صنعتکار، قائممقام حاج احمد کاظمی و انسان منضبطی بود؛ یادم هست شلوارش را داخل جوراب کرده بود و حالت خیلی رزمی و جالبی داشت. چند قاطر برداشتیم و دو هفته به دنبال رزمندگان میگشتیم. زخمیها را پیدا میکردیم و با قاطر به عقب میآوردیم.
منطقه، محل جولان گشتیهای رزمی عراقی، کوملهها و دموکراتها بود. هر کس زخمی برمیداشت و نمیتوانست حرکت کند، به دست آنها به شهادت میرسید. سرش را جدا میکردند و برای دریافت جایزه با خود میبردند. ما در بخشی از منطقه بودیم که حضور دشمن کمتر بود.
پس از شنیدن این خاطره، از وصیتنامه شهید صنعتکار میپرسم. آقای کاظمزاده یکی از خادمان دیگر گلزار را معرفی میکند. چند دقیقه بعد، مردی با چهرهای آرام و دفتری در دست، وارد میشود و خود را معرفی میکند: محمدرضا سبحانینژاد هستم، فرهنگی بازنشسته که نزدیک به یک سال و نیم است، افتخار خدمت در گلزار شهدای کاشان را دارم.
او میگوید: وصیتنامه حدود ۷۰۰ شهید کاشان را خلاصهنویسی کردهام و تصمیم داریم کتابچهای از آن تهیه کنیم. بخشی از وصیتنامه شهید روحانی، حاج حسین صنعتکار، قائممقام لشکر هشت نجف اشرف چنین است: «امروز امام امت، بزرگترین الگوی کمال معنوی و عقلی انقلاب است. سعادت و تکامل جهان اسلام، بلکه بشریت در گرو پیروی از جهتگیریها و رهنمودهای این ابرمرد تاریخ است.
خطمشی او میتواند تشنهکامان را سیراب کند و موضعگیریهای انقلابیاش، زندگی امت حزبالله را جهت و معنا بخشد. او مجسمه تقوا، عدالت و اخلاق است. راهش، فکرش، مواضع سیاسیاش و جهتگیریاش در برابر شرق و غرب، همه درس معرفت و سرمشق معنویت و آزادگی است. نجات و رستگاری من و تو مشروط به طی مراحلی است که این عارف سبکبال پیموده و به قول حافظ: طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن، ظلمات است، بترس از خطر گمراهی.»
و جملهای زیبا که بر سنگ مزارش حک شده، چنین است: «دنیا و آخرت شما در گرو پیروی از اسلام و ولایت فقیه است.»
سپاس خود را از آقای کاظمزاده و آقای سبحانینژاد ابراز میکنم. هنگام خروج، نگاهی دوباره به قابهای شهدا میاندازم. پرچمهای سهرنگ ایران در باد میرقصند و گلزار همچون قطعهای از بهشت، آرام و لبریز از عطر حضور هزار و یک شهید دیار کاشان است. آنجا را ترک میکنم، در حالی که دلم سرشار از آرامش و معنویت است؛ احساسی که فقط در کنار شهیدان میتوان یافت.
انتهای پیام