«محمد عشايری منفرد» مدرس حوزه در گفتوگو با خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا) درباره مكتب ادبی در تفسير با بيان اين مطلب گفت: مكتب ادبی در تفسير چندان تعريفشده نيست. ادبيات بخشی از مهارتهای يك مفسر و ابزار كار اوست، اما مفسرانی كه ذهن و قلم آنها بيشتر از ادبيات متأثر بوده، رويكردهای ادبی در تفسير آنها تأثير بيشتری گذاشته و تفسير آنها به «تفسير ادبی» مشهور شده است.
اين قرآنپژوه در ادامه اظهار كرد: در حال حاضر كسانی را كه اعرابالقرآن كار كردهاند، مفسر ادبی مینامند؛ ولی به نظر من چون كار آنها منجر به پردهبرداری از علم دلالت نمیشود، اسم كارشان تفسير ادبی نيست؛ پس تفسير ادبی بايد به پردهبرداری از علم دلالت منجر شود.
او معنای دلالت در تفسير را چنين بيان كرد: امروزه زبانشناسان برای اهالی دستور و گرامر و صرف و نحو كار درست كردند و اينها را وادار كردند تمام تلاشهای گرامریشان را معطوف به برداشت متن كنند. زيرا در اين علم اگر گرامر منجر به برداشت و تحليل ژرفكاوانه از متن نشود، زبانشناسان آن را گرامر و دستور مفيدی نمیدانند؛ پس پديده دلالت در واقع برداشت ژرف از متن است.
عشايری منظور از تفسير ادبی را تفسيری دانست كه بر استدلالهای ادبی متكی است و گفت: نتيجه تفسير ادبی بايد يك فهم يا نقض يك فهم از متن باشد؛ چنين تفسيری را میتوان تفسير ادبی دانست كه تفسير «كشاف» زمخشری در رده اين نوع تفاسير قرار میگيرد. البته نقض يك فهم يا برداشت از متن در تفسير «الميزان» هم به وفور مشاهده میشود؛ ولی چون جهتگيری كلی آن ادبی نيست، نمیتوان آن را تفسير ادبی ناميد؛ در عين حال كار ادبی بخشی از تلاشهای استاد طباطبايی در الميزان است.
او تفسير الميزان را نوعی تفسير اجتهادی دانست كه همه جنبههای تفسير را در خود جای داده است و گفت: تفسير ادبی میتواند از اقسام تفسير اجتهادی باشد؛ به شرطی كه در آن تفسير، ادبيات بيشترين استدلالهای مفسر را شامل باشد و اغلب رويكردهای مفسر، ادبی باشد. در اين باره «مجمعالبيان» را میتوان نام برد كه از تفاسير اجتهادی است؛ ولی چون جنبه ادبی آن غالب است، تفسير ادبی هم محسوب میشود.
عشايری، مدرس اصول و تفسير و نهجالبلاغه، گروهی از مفسران را كه نمیخواهند تلاشهای ادبی در تفسير را به فهمی عميق از آيه منجر كنند، مورد انتقاد قرار داد و گفت: برخی، از آيه يك اعراب و تحليل بلاغی ارائه میكنند؛ ولی بعداً تفسيری كه از آيه ارائه میدهند، برآمده از آن تلاش ادبی نيست و منشا اين مشكل بازمیگردد به نوع نگاه اين مفسران به ادبيات؛ نگاه آنها به ادبيات يك نگاه «مفهوممحور» نيست.
عشايری درباره اين موضوع كتاب «من نحوالمبانی الی نحو المعانی» را معرفی و تصريح كرد: ما معتقديم كه در آثار گذشتگان مثل «رضی» و «ابنهشام» هم رگههايی از نحو «مفهومگرا» ديده میشود.
او بيشترين استفاده مفسران از ادبيات را در تفسير، استفاده «ساختارگرا» دانست و گفت: مفسران ما به ادبيات مفهومگرا توجه كمتری دارند. در ادبيات مفهومگرا بين «بدل» و «عطفبيان» از نظر مفهوم تغاير وجود دارد. به اين ترتيب كه يكی از اين دو تا (بدل) مصب اصلی غرض متكلم است و ديگری (عطف بيان) نيست. مفسران زمانی كه يك تابع را از نظر معنوی مصب غرض متكلم میدانند، از نظر اعرابی عطف بيان میگيرند و اين از خطاهايی است كه مفسران در حيطه ادبيات به وفور مرتكب میشوند. در حال حاضر بنده درباره اين رويكرد در علم بلاغت كار میكنم.
عشايری همچنين تصريح كرد: متأسفانه حتی علم بلاغت ما كه خود، علم معانی بوده هم مورد استفاده درست بسياری از مفسران قرار نمیگيرد؛ يعنی پديده دلالت و هنجارها و فراهنجارهای ادبی كه از مهمترين دغدغههای علم معانی است، در بسياری تفاسير ناديده گرفته میشود.
عشايری يكی از بايستههای حوزه و دانشگاه را بررسی تفاسير از ديدگاه ادبيات مفهومگرا دانست و اظهار كرد: علت ضعيفشدن تفاسير امروز، توجه نكردن مفسران به ادبيات مفهومگراست.
او هچنين با عنوانكردن «بحرالمحيط ابوحيان» به عنوان يك تفسير ادبی، تفسير «اعراب القرآن درويش» را يك كار «پيراتفسيری» خواند و گفـت: اين تفسير، ادبی محسوب نمیشود؛ چون منجر به دلالت نمیشود و گرفتاری امروز ما اين است كه اين نوع تفاسير را ادبی حساب میكنند؛ در حالی كه نتيجهگيری ادبی ندارند.
او در پايان يكی از مزيتهای روش تفسير ادبی را متكی شدن مفسر به قرائن متنی و لفظی عنوان كرد و گفت: مفسر ادبی برای ادعاهای تفسيری خود از متن فرار نمیكند و به قرائن فرامتنی روی نمیآورد و اين يكی از مهمترين مزيتهای تفسير ادبی است.