نقش دين در توليد علم
کد خبر: 2248736
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۳۹۰ - ۰۸:۲۱

نقش دين در توليد علم

نقش دين در توليد علم

نقش دين در توليد علم

سوال: اگر بخواهيم مناسبات ميان دين و رشته ای را كه شما در آن تحصيل و مطالعه كرده ايد، بسنجيم، چه روابطی را در اينجا خواهيم ديد؟
جواب: به نظر می رسد كه اين پيوند، سه گونه است: اول اينكه فايده كلی دين، ايجاد انگيزه است. توليد علم، انگيزه می خواهد و باورهای دينی نقش مهمی در اين عرصه دارند. من به تازگی دو كتاب خوانده ام كه خيلی برايم جالب بودند. نقطه مشتركی كه در آنها ديدم، به بحث ما هم مربوط می شود. آن كتاب ها، تولد دوباره و سرگذشت مالكم ايكس است. هر دو شرح زندگی و سرگذشت است. يكی درباره مالكم ايكس است و ديگری شرح زندگانی انسانی است كه سی سال در بدترين شرايط و محيطها به سر برده بود. او يك ايرانی است كه به چند كشور خارجی سفر كرده و مدتی را هم در آمريكا گذرانده است. در مدتی كه به سختی زندگی خود را می گذراند، معتاد می شود. برای درمان خود به كلنيك های تخصصی روی می آورد؛ ولی جواب نمی گيرد. تا اين كه با يك گروه مذهبی كه فعاليت های خيرخواهانه و معنوی داشتند، آشنا می شود. اين پيوند و ارتباط، او را دگرگون می كند و نه تنها اعتيادش را كنار می گذارد؛ بلكه رهبری گروهی را هم به عهده می گيرد. بعد از موفقيت های شخصی، به ايران می آيد و يك مركز بازپروری برای معتادان ايرانی تاسيس می كند و از قرار معلوم، در اين مركز به توفيقات فراوانی هم می رسد.
كتاب دوم درباره مالكم ايكس است. او هم در وضعيت مشابهی به سر می برده است. اعتياد، حبس و آلودگی به پاره ای بزه كاری ها، از او شخصيت منفی و ناهنجاری ساخته بود. تا اين كه با يكی از رهبران اسلامی آشنا می شود. اين آشنايی، انقلاب عميقی در او به وجود می آورد و در نهايت به شخصيت دوم در ميان مسلمانان آمريكا تبديل می شود. آنقدر تلاش می كند تا اين كه حتی جانش را هم در اين راه می گذارد.
نقطه مشتركی كه در زندگی هر دو به چشم می خورد، نقش دين و معنويت در راه انداختن انسان ها به سوی هدف باتلاش بيشتر است. ما نبايد اين نوع انگيزه ها را فراموش كنيم. دين، قدرت توليد انرژی فراوانی دارد كه می تواند يك انسان زير صفر را به اوج برساند. گاهی هيچ عامل ديگری را نمی توان يافت كه اين اندازه در تغيير آدم ها مؤثر باشد. البته عوامل ديگری هم هست كه می توانند در تغيير آدم ها مؤثر باشند؛ اما من هيچ عاملی را نمی شناسم كه اين اندازه بتواند يكی را از حضيض به اوج بكشاند.
بنابراين، دين يك انگيزه قوی و عامل نيرومند در زمينه اخلاق و تربيت است. همين نقش را علم نيز دارد. دين همان قدر كه می تواند انگيزه انسان برای رشد معنوی باشد، می تواند عامل رشد علمی هم باشد. گواه روشن آن، زحمت و رنجی است كه عالمان پيشين ما كشيدند تا به درجات علمی برسند. آنان برای كسب علم و طلب معرفت، سر از پا و روز از شب نمی شناختند. برای همين بود كه يك عالم، كار يك پژوهشكده را می كرد. نتيجه علمی، مطالعات و زحمات آنان، گاهی بيشتر و عميق تر از محصول پژوهشكده های امروزی است. چرا؟ چون آنان انگيزه داشتند و آن را از دين گرفته بودند. طلب علم را تكليف الهی خود می دانستند. وقتی علم آموزی، به انگيزه و سائقه الهی صورت گيرد، نتايج عميق و گسترده ای دارد.
بنابراين نقش نخست دين در توليد علم، ايجاد انگيزه و پرورش ذوق و شوق عالمان است.
نقش دومی كه دين در عرصه توليد علم، بر عهده دارد، دادن فرضيه است؛ فرضيه سازی در مقام گردآوری. در مباحث علمی، دو مقام را از هم جدا می كنند: مقام گردآوری و مقام داوری. در مقام گردآوری، ما خود را مقيد به منبع خاصی نمی كنيم؛ حتی رؤيا و خواب هم می تواند به كمك انسان بيايد و مسئله ای رابرای او حل كند. گاهی هم بدون برنامه ريزی و بی اينكه قصد قبلی در كار باشد، چشم ما به مطلبی در جايی می خورد و آن را به اطلاعات و فرضياتمان می افزاييم. مقام گردآوری، بسيار فراخ و دامن گستر است.
يكی از منابعی كه ما می توانيم به صورت برنامه ريزی شده، سراغ آن برويم و بسيار غنی و جوشنده است، دين و منابع دينی است. اين منابع، برای ما احتمالات جديدی توليد می كنند. علت اين كه دين می تواند برای علم، فرضيه ساز باشد، اين است كه ساختار اين دو با هم فرق می كند. مطالعات دينی، ما را در مسيری می اندازد كه افق های تازه ای پيش روی ما باز می شود. مثلا در همين مسئله «تعريف علم» ، دين، ساكت ننشسته است؛ تعريفی می دهد كه ويژه دين است. می گويد: العلم نور يقذفه الله فی قلب من يشاء؛ «علم، نوری است كه خداوند آن را در قلب كسی می اندازد كه خود می خواهد. » اين نوع تعريف علم، فقط در ساختار منابع دينی پيدا می شود. وقتی شما علم را نوری می شناسانيد كه مبدا و منشا آن خداست، تعريف جديدی اراده داده ايد. چرا دين می تواند تعريف بديعی از علم ارائه دهد؟ چون ساختار آن با ساختار علم متفاوت است. بنابراين از افق خاص و چشم انداز ديگری علم را می بيند. اگر شما علم را از منظر علم می ديديد، هيچ وقت به چنين تعريفی دست پيدا نمی كرديد. اين عرصه، غير از محيط فلسفه علم است. البته شما اگر از منظر فلسفه علم به علم بنگريد، به تعريفی مشابه تعريف دين از علم دست پيدا نمی كنيد. حرف هايی هم كه كسانی مانند ماركس وبر زده اند يا ديدگاه های تفهمی كه گرايش هايی به اين سو دارند، خيلی از تعريفی كه دين از علم به دست می دهد، فاصله دارد. بنابراين دين می تواند هم در مبنايی ترين مقولات، منشا احتمال و فرضيه باشد و هم در شاخه هايی مثل روانشناسی.
در پژوهشكده حوزه و دانشگاه، پروژه ای را كار می كرديم كه موضوع آن، عوامل مؤثر در جاذبه ميان افراد است. به منابع روانشناسی كه مراجعه كرديم، ديديم آنها چهار يا پنج عامل را نام می برند كه به افراد، جاذبه و جذابيت می دهند. سری هم به متون و منابع دينی زديم تا ببينيم آيا می توان عوامل ديگری را هم پيدا كرد. ديديم كه حداقل دو يا سه عامل ديگر را هم می توان نام برد كه بر جاذبه ميان افراد مؤثرند. در منابع روانشناسی، اثری از اين عوامل نيست و آنها را فقط می توان در منابع دينی يافت.
نقش سومی كه می توان برای دين در توليد علم شمرد، ارائه راه حل های جديد است. دغدغه دين و هدف نهايی اديان، هدايت انسان است. ايجاد احتمال و فرضيه، برای هدايت و سعادت انسان كافی نيست. بنابراين دين وظيفه خود می داند كه همه موجبات سعادت آدميان را فراهم كند كه يكی از آنها، همين ارائه راه حل است. به ويژه در علوم انسانی، از قبيل روانشناسی، جامعه شناسی و اقتصاد، راه حل های جديدی ارائه داده است كه همگی مواد اوليه برای توليد علم هستند. البته اينجا مبناها فرق می كند. بعضی معتقدند كه اين راه حل های پيشنهادی دين را، بايد با روش تجربی محك زد و آشكار كرد كه جواب می دهند يا نه. ولی اگر به علوم تجربی مقيدشان نكنيم، منبع مستقل و مستندی برای ما شناخته می شوند كه می توانيم از آنها مستقلا استفاده كنيم. چون اگر ثابت شد كه اين نظريه، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، دينی است و نمی توان در استناد آن به دين، شك و شبهه كرد، بايد آن را مستند قرار دهيم و عمل كنيم. ديگر نيازی به توزين آن با علوم تجربی نيست. اتصال به وحی، اطمينان آور است. نظريه ای كه از سرچشمه وحی جوشيده است، اعتبار دارد و نبايد آن را معطل آزمايش و تجربه كنيم.
اگر می توانيم برای مسائل و مشكلات خود، از دين راه حل بگيريم، بدين ترتيب نبايد نيازی به اقتباس از علوم غربی - مثلا در اقتصاد - باشيم. در حال حاضر ما در اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی و. .. چشم به غرب داريم و كمابيش ساختارهای اين علوم را وارد كرده ايم. باور شما اين است كه ما در اين علوم می توانيم سراغ دين برويم و ساختارهايی پديد آوريم كه كاملا ما را از دانش های جديد غربی، بی نياز كند؟
حرف من با نتيجه ای كه شما گرفتيد، خيلی فرق می كند. عرض بنده بيشتر ناظر به اين بود كه ما می توانيم به كمك علوم دينی، علوم جديد را مسلح تر و كامل تر كنيم. به مدد علوم دينی، می توانيم ساختارهای كنونی علوم جديد را نقد كنيم؛ بيفزاييم؛ بكاهيم؛ تحول بدهيم، و. .. می توانيم همان علوم و ساختارها را از منابع دينی هم بيرون بكشيم و بديل بسازيم.
ما از علوم جديد بی نياز نيستيم؛ چون آنها جلوه های عقلانيت بشری اند. روانشناسی يا اقتصاد، محصول كاركرد عقل آدمی است، و اختصاص به غرب يا شرق ندارد. برخی از اين علوم، محصول قرن ها تفكر و تجربه باهوش ترين انسان های روی زمين است. علوم، سرمايه بشر است. اين سرمايه، با خون دل هزاران دانشمند شرقی و غربی حاصل شده است. چرا خودمان را از آنها محروم كنيم؟ تسليم محض نمی شويم؛ ولی مطلقا هم نبايد رد كرد. ما بايد بتوانيم بديل بسازيم؛ جرح و تعديل كنيم؛ ورژن های پيشرفته تری از علوم را ارائه بدهيم؛ رد كنيم؛ قبول كنيم؛ اصلاح و تكميل كنيم و. .. رد مطلق يا تسليم محض، غلط است. اين علوم مانند قرص های دارويی نيستند كه يا بايد خورد يا دور انداخت. هزار كار می شود كرد كه بهترينشان، بديل سازی و رقابت با آنهاست. الان ما واردكننده آن علوم هستيم، ولی شايد به مدد منابع دين و استمداد از عقلانيت بتوانيم ساختارهای كامل تری برای دانش های بشری عرضه كنيم.
به كمك عقل بشری يا معرفت دينی؟
هر دو. از قديم هم ما منابع خود را به «عقل» و «نقل» تقسيم می كرديم. ما چون مسلمانيم نمی توانيم از آموزه های نقلی، عدول كنيم، و چون انسانيم بايد به دلالت های عقلی پايبند باشيم. يكی بدون ديگری، راه به جايی نمی برد. عقلانيت بشری، گزاره های دينی را پر و بال می دهد و عقل هم از سكوی دين اوج می گيرد و به پرواز در می آيد.
از ديدگاه تاريخی و سنتی ما، رابطه دين و عقل، بسيار حساس و ظريف است. متوليان معارف دينی، علومی را كه ريشه های صرفا عقلانی دارند، رقيب دين تلقی می كردند. در يك نگاه تاريخی، دين بيشتر محدودكننده عقل بوده است تا سكوی پرش آن. اين نگاهی است كه كمابيش وجود ندارد و نمی توان منكر اهميت تاريخی و سنتی آن شد. حداقل در غرب اين تفكر سنتی، قرن ها حكومت داشت و اتفاق مهمی مثل رنسانس توانست پايه های آن را بلرزاند. سؤال اين است كه چگونه می شود كه در گوهر دين، اين همه عطف توجه به عقل و عقلانيت باشد، اما در عمل شاهد دوگانگی باشيم؟
ما بايد به همه تحليل هايی كه در اين موضوعات می شود، توجه كنيم و اهميت بدهيم. قضاوت ديگران، برای من و شما حجت نيست. آنچه ما را به يقين و اطمينان می رساند، واقعيت هايی است كه در درون دين و متون دينی می بينيم. بخشی از اين واقعيت ها را شهيد مطهری در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران نوشته اند. آقای دكتر سيدحسين نصر هم چند اثر خواندنی در اين موضوع دارد كه بيشتر بر محور تاريخ علم می گردد.
در خود غرب، مهم ترين حركت های علمی، با انگيزه های دينی شروع شد. اين، بدان معنا نيست كه منابع دينی خودشان را به علم تزريق كردند. بودجه بسياری از تحقيقات علمی را كليسا عهده دار شده بود؛ پشتوانه انبوهی از مطالعات جديد، اعتقادات دينی آنان بود. .. چگونه می توان گفت كه علم در غرب، از وقتی كه كليسا رو به ضعف و فتور گذاشت، رشد كرد؟ منصفانه نيست. البته كليسا در آن ديار، فعاليت های ضد علم هم داشت؛ ولی اتفاقا در اين دست تلاش های خود، از دين مرسوم خود فاصله گرفتند.
مناسبات دين و عقل، يك چهره كلی در تاريخ بشر دارد كه با چند مثال نقضی نمی توان آن را عوض كرد. ممكن است گاهی كليسا كمك های مالی و معنوی هم به دانشمندان كرده باشد، ولی دشمنی های كليسا را با علم و عقل در قرون گذشته نمی توان از ياد برد. تجربه تاريخی، به ما نشان می دهد كه راهی را كه علوم بشری طی كردند، از مسير كليسا نگذشته است. سخن اين است كه آيا می توان منابع دينی، مثلا علوم اجتماعی يا علوم طبيعی را - با همين تعريفی كه الان از آنها داريم - استخراج كرد؟ اگر می توان، چرا تاكنون نشده است؟ البته بايد پذيرفت كه علوم دينی هم فراز و فرود داشته اند؛ در مقاطعی از تاريخ، ميان علم و دين، جز مهر و مهرورزی چيز ديگری نبوده است؛ ولی گاهی هم شكل متفاوتی پيدا می كرد. مثلا در همان كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران كه استاد شهيد آيت ا. .. مطهری نوشتند، در می يابيم كه دانشمندان ايرانی در شكوفايی علوم دينی، بسيار مؤثر و خادم بودند؛ ولی چرا الان توليد علم در ايران، وضع سابق را ندارد. پايبندی مردم ايران به اسلام كمتر شده است يا اين دو، چندان به هم ربطی ندارند؟ آيا نبايد برای رشد علمی، دنبال دلايل ديگری هم بود؟ چرا علم در غرب، وقتی رشد كرد و شكوفا شد كه حساب خود را از دين مسيحی قرون وسطايی جدا كرد؟ البته ممكن است كسی بگويد همان علوم جديد هم در بسترهايی از محصولات و فرهنگ دينی باليد؛ با اين تفاوت كه دين و آيينی كه دانشمندان عصر رنسانس به آن تكيه كردند، همان دينی نبود كه قبل از رنسانس وجود داشت. اگر اين حرف را بزنيم، مشكل ما بيشتر می شود و سؤال ديگری رخ می نمايد: اين دين چيست كه هم قبل از رنسانس بوده و هم بعد از آن!؟ ديگر خيلی بی سر و ته می شود. آن وقت هر كس می تواند مدعی شود كه بر دين تكيه دارد و سپس، هر كاری خواست، بكند. به هر حال ما وقتی به تاريخ غرب نگاه می كنيم، می بينيم كه هر وقت كه تصلب دينی در ميان آنها بيشتر بوده، علوم زندگی ساز، مانند دانش های طبيعی يا اجتماعی، رشد نكرده اند. البته در فضای متصلبانه دينی، علوم ويژه ای رشد می كنند كه بيشتر به دين مربوط می شوند و توضيح و تبيين آن.
ساده ترين پاسخی كه می توان به سؤال شما داد، اين است كه بايد دين را به دو نوع تقسيم كنيم: دينی كه عامل رشد علم است و دينی كه مانع، محسوب می شود. همه آنچه شما گفتيد، مربوط می شود به دين هايی غير از اسلام. ما نه در گذشته تاريخی اسلام و نه در متون آن، اثری از مخالفت با پيشرفت علوم، نمی بينيم. نه تنها مخالفت نكرده بلكه كمك هم كرده است. نمی توان منكر انگيزه های نيرومندی شد كه اسلام برای عالمان پديد آورد. توليد علم، در چه دورانی از تاريخ ما رشد بيشتری داشت؟ در دوران شكوفايی تمدن اسلامی يا در عصر خاموشی مسلمانان و تمدن دينی؟
مسيحيت واقعی هم مخالفتی با علم نداشت. آنچه بعدها به نام مسيحيت حاكم شد و قرون وسطی را ساخت، ربطی به دين حضرت عيسی (ع) نداشت. تمدن مسيحی كه هنوز هم پابرجاست، از تعاليم حضرت عيسی (ع) سرچشمه گرفته است. نبايد عملكرد كليسا را به پای آموزه های اصيل و نخستين دين مسيح نوشت.
بخش ديگر سؤال شما مربوط می شود به اين مسئله كه آيا دين و گزاره های دينی، حداقل در علوم انسانی - فعلا با علوم تجربی كاری نداريم - گزاره های قابل قبولی دارد، و چگونه می توان بين علوم اسلامی و دانش های انسانی ارتباط برقرار كرد. اين بحث، تحت پروژه بلندمدتی از سال 1360 در دفتر همكاری حوزه و دانشگاه، موضوع تحقيق و تفحص گروهی از دانشوران قرار گرفته است و به نتايجی هم رسيده اند. اين مسئله، نياز به گفتگوی مستقلی دارد كه اگر الان وارد آن بشويم، معلوم نيست كه بتوانيم در همين جلسه به نتيجه برسيم. ولی همين قدر اينجا می گويم كه ما بايد قبل از هر چيز به يك تفكيك دست بزنيم؛ تفكيك بين دينداری و جمود. من می پذيرم كه بر اثر برخی ديدگاه های دينی، به ويژه در مسيحيت - و حتی در اسلام - دينداری واقعی جای خود را به جمود و تعصب داد و هنوز هم با اين معضل رو به رو هستيم. جای انكار نيست كه پاره ای از تعلقات دينی، مانع رشد و توليد علم بوده اند؛ يعنی می توان اجمالا پذيرفت كه علم در مسير خود، گاهی به موانعی برمی خورد كه نشان دين بر پيشانی دارند؛ ولی آيا واقعا اين موانع، برخاسته از حقيقت دين هستند؟ قطعا چنين نيست. وقتی توانستيم ثابت كنيم كه اسلام، دين آزادانديشی و مشوق علم آموزی و حريت فكری است، اين موانع را بايد از ناحيه ديگری بدانيم. مربوط به حقيقت دين نمی شوند. اسلام دينی است كه به آزادانديشان، بشارت می دهد: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ «بشارت ده كسانی از بندگانم را كه سخن را می شنوند؛ پس بهترين آن را برمی گزينند. » چرا آيات و روايات اصيلی مانند همين آيه را رها كنيم و رفتار برخی از متدينان گذشته و كنونی را معيار قضاوت های خود قرار دهيم؟ آنچه برای توليد و رشد علم، مانع ساخته است، ربط حقيقی و واقعی با دين ندارد. تعصبات و كژفهمی های ما متدينان، گاهی چنين سوءتفاهم هايی را ايجاد می كند. به اضافه اين كه به هر حال بايد بپذيريم كه ديدگاه و برداشت همگان از دين، يكسان نيست و پاره ای از ديدگاه ها، مواجهه ويژه ای با علم دارند.
اين تفكيكی كه شما می گوييد، به نظر معقول و مقبول می آيد و پذيرفتنی است؛ ولی اين سؤال را هم به وجود می آورد كه پس مسير تاريخی ما از كجا آب می خورد؟ چرا ما اين مسير خاص را طی كرديم و حقايق دينی مانند آزادانديشی، چندان بستر حركت تاريخی ما نبوده است؟ شما حقيقت توليد را مشوق علم و توليد می شمرديد كه بسيار متين است؛ اما سؤال اين است كه چه چيزهايی اين حقيقت را پوشاند و تاريخ علوم را در ميان مسلمانان به اين وضع گرفتار كرد كه الان می بينيم؟ به هر حال شما هم می پذيريد كه ما در وضعيت مطلوبی از حيث توليد علم به سر نمی بريم. خلاصه آن كه تاريخ، محصول چيست؟ آنچه را كه اكنون باقی مانده است، به پای چه عاملی بنويسيم؟
در علوم انسانی، ديدگاه خاصی وجود دارد كه از آن به «هيستوريسم» ياد می كنند و متاسفانه خودش را بر دين هم تحميل كرده است. در اين ديدگاه، هر حقيقتی، همان است كه واقعيت بيرونی آن نشان می دهد. اگر هيستوريسم يا «تاريخ زدگی» بر تحليل های ما حاكم شد، قضاوت ما درباره حقايق پيرامونی خود، بر مبنای شكل ظهور و بروز خارجی آن حقايق است و اين بسيار غيرعلمی است. همين نوع گفتمان علمی و نظريه سطحی هيستوريسم باعث شده است كه غربی ها، دين را religion تعريف كنند؛ چون معتقدند كه ما به گزاره های دينی دسترسی نداريم و كاری هم به آنها نداريم. آنچه مربوط به ما می شود و در دسترس است، فهم دينی است كه به فرهنگ ما منتقل شده است. رليجين از ريشه رليگاره گرفته شده است كه به معنای وفاداری و تعهد است؛ يعنی چيزی كه در انسان تحقق پيدا می كند و استقرار می يابد. ولی ما دين را معادل شريعت و گزاره های ويژه ای می دانيم كه دسترسی به آنها امكان پذير است. اين ديدگاه خيلی فرق می كند با اين كه ما بگوييم دين يعنی آنچه هست و ما می بينيم. بر اساس اين نگاه مغالطه آميز به دين، آنچه به صورت فردی يا اجتماعی يا تاريخی بروز كرده است، همان دين است. از اين مسند و در اين محكمه، قضاوت درستی نمی توان در حق دين كرد. جلوه بيرونی دين، آيينه صادقی برای نشان دادن استعداد و شايستگی ها و پتانسيل های دين نيست. تفكيك دين از ديندار، خيلی معقول است. گزاره های دينی استقلال دارند و وابسته به ذهنيات يا عملكرد دينداران نيستند. دينداران، هميشه به راه صواب نمی روند؛ گاهی بر خطا هستند كه ديگر ربطی به دين پيدا نمی كنند.
اگر حقيقت دين را در ظاهر بيرونی آن منحصر كنيم، دچار تناقض لاينحلی می شويم؛ چون دين در همه مراحل تاريخی خود، به يك شكل و در يك چهره، ظاهر نشده است. وقتی به جلوه بيرونی اكتفا كنيم، نمی دانيم بايد چه مقطعی را ملاك قرار دهيم: نيشابور قرن سوم و چهارم و پنجم را يا مقاطع بعد از حمله مغول را؟ وقتی نيشابور، پايتخت علمی جهان اسلام بود، ده ها دانشگاه و مدرسه داشت و با جمعيتی بيش از يك ميليون به بهترين وجه اداره می شد. طبق گزارش های تاريخی، در اين شهر بزرگ، بی سوادی ريشه كن شده بود و در هر كوی و برزنی، مدرسه ای يا كتابخانه ای ساخته بودند. ولی در كنار چنين دورانی، عصر قاجار را هم داريم؛ عصری كه غرق بی خبری و خاموشی و خشك سری های احمقانه بود. اگر با نگاه تاريخ زده، بخواهيم درباره دين قضاوت كنيم،كدام قرن را معيار قرار دهيم؟ عصر سامانيان را يا قاجار را؟ تاريخ، مشحون از دوره های مختلف و متناقض است. نبايد در داوری و تحليل های علمی، گرفتار بيماری هيستوريسم يا تاريخ زدگی شويم.
بايد روند كلی و نتايج نهايی را ديد. در يك روند واحد، هميشه فراز و فرودهايی هست كه آن روند را به چالش می اندازد. شايد برخی بگويند كه از چهره كلی مسير تاريخی دين، بتوان حدس زد كه دين مخالف علم است يا مشوق آن. يعنی قاعده درست می كنند و چون به قاعده رسيدند، ديگر به استثناها توجه نمی كنند.
بايد ميان سرگذشت اديان و آنچه مربوط به اسلام می شود، فرق گذاشت. آنچه هم كه به نام اسلام در طول تاريخ اتفاق افتاده است، كاملا منطبق بر تعاليم و سنت اصيل اسلامی نيست. اگر تفكيك نكنيم، همان بيماری هيستوريسم پيش می آيد.
ولی ما تا كی می خواهيم بگوييم دين، غير از چيزی است كه اتفاق افتاده است؟ ما الان هيچ مقطعی از تاريخ را نمی توانيم نام ببريم و رويش انگشت بگذاريم و بگوييم در آن، اسلام چهره واقعی خود را نمايان كرده است؛ مگر دوران كوتاه رسالت و مامت حضرت علی (ع). پس زندگی دينی، چگونه زندگی و زيستی است؟ اين دين كجاست كه تاريخ بشری، هرگز با او ملاقات كامل نكرده است؟ ما دين را هم برای دنيا و هم برای آخرت مردم، ضروری می دانيم؛ ولی چرا به اينجا رسيده ايم كه برای رفاه خود و ساختن زندگی آسوده سراغ دين نمی رويم؟ به نظر شما اين منطقی است كه ما هر وقت در جايی از تاريخ، از اوضاع خشنود نبوديم، بگوييم ربطی به دين ندارد و هر جا موفقيتی بود، به پای دين بنويسيم؟ از اين گذشته، بايد ديد چه اوضاع و احوالی اعث شده است كه كسانی به اين نتيجه برسند كه «دين افيون ملت هاست». در اين كه اين حرف، ناصواب است و با حقايق دينی سازگار نيست، كاری نداريم؛ ولی به هر حال اتفاقات و حوادثی بوده است كه به دست بعضی بهانه داده و آنها را آنقدر جسور كرده است كه بگويند دين افيون است. وقتی هم كه كسی پيدا می شود و اين حرف را می زند، اين طور نيست كه همه مخالفت كنند و عليه او فرياد بكشند. سؤال اصلی اين است كه منشا اين گونه نظرها چيست و چه نوع فرهنگ و معارفی، به اين وضع می انجامد. آيا اين عامل در ذات دين است يا در نحوه رفتار و ذهنيت های ما؟
قطعا به ذات دين برنمی گردد؛ چون هر جا دين ذات و حقيقت، خود را آشكار كرده است آثار مباركی آفريده است. همه چيز برمی گردد به همان فراز و فرودهايی كه گفتم. به نظر من در رابطه با كاركرد دين، دو ديدگاه غلط وجود دارد كه بايد اصلاح شوند: يكی آن است كه همه قابليت های دين را منحصر كنيم به جلوه های فردی يا اجتماعی دين كه در بيرون ظاهر می شود. اين نگاه، ما را از قابليت های خود دين، غافل می كند. اين ديدگاه بين گزاره های دين اسلام و ديگر اديان فرق نمی گذارد؛ چون اصلا به آن بخش های دين، توجه نمی كند. وقتی همه توجه به جلوه های بيرونی بود، چه كار داريد كه در متن آن دين، چه می گذرد و چه گزاره هايی وجود دارد. اين ديدگاه پراگماتيست هاست. در مقابل، ديدگاه سنتی ها قرار دارد كه به طور كلی از آثار و پيامدهای خارجی غافل است و فقط به گزاره های درون دينی اعتنا می كند. اين دو ديدگاه، هيچ يك بر صواب نيست.
بهترين چشم اندازی كه می توان از آنجا به دين و آموزه های آن نگريست، آن است كه هم پيامدها را ببينيم و هم پتانسيل ها را. اصلا ميان گزاره های و كاركردها، ديالوگی است كه هميشه رو به جلو دارد و در حال كامل تر شدن است.
ما نيز كاملا با شما موافقيم كه ميان دين و واقعيت های زندگی مسلمانان، هر نسبتی باشد، نسبت تساوی نيست؛ ولی اين را نيز نبايد فراموش كرد كه گزاره های دينی را بايد از متون و منابع خالص جستجو كرد و همان ها را بايد ملاك قرار داد. سؤال اين است كه چه اتفاقی افتاده است و چه نوع برداشت و قرائتی از دين رخ داده است كه الان ما در اين سطح از تمدن، علم و زندگی قرار داريم. به نظر من اين سؤال مهمی است و تا نتوانيم به درستی به آن پاسخ بدهيم، كار مهمی نكرده ايم.
در واقع شما می خواهيد بگوييد ما چگونه ما شديم. اين بحث با همه اهميتی كه دارد از موضوع گفتگوی ما خارج است. پاره ای از نظريات جامعه شناختی در اين باره وجود دارد. برخی استبداد را عامل اصلی اين وضع می دانند؛ گروهی هم به عامل معرفت شناختی، دلبستگی دارند؛ ولی به هر حال از منظر جامعه شناختی بهتر می توان به اين سؤال اساسی پاسخ گفت و چون مباحث جامعه شناختی از حوزه تخصصی و مطالعاتی من بيرون است، من نظر قاطعی در اين باره ابراز نمی كنم.
اگر مثلا استبداد را عامل عقب ماندگی بدانيم، باز با اين سؤال مواجهيم كه چه برداشتی از دين در تاريخ ما وجود داشته است كه گاهی اين دو، يعنی استبداد و نوعی دين باوری توانستند كنار هم باشند و حداقل كاری به كار هم نداشته باشند. نمی گوييم آن دو، همديگر را قبول داشتند؛ ولی به هر حال توانستند قرن ها در يك جامعه با هم زندگی كنند و گزندی به هم نرسانند. ما مشكلات امروزی و تاريخی خود را به گردن هر چيز ديگری كه بيندازيم، باز به دين می رسيم و اين كه پيشينيان ما چه تلقی و دركی از دين داشتند كه توانستند آن عامل - استبداد يا هر چيز ديگر - را تحمل كنند و ما را به اين سطح از علم و تمدن و زندگی، تنزل دهند.
نمی توان منكر استفاده ابزاری از دين در طول تاريخ شد. گاهی هم استفاده گزينشی شده است. در آرا و انظار كلامی هم اين اتفاق افتاد. در دوره بنی اميه يا بنی عباس، ديدگاه های خاصی در كلام اسلامی، روی كار آمد؛ مثل نظريه جبر و نگاه جبرانگارانه به سرنوشت انسان. علت پيروزی اشاعره بر معتزله هم، همين بود. تعدادی از آيات و پاره ای از روايات هم اين ديدگاه را تقويت می كنند. آنها آمدند همين گروه از متون دينی را بر سر زبان ها انداختند و به اصطلاح برخورد گزينشی كردند. دين را نبايد اين طور پاره پاره كرد و بعد «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» شد. دين، يك مجموعه واحد، منسجم و يكپارچه است؛ سيستم است. بايد اقرار كرد كه هميشه در تاريخ اين طور بوده است كه نگاه سيستماتيك به دين، مفقود بوده است. وقتی يك جا را گرفتيم و صد جا را رها كرديم، همين می شود كه شده است. شما چه مقطعی از تاريخ را سراغ داريد كه به همه بخش های دين عمل شده است؟
استفاده ابزاری يا گزينشی، بلايی است كه فقط به دين آسيب نرسانده است؛ گاهی خود علم هم دستاويز جنايت می شود. هيچ كس نمی تواند منكر اين واقعيت تلخ بشود كه علم، بيشتر ابزاری در دست جنايتكاران بوده است. آيا چون چنين است، پس بايد علم را زير سؤال ببريم؟ يا كسانی را كه علم را به اين وضع درآورده اند؟
برخی از محدوديت ها و عوامل بازدارنده را بايد در ساختار علوم جستجو كرد. دانش ها، ظرفيت هايی دارند كه به آنها اجازه زاد و ولد می دهد. اگر اين ظرفيت ها، فراموش يا نابود شوند، آن علم عقيم خواهد شد. محدوديت ها و ظرفيت ها، گاهی به درون ساختار علوم برمی گردند و گاهی هم به عوامل بيرونی. مثلا فقه محدود به نقل است و در همين محدوده، اجازه فعاليت دارد؛ اما اگر بتوانيم اين علوم سنتی را در ارتباط با علوم جديد قرار دهيم، خود اين ارتباط بر ظرفيت علوم می افزايد. به عقيده جناب عالی كه در موضوع روانشناسی اسلامی، تخصص داريد، چگونه می توان ميان ساختارهای دو علم قديم و جديد پيوندی برقرار كرد كه از محصولات جديدشان برخوردار شويم؟ آيا اصلا اينها قابل جمع هستند؟
اولا اين نكته را از نظر دور نكنيم كه به لحاظ ظرفيت هايی كه هست، رشد علوم يكسان نبوده است. مثلا در فقه، ما به دليل قائل بودن به اجتهاد، پيشرفت هايی داشته ايم. به اعتراف بسياری از بزرگان، علم اصول به جايی رسيده است كه ديدگاه های غربی به آن نايل نشده اند. در مباحث زبانی هم پيشرفت داشته ايم. اما متاسفانه اصول با همه عظمت و پيشرفتی كه دارد، كاربرد فقهی آن محدود است؛ يعنی استفاده ای كه از اصول در فقه می شود، در خور حجم و كيفيت مباحث اصولی نيست. اين وضعيت معلول شيوه های تعليم و تربيت در حوزه است و البته مقداری هم به عوامل بيرونی برمی گردد.
به فلسفه كه نگاه می كنيم، می بينيم رشد چندانی نكرده ايم. پيشرفت فلسفه، نسبت به رشد اصول، خيلی كمتر است. در حال حاضر ما مكاتب و مشرب های گوناگونی در اصول داريم؛ مثل مدرسه نجف، مدرسه سامرا يا مكتب قم و فروعات آنها. ولی در فلسفه، همان سه روش و شيوه ای را داريم كه در قرن های پيش داشتيم؛ يعنی مشاء، اشراق و حكمت متعاليه.
همان طور كه شما هم به درستی اشاره كرديد، بازگشت اين مسئله به ظرفيت های ساختاری علوم است. ما گزاره ها و ديدگاه هايی در دين داريم كه هر يك چشم انداز مناسبی برای طرح نظريه يا ايجاد احتمال محسوب می شوند. اينها راه را باز می كنند. غير از اين (عوامل ساختاری) مسئله شيوه علمی عالمان هم قابل بحث است. جرات و جسارتی كه علمای ما در نقد و ارزيابی آرای يكديگر دارند، بسيار بالاست. از همين شيوه مباحثات طلبگی می توان به اين نكته پی برد. اين خودش پتانسيل و ظرفيتی است كه بايد از آن بهره برداری كرد. چون واقعا نقطه قوت محسوب می شود.
در كنار آن نقاط قوت، ضعف هايی هم وجود دارد كه بايد برطرف كرد. مثلا ما در احداث ديدگاه های جديد و ايجاد چشم اندازهای نو، گرچه توفيقات فراوانی داريم و واقعا رو به جلو هستيم، اما روشمند عمل نمی كنيم. به همين دليل، نمی توانيم آنها را به جای مناسبی برسانيم و يك مدل را به يك نظريه تبديل كنيم. علوم جديد از اين جهت، بر علوم قديم، تفوق دارند. در دانش های نو، مسئله روشمندی در تاسيس و تكميل، خيلی مورد اهتمام است. علمای جديد، متدلوژی را جدی می گيرند و مستقلا روی آن كار می كنند. ما بايد اين نقطه قوت را كه در علوم انسانی هم وجود دارد، به علوم اسلامی منتقل كنيم و روشمندی را به اندازه اصل تحقيق، ارزش بگذاريم.
محدوديت و ضعف ديگری كه می توان در اينجا از آن نام برد، تاكيد افراطی بر روی روش تجربی است. البته اين تاكيد و افراط، در دو دهه اخير، تا حدی فروكش كرده است و الان مثل دهه های نخست قرن بيستم نيست كه همه توجهات و اهتمامات به اين روش باشد. به تدريج روش های ديگر، مانند روش های كيفی و ديدگاه های تفهمی مكاتب انسانی كه هم در روانشناسی داريم و هم در جامعه شناسی، دارند جای خود را باز می كنند. البته جای اين گونه مباحث، فلسفه علم است؛ ولی به هر حال همين قدر می فهميم كه از سوراخ كليد، نمی توان همه اتاق را ديد. محصول روش های تجربی، در واقع علم حاصل از سوراخ كليد است. اين محدوديت در ذات اين روش است و كاری نمی توان كرد.
عرض بنده اين است كه وقتی به سراغ علوم غربی می رويم و می خواهيم از ظرفيت های آنها استفاده كنيم، بايد مراقب باشيم كه گرفتار نقاط ضعف آنها نشويم. روشمندی آنها و توجهی كه به روش های تجربی تعديل شده، دارند، برای ما مفيد و مغتنم است. ما روش تجربی را به كلی كنار گذاشته بوديم و آنها فقط به آن توجه می كردند. اولی تفريط است و دومی افراط. روش های تجربی، فوايد بسيار دارند كه اگر صورت معتدل آنها را به كار گيريم، ما را به مقصود خود نزديك می كنند؛ ولی البته نبايد در اين روش ها توقف كنيم و همه چيز را به اصطلاح از سوراخ كليد ببينيم. روش تجربی، بايد در بدايت به كار آيد، اما ما را به نهايت نمی رساند و در مراحل بعدی، به روش های ديگر محتاجيم.

مطالب مرتبط مراد از جنبش نرم افزاری در حوزه دين
نيازهای بشری و دانش روز در فرايند نظريه پردازی دينی (پگاه حوزه :: بيست چهارم آبان 1382، شماره 109)
توليد علم از دو منظر كاشفيت و نسبيت
گام های آغازين در نظريه پردازی دينی (پگاه حوزه (ويژه حوزه های دينی) :: مرداد 1382 - شماره 10)
جنبش نرم افزاری و رابطه علم و دين
زيرساخت ها، پيش فرض های نظری، موانع تحقق و آسيب شناسی جنبش نرم افزاری
ساختار توليد و توسعه علوم دينی
رهنمودها و رويكردهای دين پژوهی دين پژوهی و مشكلات فراروی آن (دين پژوهان :: مهر و آبان 1381، شماره 10)
وجوه نرم افزاری توليد علم / برگزيده‎ای از متن ويرايش شده سخنرانی در دانشگاه امام صادق عليه السلام – 1382
تكنولوژی تحقيق و پژوهش(3) (معارف :: مرداد و شهريور 1386، شماره 48)

http://masjednet.ir/etrat.html
captcha