به گزارش
ایکنا؛ به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی است که حجت الاسلام رسول جعفریان، استاد دانشگاه تهران، در نقد وضعیت تفکر ما نوشته است:
بنده قصد شرح دادن اصطلاح عالم خیال را از نگاه فلسفه ندارم، این که مثلا ابن عربی یا ملاصدرا در باره آن چه میگویند. همین طور، قصد ندارم در باره عالم تخیل در ادبیات صحبت کنم. آن هم موضوعی است که مثل اولی، هزاران صفحه در باره آن نوشته شده است، بلکه بحثم این است که مردم ما، دوست دارند با پرهیز از تعقل و تجربه، تصوراتی برای خود بسازند، میان مفاهیم خیالی، سامانهای از نظم و نسق پدید آورند و از آنها در زندگی بهره و امورشان را پیش ببرند. از نظر آنها اصلاً لازم نیست، آن تخیلات، عقلانی باشد، یا با عالم واقع و تجربه، سروکار داشته باشد، بلکه مهم این است که با مفاهیم و کلید واژههایی که بیشتر متعلق به گذشته اند و نسلهای گذشته برای آنها به ارمغان گذاشتهاند، در رفت و برگشت میان خوب و بد، بالا و پایین، آسمانی و زمینی، و مفاهیمی از این دست، عالم خیالی برای خود بسازند و با آن زندگی کنند.
توهم در این عالم خیال نقش زیادی دارد، اما معنایش این نیست که آنان به خصوص عامه مردم میدانند آنها توهم است، بلکه آنها را اصیل و جدی ئمیدانند. مردم یا همان عامه، اندیشههای خیالی خود را بدون آن که نسبت به آن هشیار باشند و به اصطلاح خودآگاهی داشته باشند که در چه سطحی از معرفت است، نظم میدهند و هر جا نیاز بود به آن استناد میکنند و دل خود را بر اساس آنها استوار کرده و راه آینده خود را تعریف میکنند. در میان این مردم، کسانی بیشتر نفوذ میکنند که از قدرت تخیل بیشتر برخودار هستند، بهتر میتوانند با زبان و کلمات، بازی کنند؛ کلمات را در کنار هم بگذارند و آن تصویر خیالی را که میتواند تصویری از گذشته خوب یا آینده خوبتر که در انتظار است، عرضه کنند. یک ویژگی این تخیل، این است که آن کلمات و معارف خیالی، نیاز به واقع گرایی، تجربه و سنجش عقلی ندارد، یعنی دو رکن اصلی معرفت را که تفکر عقلانی و تأمل تجربی و داد و ستد میان اینهاست، نیاز ندارند. همان مقدار که بتوانند با استفاده از زبان و کلمات قدیمی و نیز کلمات و ترکیبات تازه منعطف به گذشته و فقط صورتاً تغییر یافته استفاده کنند، کافی است. علم در این تخیل، هیچ جایگاه و ارزشی ندارد بلکه مضر است.
برای مثال، در این تخیل، فکر میکنید در چه حال و هوایی هستید؟ فکر میکنیم ما مردمی هستیم که هفت هزار سال قبل بهترین مردم روی زمین و از عاقلترین مردم ربع مسکون بوده ایم. بهترین پیشرفت را داشته ایم. اصلاً ما همه چیز داشته ایم. بهترین طب، بهترین فن و صنعت، بهترین افکار و اندیشهها از آن ماست. حالا نواقص و شکستهای مختصری هم بوده، اما هیچ وقت، ما تسلیم آن نشده ایم. اصلاً شأن ما شکست نیست و هیچ وقت شکست نخورده ایم. همیشه استوار و متین ایستاده ایم. تمام هنرهای عالم در اختیار ما بوده و هست. هیچ مردمی به اندازه ما قدرت فهم و اراده ندارند. اصلاً هیچ کجای دنیا مردمانی به خوبی ما یافت نمیشوند. البته، ممکن است برخی از ملت ها، تمدنی بهتر از ما داشته باشند، اما امیدوار باشید که ما به دروازه تمدن نزدیک هستیم و عن قریب است که داخل این تمدن شویم. تازه، همان تمدنی هم که در جاهای دیگر عالم هست، اصلش از ماست و آنها از ما سرقت کرده اند. ما هزار سال پیش قمر مصنوعی درست کردیم، ما لامپ را کشف کردیم... ما چند مشکل کوچک داریم که به همین زودی حل میکنیم و از تمام موانع عبور خواهیم کرد.
در فاصله کوتاهی میتوانیم مثل کشورهای متمدن مثلاً فرانسه، ژاپن یا دست کم مالزی شویم. این نمونه از خیالات، در بسیاری از زمینه ها، جز لوازم زندگی ماست. اساساً در شرایطی که ما هستیم، این خیالات کمک زیادی به بالا بردن روحیه ما میکند. هادیان جامعه هم که این شرایط را احساس میکنند، چرا نباید بر دامنه این خیالات بیفزایند؟ اصلاً گفتن عیوب و نواقص کار زشتی است و نباید کسی اشکالات را بیان کند. شهد الله که مقصودم بحث سیاسی نیست، مقصودم این است که ما، غالب مردم و بسیاری از خواص و نخبگان، در مثلث، ۱. عقل، ۲. تجربه و ۳. تخیل، بیشتر جانب تخیل را داریم و بیشتر از ذهن مایه میگذاریم. تاریخ خیالی میسازیم، فلسفه خیالی، تمدن خیالی و گاه و بیگاه هنر خیالی و حتی اقتصاد که از همه عینیتر و محسوستر و تجربیتر است هم گاهی خیالی تصویر میشود. اصلاً چه اشکالی دارد به قول ملاآقای دربندی، روز عاشورا ۷۲ ساعت باشد تا همه داستانهای ما را ـ یعنی ملاآقا را ـ در خود جای دهد؟ یک کسی باید پیدا شود و به ما یاد بدهد که بهتر است در کنار آگاهی، قدری خودآگاهی نسبت به وضع موجود هم داشته باشیم. بهتر است اشکالات و نواقص را هم بشناسیم. بهتر است بدانیم که در شرایط خوبی نیستیم. بهتر است کسی دست ما را بگیرد، و از عالم خیال، وارد عالم واقعیت کند. ما مشکل معرفتی داریم.
این مسأله به طور مداوم مرا آزار میدهد که چطور یک دانشگاه کوچک در یک شهر کوچک در لایدن، میتواند شانزده برنده جایزه نوبل داشته باشد، اما نه فقط ایران، بلکه مجموعهای عظیم از کشورهای اسلامی، تنها دو بار آن هم نصف نیمه جایزه نوبل دریافت کرده باشند.
شاید کسی بگوید جنس ما آدمها در این سوی و آن سوی عالم یعنی شرق و غرب متفاوت است. پذیرفتن این امر مشکل است، چرا که ایرانیان فراوانی هستند که در حال حاضر در کشورهای غربی، در جایگاههای علمی خوبی قرار دارند.
ممکن است گفته شود این جایزه نوبل و امثال اینها، یک دروغ برساخته استعمار است، کما این که کسانی این مطلب را هم گفته اند. در این باره زیاد میشود گفت و حتماً این مسأله باید پاسخی داشته باشد. تا وقتی جواب درستی برای این سوال پیدا نکنیم، نباید از پای بنشینیم. ما باید دریابیم گیر کار ما در کجاست که نمیتوانیم یک تکان علمی محکم به خودمان بدهیم.
در این زمینه، مطالب زیادی طی این دو قرن گفته شده است. بخش مهمی از این مباحث، حتی در غرب هم محل توجه بوده و آنها از زاویه درک چگونگی تحول علمی در آن نواحی، در این باره تأمل کرده اند. بحثهای فلسفی، تاریخی، و حتی دینی. در ایران هم این بحثها شده است، چنان که بسا بحث از «علم دینی» هم یکی از همان راه حلهایی است که مطرح شده است. البته این نظریه گوشه چشمی به این هم دارد که شکل گیری یک انقلاب علمی در این جا، نباید مثل غرب باشد و اینجا باید نظریات خاص خود را داشته باشد و منطبق با دین باشد.
در اینجا روی یک نکته میخواهیم تکیه کنم و آن این که واقعش، ما هم کم کار نمیکنیم. هم دانشگاه به اندازه کافی داریم، هم کتاب زیاد مینویسم، هم ناشر فراوان داریم، هم مجلات علمی پژوهشی و هم موسسات فرهنگی و تحقیقاتی. به اصطلاح جاری، تولید علممان بدک نیست و سالانه هزاران کتاب و مقاله انتشار میدهیم. این مسأله جدید هم نیست. ما در دوره قاجار هم زیاد نوشتیم. آثار فراوان و بیشمار، اما یک نکته هست، اینها در چه چارچوبی نوشته شده، بیشتر در چه موضوعاتی بوده و از علم و تحقیق و نوپژوهی چه بهرهای داشته است؟ ما تحت سیطره چه اصولی از نظر علمی، چه ساختاری از نظر فهم فلسفی، و چه دیدگاه شناخت شناسانه، به مباحث و موضوعاتی که باید بپردازیم، قرار داریم؟
زمانی که کتابی از یک شیخی مذهب دوره قاجاری را تصحیح میکردم، نویسنده یک مطلب مهم را مطرح کرده بود. او گفته بود که به ما شیخی مذهب ها، ایراد میگیرند که مطالب نو میگوییم و حرفهای تازه میزنیم. نویسنده آن کتاب راست میگوید، شیخیها کتابهای بزرگی مینوشتند، انبوهی از رسائل و متون. آثار چند جلدی. در این اثار حرفهای نو هم میزدند.
نویسنده آن کتاب، محمد حسین ممقانی، در سال ۱۲۸۵ ق یعنی ۱۵۰ سال پیش میگوید، این چه اشکالی دارد که ما مطالب زیاد بنویسیم و حرف نو بزنیم. مگر در غرب این همه کتاب جدید و راه و رسم تازه درست نکرده اند؟ مگر همیشه باید آدم، حرفهای کهنه و قدیمی بزند؟ پاسخ ممقانی این است که در غرب هم، کلی کار تازه شده است، اما کسی آنها را بد نمیگوید و تازه پادشاهان آنها، از نویسندگان و مبدعان حمایت هم میکنند. عبارت او را ببینید: «شکی نیست چنانچه تصرّفات اهل این زمان را میبینیم، در مآکل و مشارب و عمارات و باغات و فروش و ظروف و اسباب و آلات حرب و صنعتها و حرفتها و کشتیها و عرّاده ها، تصرّفات عجیبه و غریبه میکنند که پیشتر اسمی و رسمی از آنها در میان عامه مردم نبود؛ مگر اصول آنها که اهل این زمان همان اصول را در دست گرفته، تصرّفها در آنها میکنند که الی الان به ذهن احدی نرسیده بود؟ چنانچه الان در فرنگستان کارخانهها از برای بافندگی چیت و کرباس و حریر و سایر اقمشه اختراع کرده و از برای آنها اسباب و آلاتی گرد قرار دادهاند که همه به یک جا میچرخند و یک دفعه به حرکت میآیند؛ به طوری که هم حلاجی میکند و هم میریسد و هم میبافد و این کار هر بافنده و حلاج نیست و هم چنین در صنعت بخاری، کشتیهای بخاری درست میکنند که دو سه روزه یک ماه را طی میکند و بالون که به هوا میرود و سریعتر از کشتی دریایی سیر میکند، و عرّادههای بخاری که در یک ساعت ده فرسخ راه میرود؛ و تلگراف که در چند دقیقه از همه روی زمین خبر میدهد و هکذا عمل چاپ، وعمل عکس که صورت به همان هیأت در شیشه میماند و محو نمیشود. خلاصه صنعتهای عجیب و غریب به کار میبرند که عقول اکثری از ادراک آنها عاجز و قاصرند و اغلب صنعت کاران به همین جهت از کار افتادهاند. با وجود این احدی از جولا و جوال باف و مکاری و سایر صنعت کاران و اصناف بازاری کاری با فرنگی ندارند و به آنها بحث نمیکنند که چرا شما این صنعتها را اختراع کرده، امر ما را فاسد و بازار ما را کاسد و راهها را نزدیک و کارها را آسان کردهاید؛ بلکه همه آنها دیدند که این کارها بهتر و آسانتر از کارهای سابق است رفتند پی آن کار» (تمام).
نکتهای که ممقانی در مقایسه تولید آثار علمی توسط شیخیه با تولیدات غرب مطرح میکند، جالب است. او نوشتههای شیخی را که از عالم هورقلیا و رکن رابع سخن میگفتند، با ساختن تلگراف و کشتی و ساعت و بالون و... مقایسه میکند. این شگفت است. کسی نیست به او بگوید، مرد مومن! این چه مقایسهای است؟
دیروز و امروز، شما میتوانید کسانی را داشته باشید که روزی ده خطابه ارائه دهند، دو ساعت حرف بزنند که یک ما به ازای جدی در عالم واقع نداشته باشد، آسمان و ریسمان را بهم ببافند و اسمش را علم و دانش و راهنمایی خلایق به سوی تمدن بگذارند. آن وقت آیا مقایسه کردن این خطیبان که هر روز افاضاتشان در کلیپهای مسخره منتشر میشود را میتوان با تولیدات علمی جهان دیگری مقایسه کرد که هزار چشم ناظر آنها را کنترل میکند؟ هرچند در همه جای دنیا پرت و پلا و شبه علم هست، اما مهم جریان غالب است.
مشکل ما در عدد تولید نشریات و کتاب نیست، مشکل ما این است که معارف کهنهای که به اسم فلسفه و فرهنگ اطراف دین را احاطه کرده، با عنوان تقدس اجازه کوچکترین تأملی را در آنها به ما نمیدهد. کاری که ما میکنیم این است که مرتب حرفهای قدیمی را باز تولید میکنیم. اسمش را شرح آن متون نمیگذاریم، ولی حقیقت چیزی بیش از شرح گذشته نیست.
ما عادت به تفکر نداریم، ما همان را که داریم، و البته گاه در عالم هورقلیا، بازتولید میکنیم. گاهی معقولتر و گاهی مسخره تر. کافی است برای شناخت بازتولید، به همین کتاب اسرار الشهاده ملاآقادربندی بنگرید که چطور عاشورای ابومخنف را بازتولید میکند و حجم آن را به صد برابر میرساند. دهها بلکه صدها مثل اسرار الشهاده در آن دوره نوشته شد. این آقای آقادربندی مرتب هم شما را توبیخ میکند که اگر در اینها تردید کنید، به جرگه ناصبیان یا جهلا و حمقا رفته اید و کافر شده اید، و شما جاهلید و نمیدانید و از اسرار عالم و دقایق آن خبر ندارید.
ما در وقت گذاشتن، نیرو گذاشتن، صرف امکانات، و بسیاری از مسائل دیگر، دست کمی از دیگران نداریم، اما در اینجا، شبه علم تولید میکنیم نه بیشتر. نباید بههای و هوی اطرافمان توجه کنیم. به آنچه هم که ذیل تمدن غربی رشد میکند، مثل پزشکی نباید دل ببندیم، هرچند همان هم مهم است، ما باید به فکر خارج شدن از چارچوبهای قدیمی، دانش پوسیده و اندیشههای شکل گرفته در اطراف آن که همه چیز ما را احاطه کرده باشیم تا راهی باز شود.