به گزارش ایکنا؛ امروز اول فروردین ماه مصادف با بیست و پنجم ماه رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(ع)، امام هفتم شیعیان جهان در سال ۱۸۳ هجری است. امام موسی بن جعفر معروف به امام موسی کاظم و ملقب به کاظم و باب الحوائج است. به مناسبت شهادت آن امام همام، مروری بر برخی ابیات مربوط به این مناسبت جانسوز که از سوی شُعرای آیینی ایران زمین سروده شده است، میتواند جان و روح عاشقان خاندان عصمت و طهارت (ع) را راهی حرم آن حضرت کند.
سیدحمیدرضا برقعی یکی از همین شاعران است که شعر خود را اینچنین سروده است:
فلق در سینهاش آتش فشان صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
طراوت در هوا از ریشه زنجیر میروید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت
مگر خورشید را هم میتوان خاموش کرد آخر
کسی از تیره شب در سرش افکار واهی داشت
عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکیتر
که در آن نخنما آغوش، اسرار الهی داشت
کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت
هماره آه او خرج دعا بر مردمان میشد
اگر در سینهاش یارای آهی گاه گاهی داشت
به تسبیحش قسم زنجیره عالم به دستش بود
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت
چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم
از آن زندان که حکم روضههای قتلگاهی داشت
تمام کشور من کاظمین کوچک مردیست
که در هر گوشهای از خاک ایران بارگاهی داشت
تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حوّل حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد
تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی
کنون دریای طوفانیست ایران ناخدایی کن
نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن
دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال
به لطف روضههای تو چه سالی میشود امسال
که ایران در تو میبیند بهار سرزمینش را
کنار سفره باب الحوائج هفت سینش را
حاج علی انسانی، شاعر و مداح اهل بیت(ع) نیز در این مصیبت جانسوز این چنین نوحهسرایی میکند:
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امید مجویید
از شاخه بشکسته امید ثمری نیست
گفتم به صبا درد دل خویش بگویم
اما به سیهچال، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟
دیگر ز من و درد دل من خبری نیست
امید رهایی چو از این بند محال است
ناچار به جز مرگ، نجات دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیس
یکی از شاعران دیگر که در این مصیبت شعر سروده است، علی اکبر لطیفیان است:
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیرها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که میآید صدا نیست
چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است
زخم گلوی تو پذیرفته است، اما
زخم دهانت کار این زنجیرها نیست
این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی؟ این پا که پا نیست
اصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست
نامرد! زندان بان! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست
این تخته در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست.
اما تو را با نیزهها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
مرضیه عاطفی
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان
شدی با خون دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان
شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی
تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان
مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجده ات میرفت
صدای جذبه قرآن؛ از این زندان به آن زندان
به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد
دعای بارش باران؛ از این زندان به آن زندان
عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمتها
شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان
سرِ افطار خوردی تازیانههای محکم را
به جای آب و قدری نان؛ از این زندان به آن زندان
به دست سندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی
بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان
سکوت و کظم غیظت، زهر دشمن را دو چندان کرد
چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان
به یاد جد لب تشنه گلویت سوخت و خواندی
چه روضه با لب عطشان؛ از این زندان به آن زندان
حسن لطفی
دریا شکست کوه شکست آسمان شکست
ای وای من که حرمت این آستان شکست
ای وای من که ساقه پایی نحیف و سرخ
از ضربههای چکمه یک پاسبان شکست
در زیر این عبا به گمانش کسی نبود
سَندی که پا گذاشت شنید استخوان شکست
از بس که تنگ بود و نمور و سیاه و سرد
از بس به سنگ خورد سری ناتوان شکست
بابالحوائج همه بود و کسی نداشت
روزی دِهِ همه بیآب و نان شکست
امسال هم گذشت، ولی روز را ندید
دور از بهار قامتِ این باغبان شکست
امسال هم گذشت و رضا را ندید آه
بین سیاهچال دلش ناگهان شکست
معصومه را نشد که عروسش کند، گریست
امشب که بغض دختر او بیامان شکست
از زهر تشنه بود و همین باب روضه شد
با داغهای کرببلا با همان شکست
لب تشنه بود و حرمله را با سهشعبه دید
طوری کمان کشید گمانم کمان شکست
وقتی صدای تیر به زینب رسید گفت:
قلب رُباب پشت پدر توأمان شکست
میخواست خندهای بکند که گلوش ریخت
میخواست بوسهای زندش که دهان
قاسم نعمتی
باب الحوائج هر کجا کار خودش را کرد
در پاسخ آه گدا کارخودش را کرد
با آنکه دستش بسته بود، اما گره وا کرد
این حضرت مشکل گشا کار خودش را کرد
رقاصهای را نالههایش زیر و رو کرده
درسجدهها یا ربنا کار خودش را کرد
سادات روی مادر خود غیرتی هستند
اصلا کتک نه، ناسزا کار خودش را کرد
وقت زمین خوردن به یاد مادرش افتاد
تاریک بود و بیحیا کار خودش را کرد
از چند جا رد کبودی بر گلویش بود
از پشت گردن حلقهها کار خودش را کرد
سر دارد و او را کفن روی کفن کردند
آن نیمه شب هم بوریا کار خودش را کرد
هنگام دست و پا زدن زنجیر اذیت کرد.
چون نیزهها که کربلا کار خودش را کرد
خولی سنان اخنس همه تشویق میکردند
درآن میانه شمرتا کارخودش را کرد
ناصر شهریاری
ای جلوهی نور خدا موسی بن جعفر
هم مصطفا هم مرتضا موسی بن جعفر
کعبه همیشه گرد او گرم طواف است
مروه، منا، سعی و صفا موسی بن جعفر
هفتم امام آفرینش تا قیامت
ای قبلهی اهل ولا موسی بن جعفر
هم باب حاجات است و هم باب المراد است
هم درد عالم را دوا موسی بن جعفر
گر چه غریب افتاد بین آشنایان
شد با غریبان آشنا موسی بن جعفر
با یاد معصومه دلش غرق شراره
دلتنگ لبخند رضا موسی بن جعفر
زندان به زندان ذکر لبهایش دعا بود
مرد خدا مرد دعا موسی بن جعفر
عمری شبش در کنج زندان بی سحر بود
افتاده در دام بلا موسی بن جعفر
بین غل و زنجیر ساق او شکسته
از ظلم آن بیگانهها موسی بن جعفر
در کنج زندان ذکر لبهایش حسین است
ای روضه خوان کربلا موسی بن جعفر
شد عاقبت جسمش کفن در شهر بغداد
آه از حسین بی کفن ای داد بیداد
انتهای پیام