به گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در بخش هفتم «ملکوت آرامش»، حکایتی طنزآمیز از تذکرة الاولیا عطار نیشابوری در ذکر ابومحمد جریری بیان کرده و میگوید: پیران روشنضمیر و پدیدآورندگان متون عرفانی و اخلاقی، برای احوال خوب انسان و جلب نظر حضرت رحمت حق بر احسان به معرفت تأکید میکنند. احوال انسان اهل احسان به معرفت اینگونه است که وقتی از دستش برمیآید، گرهی از مشکل کسی باز میکند، حالش حال بدهکار است؛ خدایا ممنونم که هنوز از من ناامید نشدی و هنوز اجازه میدهی که به دست من گرهی از مشکلی باز شود و همین هم است که اهل سخاوت به هنگام بخشش، گرهی بر دلشان و ابروانشان نیست، برای اینکه میدانند خودشان را غرفه دریای رحت الهی میکنند.
عطار از ابومحمد جریری نقل کرده که میگفت: شکاری بود، چهل سال به صیادی برخاستم، بازش نیافتم. گفتند: چگونه بود؟ گفت: شبی پس از نماز به شبستان در حلقه یاران نشسته بودیم، مردی از در درآمد، پای برهنه و موی بالیده. وضو کرد و نماز خواند و سر در گریبان فرو برد. آن شب خلیفه ما و یاران را به دعوت خوانده بود. پیش او رفتم و گفتم: موافقت ما کنی تا به میهمانی خلیفه رویم. سربرآورد و گفت: مرا امشب سر دیدار خلیفه نیست، اما لقمهای نام و حلوایم میباید. اگر بدهی، نیک، والا تو دانی. این بگفت و سر به گریبان باز برد. التفات نکردم و به مهمانی رفتم. چون بازآمدیم، مرد همچنان سر فرو برده برد. من رفتم و خفتم.
در خواب رسول گرامی(ص) را دیدم که میآمد با دو پیر و خلقی بسیار در پی او. پرسیدم که آن دو پیر کیستند، گفتند: ابراهیم خلیل(ع) و موسی کلیم(ع) است و صدهزار نبی. چون پیش رفتم روی از من بگرانید. گفتم: یا رسول الله چه کردم که روی مبارک از من میگردانید؟ گفت: دوستی از دوستان ما آرزوی لقمهای حلوا کرد و تو بخیلی کردی و به او ندادی. در حال از خواب درآمدم و گریان شدم.
آوازی از شبستان به گوشم رسید. نگاه کردم، آن مرد بود که میرفت. در پی او رفتم و گفتم: ای عزیز توقف کن تا آنچه خواستی بیاورم. روی بازپس کرد و خندید و گفت: هر کس از تو چیزی طلبد ۱۲۴ هزار پیغمبر را باید به شفاعت آرد تا تو به آن آرزو برسانی؟ این بگفت و برفت و بیش، او را باز ندیدم.
انتهای پیام