به گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در بخش هشتم «ملکوت آرامش» میگوید: در اسرار التوحید نقل شده که کسی از شیخ ابوسعید ابوالخیر درباره بندگی پرسید. گفت: آزاد باش که خدایت آزاد آفرید. گفت: پرسش از بندگی است یا شیخ. گفت: ندانی که تا از بند غیر آزاد نگردی، بنده حق نگردی به حق.
تعبیر جالبی را درباره موضوع طاعت میگویند و طاعت را به پرنده بلند پرواز و نگاه را به تیرهای زهرآلود تشبیه میکنند که اگر تیر نگاه به پرنده برسد، آن را به زمین خواهد نشاند و کشاند و خاکنشینش خواهد کرد. یعنی اگر او را در معرض نگاه دیگران قرار دهیم، بلای ریاست و اگر در معرض نگاه خودم باشد، بلای عُجب را بر من گماردهاند.
اما سعدی در بوستان آنجا که بحث به ریا میرسد جنبه دیگری را، که شاید کمتر به آن توجه شده، بیان میکند و میگوید:
کس از دست جور زبانها نرست/ اگر خودنمای است و گر حقپرست
اگر بر پری چون ملک ز آسمان/ به دامن در آویزدت بدگمان
به کوشش توان دجله را پیش بست/ نشاید زبان بداندیش بست
فراهم نشینند تردامنان/ که این زهد خشک است و آن دام نان
تو روی از پرستیدن حق مپیچ/ بهل تا نگیرند خلقت به هیچ
چو راضی شد از بنده یزدان پاک/ گر آنها نگردند راضی چه باک؟
و اما در موضوع ابتلای «عُجب»، متون اخلاقی و عرفانی ما به هشدار و زنهار در این باره مشحون است، زیرا پیچ و تابهایی دارد که شاید آدمی خیلی زود متوجه آن نشود.
کلام عجیبی در سخنان بزرگان و مشایخ روشنضمیر دیدم که ابتدا یکّه خوردم، زیرا میگویند: از لطفهای خدا به بندهاش که لذت مناجات را چشیده این است که موقتاً برای مدت محدودی او را به حال خود وامیگذارد. در حالی که همیشه دعای ما این است که خدا به طرفةالعینی ما را به خود وامگذار. او میگوید: گاهی این کار را میکند، درست زمانی که آدمی نمیفهمد چگونه فریب نفس را میخورد و ناگهان به خود خوش بین و به دیگران بدبین میشود.
یعنی برای مدت محدودی که ممکن است ساعات یا روزهایی باشد، او را به حال خود واگذار میکند، برای اینکه به یاد بیاوریم وقتی به حال خود واگذاشته میشویم، چه گندابی برای خودمان درست میکنیم و فراموشمان نشود و همواره متوجه این دقیقه و نکته باشیم.
ملای روم در دفتر نخست مثنوی داستانی را در محل همین هشدار و زنهار حکایت بدعاقبتی کاتب وحی بیان میکند که وقتی آیات جاری شده بر لبان پیامبر(ص) را مینوشت، پرتو وحی بر او میتابید و نور حکمتی در دل خود پیدا میکرد. وقتی پیامبر(ص) در ادامه تلاوت آیات، همان حکمتها و کلماتی را که در دل مرد میگذشت، حدس میزد و بر زبان میآورد، رفتهرفته مرد کاتب بر خود غره میشود که آنچه رسول گوید، مرا نیز در دل آید. رسول گرامی از این مغروری و فریفتگی مرد کاتب آگاه شد؛
پرتو اندیشهاش زد بر رسول/ قهر حق آورد بر جانش نزول
پرتو آن ناگهش بر دل بتافت/ در درون خویشتن حرفی نیافت
هم ز نساخی بر آمد هم ز دین/ شد عدوی مصطفی از راه کین
مصطفی فرمود ای خصم عنود/ چون سیه گشتی اگر نور از تو بود
اندرون میسوختش هم زین سبب/ توبه کردن مینیارست ای عجب
کبر و کفر آن سان ببست آن راه را/ کو نیارد کرد ظاهر آه را
دست نیاز به درگاه بینیاز برمیآوریم که پروردگارا بیتو هیچ کسیم. دست ما گیر تا به جوار قرب تو رسیم.