به گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در بخش یازدهم «ملکوت آرامش» یک حکایت از مقاله چهاردهم الهینامه میخواند و میگوید: در این حکایت خواهیم دید که عطار از نقل این حکایت چه مقصود شگفتی داشته است، در نگاه اول گویا داستان صرفاً درباره دادخواهی، توجه به مشکلات خلایق و به داد مردم رسیدن است، اما بعد درمییابیم که سخن را چگونه و از کجا به کجا پیوند داده است. داستان درباره سلطان محمود غزنوی است؛
مگر محمود میشد بامدادی
کسی آمد وز او میخواست دادی
فغان میکرد و پیش راه بگرفت
درآمد پس عنان شاه بگرفت
چو بگرفتش عنان، شاه زمانه
بزد بر پشت دستش تازیانه
ز درد دست مرد دستکوتاه
به صد زاری فرو افتاد در راه
چو شاهش دید درمانده چنان باز
کشید از درد او آنجا عنان باز
یکی پرسید کان مظلومت ای شاه
چو آن وقتت عنان بگرفت در راه
عنان نکشیدی آنگه باز هیچی
کنون پس آن عنان بهر چه پیچی
شهش گفتا که بودم آن زمان مست
که بگرفت او عنان من به یک دست
کنون هر موی این مظلوم دستیست
که از هر موی وی بر من شکستیست
چو چندین دست بینم در عنانم
کجا دستم دهد، کین اسب رانم؟
گرفتارم میان این همه دست
نمیدانم که، چون بیرون توان جَست