به گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در نوزدهمین قسمت «ملکوت آرامش» با تسلیت ایام ضربت خوردن و شهادت امام علی(ع) به داستانی از مثنوی که روز گذشته آغاز کرده بود، اشاره کرد و گفت: مولانا داستان را اینگونه آغاز میکند که امام علی(ع) بر پهلوانی دست پیدا کردند، اما از کشتن او منصرف میشوند. در ادامه داستان آن پهلوان مسلمان میشود و من تصور میکردم این داستان درباره عمرو بن عبدود است، اما یکی از دوستان اهل فضل یادآوری کرد که این داستان در مناقب ابن شهر آشوب آمده است و مربوط به عمرو بن عبدود نیست و پهلوان دیگری است که با پنجاه نفر (۲۰۰ نفر هم گفتهاند) از قبیله خود میآید و مسلمان میشوند.
داستان به اینجا رسید که وقتی امام این پهلوان را به زمین افکند و او بیادبی کرد و خدو انداخت، امام برخاستند. این داستان را همه شنیدهاند و هدف تکرار آن نیست، بلکه میخواهیم به نگاه مولانا به شخصیت امام علی(ع) توجه کنیم و قدری با تأمل پیش برویم.
پهلوان از امام پرسید: بر من دست یافتید، اما چرا نکشتید؟ مولانا از زبان پهلوان میگوید:
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه
کامد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد
پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت برگشاد
پخته و شیرین بیزحمت بداد
از برای پختهخواران کرم
رحمتش افراخت در عالم علم
اشاره مولانا در اینجا به چیست؟ در واقع اشاره به مائده آسمانی است که در ابیات پیش رو آن را توضیح داده است، یعنی همانجا که میگوید:
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم ماند از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج و زرع و بیل و داسمان
باز عیسی، چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلهها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دائم است و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
بنابراین مولانا در این ابیات به مائده آسمانی اشاره میکند و اول داستان امام علی(ع) نیز، اشارت مولانا به قصه مائده آسمانی است و امیدواریم، این داستان انگیزهای شود تا آن را در مثنوی دنبال کنید، زیرا فرصت کافی نیست که همه اجزاء داستان را به روشنی بیان کنیم.
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا
کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند
گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام
تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر
تا در آید در گلو، چون شهد و شیر
زانکه تاویلست وا داد عطا
چون بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
عقل کل مغزست و عقل جزء پوست
انتهای پیام