اسراف مایه بی‌عدالتی در جامعه
کد خبر: 3900858
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۵۸
درس‌هایی از قرآن در رمضان ۱۳۹۹ / 25

اسراف مایه بی‌عدالتی در جامعه

در برنامه درس‌هایی از قرآن بیست و نهمین روز ماه رمضان، موضوعاتی مانند اسراف؛ عامل هلاکت و بی‌عدالتی در جامعه، اسراف در مراسم مذهبی، خاطره‌ای از نماز یک نوجوان، پس‌انداز به جای ولخرجی، ساخت بناهای مفید به جای نمادهای غیرمفید و خاطره‌ای از جوانی شهید رجایی مطرح شده است.

به گزارش ایکنا؛ برنامه درس‌هایی از قرآن با سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی طی ماه رمضان، هر شب به غیر از جمعه‌ها ساعت ۱۸:۱۵ از شبکه اول سیما پخش می‌شود.

شنبه، سوم خردادماه، شاهد پخش قسمت دیگری از این برنامه با موضوع « دوری از اسراف در مصرف» بودیم که سال گذشته در جوار حرم امام رضا(ع) ضبط شده است. در ادامه مشروح بیست و پنجمین برنامه درس‌هایی از قرآن ماه رمضان المبارک ۱۴۴۱ هجری قمری را می‌خوانید؛

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در جلسات گذشته در مورد دنیا و خرید و فروش و مصرف و تولید و توزیع و نکاتی که افرادی که دستشان در داد و ستد و اقتصاد است، باید بدانند گفتیم. این جلسه آخرین جلسه ماه رمضان است. یکی دو شب در مورد اسراف صحبت کردیم، چون اگر تولید رونق پیدا کند، اشتغال هم بشود، ولی باز اسراف کنیم، باز تا یک چیزی تولید می‌کنیم، مصرفمان را بالا می‌بریم. مثل اسکورت یک ماشینی که دارد می‌رود و هرچه این گاز می‌دهد، این تندتر می‌رود. وقتی وضع ما خوب می‌شود که اگر تولید می‌کنیم، رونق تولید هست، کار می‌کنیم و ایجاد اشتغال می‌کنیم، جلوی مصرف را هم بگیریم. دو جلسه صحبت کردیم و این جلسه آخر.


بیشتر بخوانید:


اسراف، عامل هلاکت جامعه

اسراف گناه کبیره است. گناه کبیره گناهی است که خدا وعده عذاب داده است. «وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» آیه قرآن است. خداوند وقتی می‌خواهد از افرادی مذمت کند، می‌گوید: اینها مسرف بودند یا مُترف بودند. مسرف و مترف تقریباً یک معنا دارد. انسان گاهی بخاطر اسراف عزتش را از دست می‌دهد. مثلاً می‌خواهد بهترین لباس را بپوشد، فشار می‌آورد شوهرش وام بگیرد، ناز خیاط را بکشد، به پارچه فروش خودش را مدیون می‌کند. التماس می‌کند که این مثلاً می‌خواهد ولخرجی کند.

یادم نمی‌رود در مورد خودم زمانی که داماد شدیم، گفتند: برو بازار یک چند قالی از این قالی فروش‌های کاشان بگیر و به حیاط خانه آویزان کن که جشن باشد. من رفتم و گفتم: یعنی چه، من جلوی تاجر کاشانی گردن خم کنم و قالی بگیرم که جلوی فامیل عروس پز بدهم که ما به خاطر عروس قالی‌بندان کنیم. نه اینجا گردنت را کج کن و نه آنجا گردن دراز کن. یر به یر، برگشتم. گفتند: چه کردی؟ گفتم: این کاری که شما به من گفتید، معنی‌اش این است که من باید نزد تاجر قالی ذلیل شوم، خواهش می‌کنم، خدا سایه‌ات را از سر من کم نکند، چقدر شما آدم خوبی هستید. بعد هم در گوش بچه‌اش نوزاد است اذان بگویم، اگر کسی از فامیلش مرد بروم نماز مرده بخوانم، استخاره کنم، تعبیر خواب کنم، یک عمری نوکر آقا شوم که ایشان در دامادی ما چهار تا قالی به ما قرض داد. حالا من چرا خودم را ذلیل کنم که نزد فامیل عروس عزیز شوم؟ نه آنجا ذلیل می‌شوم، نه، برگشتم.

خیلی وقت‌ها آدم چون می‌خواهد ولخرجی کند، جلوی هرکس و ناکسی گردن خم می‌کند، اسراف عزت شما را می‌گیرد. گاهی اسراف‌ها ضامن است. یعنی شما یک ولخرجی می‌کنی، ضامن هم می‌شوی. راننده طوری تند راه می‌رود که آب و گلش به لباس من می‌ریزد. باید پیاده شود و پول اتوشویی مرا هم بدهد. ضامن است، چون این رقم رانندگی لباس مرا خراب کرد. خیلی وقت‌ها اسراف ما، پوست موز را پرت می‌کند در کوچه، یک نفر پایش را رویش می‌گذارد و می‌افتد، اگر استخوانش شکست و لطمه دید باید شما که موز انداختی پولش را بدهی. خیلی وقت‌ها ولخرجی‌ها ضامن هم هست.

اسراف مایه بی‌عدالتی در جامعه

اسراف سبب بی‌عدالتی می‌شود، شما که برق زیاد مصرف می‌کنی، منطقه‌ای برق نمی‌رسد. شما که آب زیاد مصرف می‌کنی، منطقه‌ای آب نمی‌رسد. اینها همه بستر بی‌عدالتی است، دکورهای مصنوعی و مصرفی، گاهی وقت‌ها می‌گوییم: دکور خانه را عوض کنند. اتاق پذیرایی و مبل و ماشین را عوض کنند. این کارهایی که مصنوعی و مصرفی است، اسراف است.

حضرت یوسف یک لیوان داشت که در خورجین لای گندم‌ها گذاشتند و بعد هم به اسم اینکه چه کسی کش رفته، برادر را گرفتند. در فیلم دیدید و دیگر من تکرار نمی‌کنم. این لیوان دو اسم دارد، یک جای قرآن می‌گوید: «اجعلوا سقایه فی رحالهم...» سقایه از سقایی است، سقا یعنی آب می‌دهد، حضرت یوسف با این لیوان آب می‌خورد. یکی هم می‌گوید: «نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ» صواع، صاع یعنی لیتر، کیل، معلوم می‌شود این لیوانی که آب می‌خورده کیل هم بوده است، «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ‏ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ» (یوسف/70) اسم این لیوان دو تاست، سقایه یعنی آب‌خوری، لیوان آب، کیل، سواء یعنی کیل، الآن خانه‌های ما اینطور است؟ قهوه‌خوری جدا، چای خوری جداست، شربت خوری جداست، بعضی که شراب خوری هم ممکن است باشد، در همان لیوان می‌شود همه چیز خورد...

از موسی پرسید: «وَ ما تِلْكَ‏ بِيَمِينِكَ‏ يا مُوسى» (طه/17) دستت چیست؟ گفت: «قالَ هِيَ عَصايَ» (طه/18) عصاست ولی چند منظوره است. «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» گاهی به آن تکیه می‌دهم، «وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي» شما عربی‌هایش را بخوان. «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» به آن تکیه می‌کنم، «وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي» برگ درخت‌ها را پایین می‌کنم و گوسفندها می‌خورند. «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏» منافع دیگر هم دارد.

اسراف در مراسم مذهبی

پیغمبر آمد نماز بخواند، فرمود: فاطمه جان این گل پرده حواس مرا پرت می‌کند. ما الآن چه می‌کنیم؟ در حرم امام‌ها و امامزاده‌ها و مسجدها راست پیش‌نماز و امام جمعه با سرامیک و کاشی گل درست می‌کنیم، فرمود: گل پارچه‌ای را بردارید ما گل سنگ مرمری می‌گذاریم. البته اسمش را عوض می‌کنیم و شعائر مذهبی می‌گوییم. با کلمه شعائر قصه حل نمی‌شود.

اینجا بود گفتم گربه‌ها دور جگر جمع شدند؟ نه. یک کسی می‌خواست جگر بخورد، جگر را برید و به سیخ کشید و روی آتش گذاشت و شروع کرد باد دادن، همین طور که باد می‌داد تا جگر پخته شود گربه‌ها جمع شدند. باد بزن را نگه داشت و به گربه‌ها گفت: بلاله بلال! یعنی فکر کرد اگر به جگر بگوید: بلال، گربه‌ها می‌روند. اسراف اسراف است، آبروداری، دیپلمات، شعائر مذهبی، با این اسم‌ها تغییر نمی‌کند.

به جوان گفتم انگشتر طلا حرام و نماز باطل است. غیر از نماز هم شما دائماً در حال حرام هستی. گفت: حاج آقا نامزدی است. گفتم: حالا نامزدی شد، حرام خدا حلال می‌شود؟ اگر به گربه‌ها گفتیم بلال است، گربه‌ها می‌روند؟ گاهی هم اسم‌های خوبی رویش می‌گذارند. مراسم فاتحه، قبر می‌خریم. این همه جوان بی‌خانه هست، در فامیل و همسایه و آشناهای خودت، تو برای استخوان پوسیده‌ها قبر می‌خری، برای جوان‌های زنده یک خوابگاه دانشجویی درست کن یک مدرسه بسازیم، یا برای آموزش و پرورش یا برای دانشگاه، یا برای حوزه. از خود مردم طرح بخواهیم. به مردم بگوییم آقا راه صرفه‌جویی اگر چیزی به ذهنت نرسد، راه صرفه‌جویی را به ما بگو. ممکن است خود مردم یک طرح‌هایی به ذهنشان بیاید که به ذهن مسئولین نیاید. خیلی خوب است که آدم کارهای ملی که می‌کند، مثل رونق اقتصادی و رونق تولید، هر حرفی که می‌زنیم، ببینیم مردم چه می‌گویند. گاهی به ذهن مردم یک چیزهایی می‌رسد که به ذهن خواص نمی‌رسد. یک خاطره، ما یک روز گفتیم: بچه‌ها شیرین‌ترین نمازی که در عمرتان خواندید را برای ما بنویسید. چند گونی نامه آمد، عده‌ای را دعوت کردیم و گفتیم: بخوانید. در این نامه‌ها گاهی یک نامه‌هایی بود که یک فیلسوف می‌خواست بنویسد، نمی‌توانست اما یک بچه نوشته بود. این را دقت کنید خیلی شیرین است. اصلاً همین را می‌شود فیلم کرد.

خاطره‌ای از نماز یک نوجوان

دختری یازده ساله نوشته بود، شیرین‌ترین نماز من این است. با پدرم با اتوبوس مسافرت می‌کردیم. نگاهمان به بیابان بود یادمان افتاد خورشید دارد غروب می‌کند، نماز نخواندم. گفتم: بابا نماز نخواندم. گفت: اینجا دیگر بیابان است. گفت: برو به راننده بگو نگه‌دار. گفت: نگه نمی‌دارد. گفت: خودم می‌روم. گفت: نگه نمی‌دارد. گفت: پولش بده، گفت: نگه نمی‌دارد. نگه دارد هم مردم ممکن است نق بزنند که به خاطر نماز یک بچه سی تا مسافر را در بیابان الاف کردی. اصرار کردم و پدرم ناراحت شد و آخر گفتم: امروز دخالت نکن و بگذار من تصمیم بگیرم. درست است دختری یازده ساله هستم ولی اجازه بده تصمیم بگیرم. گفتم: خوب تصمیم بگیر. می‌گفت ساک را پدر باز کرد و یک شیشه درآورد، زیر صندلی‌های اتوبوس هم یک سطل است. سطل زیر صندلی را بیرون آورد، شیشه را بیرون آورد آستین‌ها را بالا زد و شروع کرد وضو گرفتن. با همان دست‌های کوچولو... در قرآن یک آیه داریم می‌گوید: (مریم/96) «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ‏ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این آیه قرآن است، کسی که اهل ایمان و عمل صالح باشد، مهرش در دل‌ها می‌نشیند. نمونه امام حسین است. قصه شهادت برای 1200 سال پیش است، الآن میلیونی پیاده‌روی می‌کنند برای زیارتش، حضرت امام سی سال از رحلتش گذشته امشب. بعد از سی سال حرف‌ها زنده و مکتب زنده شاگردها زنده و راهش زنده است و دوستش دارند.

خدا قول داده اگر برای خدا حرکت کنیم محبوب می‌شویم و مردم دوستت دارند. این دختر برای خدا می‌خواست وضو بگیرد، چون نه دوربین تلویزیون بود و نه اضافه‌کار بود. نه مأموریت بود. بچه بود می‌خواست نماز بخواند گفت: من در این سطل وضو می‌گیرم و روی صندلی نشسته نماز می‌خوانم. شاگرد شوفر وضوی دختر را دید آمد گفت: دختر چه می‌کنی؟ گفت: یادم رفته نماز بخوانم به پدرم می‌گویم: به راننده بگو نگه دارد، می‌گوید: راننده نگه نمی‌دارد و من می‌خواهم در این سطل وضو بگیرم و نشسته روی صندلی نماز بخوانم. حالا این شاگرد شوفر خودش اهل نماز بود یا نبود، کار نداریم. ولی مهر این دختر در دل این شاگرد شوفر نشست. شاگرد شوفر به راننده گفت: عباس آقا، این دختر دارد وضو می‌گیرد نماز می‌خواند. آقای راننده همینطور که جاده را می‌دید، گاهی از درون آینه این دختر را می‌دید. کمی جاده را می‌دید و یک لحظه هم این دختر را می‌دید. گفت: دختر خانم می‌خواهی نماز بخوانی؟ گفت: بله، یادم رفته نماز بخوانم. گفت: من به احترام تو می‌ایستم. اتوبوس را کنار کشید، دختر وضو گرفته بود، پیاده شد و گفت: الله اکبر، اتوبوس یک مرتبه جا خورد، یک بچه دختر پیاده شده نماز می‌خواند. او ‌گفت: تو خواندی؟ گفت: نه، گفت: تو خواندی؟ گفت: نه. من هم نخواندم. گفت: چه همتی، چه غیرتی، چه اراده‌ای؟ همین دختر روز قیامت بر ما حجت است. که خواهد گفت: تو حساس نبودی و دختر حساس بود. یکی یکی مردم پیاده شدند و نماز خواندند، دختر می‌گوید: شیرین‌ترین نماز من این بود، در بیابان، تنها نماز خواندم و آخر نماز هم دیدم هفده مرد هم مشغول نماز شدند. دیدم امام فقط امام خمینی نیست. یک دختر یازده سال در بیابان می‌تواند امام باشد. یعنی می‌تواند دیگران را به فکر وادار کند. این خودش یک سناریو است. یعنی همین را می‌شود فیلم کرد، اما وقتی به یک آدم‌هایی که اسمشان کارشناس هستند، کار می‌دهیم، اصلاً گاهی بعضی‌هایشان خراب می‌کنند.

کار باید دست کارشناس واقعی بیافتد. به مردم بگوییم: مردم برای رونق تولید چه فکری می‌کنید؟ برای کم کردن مصرف چه کنیم؟

پس‌انداز به جای ولخرجی

جوان‌هایی که به جای ولخرجی از پس اندازشان استفاده خوب کردند. اینها را تلویزیون نشان بدهد که آقا بنده در عمرم لب به سیگار نزدم، ولی پول سیگار را کنار گذاشتم این کار را کردم. ما جشن نگرفتیم، ولی درآمد جشن را می‌خواستیم تالار بگیریم، چه و چه بگیریم، پدر عروس گفت: آقا من جهازیه‌ دخترم را مختصر می‌دهم. فلان مبلغ کنار می‌گذارم، شما هم فلان مبلغ کنار بگذارید. آغاز زندگی برویم یک سوئیت کوچک برای اینها بخریم. اینها را از مستأجری نجات بدهیم. اقل جهازیه را می‌دهم باقی‌اش را پول نقد می‌دهیم برای خرید خانه به اسم عروس، او هم بگوید: من به جای این پول‌هایی که می‌خواهم خرج کنم برای داماد، فامیل عروس و داماد روی هم پول بگذارند، یک خانه سی متری چهل متری تا اول زندگی‌شان خانه مستقل داشته باشند. حالا بی‌تالار مگر نمی‌شود؟ چرا می‌شود...

یک کسی نزد یک آقا آمد گفت: می‌خواستیم تعزیه بخوانیم اسب نداریم، شمر را سوار دوچرخه کردیم. گفت: تعزیه‌ات درست است. حالا، ازدواج بدون تشریفات هم می‌شود منتهی ما جگر نداریم. الآن ظهر می‌شود می‌خواهیم یک کسی اذان بگوید. همه نشستیم می‌گوییم: یک کسی از این مؤذنین بین‌الملل بیاید اذان بگوید. تو بلند شو و بگو: الله اکبر! رویم نمی‌شود. در تولید و مصرف از خود مردم کمک بگیریم، مردم خودشان بلد هستند چطور خرج کنند.

در راه‌های کوتاه از دوچرخه استفاده کنیم. راه‌های طولانی نمی‌شود ولی راه‌های کوتاه اگر دوچرخه جای تاکسی بیاید، هوا سالم می‌ماند. برای سلامتی هم وزیر ورزش نمی‌خواهیم. همین که مردم پا می‌زنند ورزش است. هم همه مردم ورزش می‌کنند هوا سالم است و مصرف بنزین هم کم می‌شود و ترافیک هم نمی‌شود. چند تا مشکل شد؟ مشکل هوا، مشکل ترافیک، مشکل مصرف بنزین، ما... هندوستان بودم، دانشگاه رفتم، یک کسی گفت: تو می‌دانی اینها کی هستند؟ گفتم: نه من ایرانی‌ها را هم نمی‌شناسم. چه برسد به پاکستان...

یادم نمی‌رود در حرم امام رضا یک کسی سلام کرد و گفت: حال شما خوب است، خیلی خوش و بش کرد، من هی نگاهش کردم، گفت: تو مرا نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، یادم نمی‌آید. گفت: آقای قرائتی تو زمان شاه ده شب خانه ما در اهواز منبر رفتی و من میزبان شما ده شب بودم. نان مرا خوردی نمی‌شناسی؟ گفتم: من یک عمری است رزق خدا را می‌خورم و نمی‌شناسمش! حالا هم ده شب نان تو را خوردم و نمی‌شناسم، طوری نیست. گفتم: من ایرانی‌ها را هم نمی‌شناسم، گفت: اینها همه پروفسور هستند. استادهای درجه یک هندوستان ولی با دوچرخه آمدند و رفتند.

ساخت بناهای مفید، به جای نمادهای غیر مفید

ولخرجی، نمادهایی که در میدان‌هاست و معنا ندارند. هرچه نگاه می‌کنم این چه پیامی دارد، همین ساختمان می‌شد مسجد باشد. اصحاب کهف را گفتند می‌ترسیم قبرش فراموش شود. یک ستونی بالا ببریم که این نماد این باشد که اصحاب کهف اینجا یادگارشان باشد. یک عده گفتند: چرا نماد بسازیم؟ چرا ستون بالا ببریم؟ اگر هم می‌خواهیم، (کهف/21) «لَنَتَّخِذَنَ‏ عَلَيْهِمْ‏ مَسْجِداً» اگر شما می‌خواهید یک ساختمان بسازید مسجد بسازید.

اسراف گناه کبیره است. زمانی که از دست می‌دهیم. بسم الله، دو سه روز دیگر خرداد تمام می‌شود و تابستان جلو می‌شود. ماشین حساب دارید؟ دوازده میلیون بچه مدرسه‌ای صد روز تعطیل هستند، سه ماه، دوازده ملیون صد روز، پنج میلیون هم دانشجو داریم صد روز تعطیل هستند. ببینید چقدر می‌شود. ما چه طرحی داریم؟

والا خیلی می‌شود کار کرد... یک امام خمینی پیدا شد از چه چی ساخت! یک کشور ترسو یک کشور شجاع شد. یک امام خمینی با یارانش، ترسوها شجاع شدند و آمریکای عزیز، آمریکای ذلیل شد. اینها می‌گفتند: مگر می‌شود کسی به سفارت آمریکا دست درازی کند. از پشت دیوارش نمی‌شود رفت. دانشجوها از سر دیوار آمدند دستبند دستشان زدند و چشمهای اینها را بستند، ذلیلانه بیرونشان کردند. یک آدم جوهردار یک کشور را جوهردار می‌کند.

خاطره‌ای از جوانی شهید رجایی

اگر کت و شلواری‌های ما مثل شهید رجایی بودند، یک خصلت‌هایی باید باشد. مرحوم شهید رجایی یک رفیق داشت، من رفیقش را دیده بودم و با او رفیق هستم. می‌گفت: با شهید رجایی در بازار تهران چیزی می‌خریدیم و در کوچه‌ها و محله‌ها می‌فروختیم، کاسه‌های روحی و ظرف‌ها و استکان و نلبکی، از چیزهایی که دوره گردها می‌خرند و در کوچه‌ها می‌فروشند، می‌گفت: من و رجایی شریک شدیم، جنس در بازار می‌خریدیم و در کوچه و محله‌ها می‌فروختیم. یکسال کار کردیم هشت هزار تومان سود پیدا کردیم. رجایی گفت: هشت هزار تومان دو تا چهار تومان نشود. تو عیالوار هستی. شش تومان برای تو و دو تومان برای من! من دو تا بچه دارم و تو چهار تا، این قصه برای کی است؟ الآن چهل سال از انقلاب رفته است.، پانزده سال هم آن طرف، قصه برای شصت سال پیش است. شصت سال پیش با دو هزار تومان تهران می‌شد یک قطعه زمین خرید، حالا با شصت میلیون هم نمی‌شود خرید. رجایی مرد بود. آن روزی هم که فقیر بود و استکان و نلبکی می فروخت، مرد این بود که به رفیقش بگوید: تو عیالوار هستی و دو تومان بیشتر بردار. ما این آدم‌ها را می‌خواهیم. رویمان نمی‌شود اذان بگوییم. من خانه یک بزرگواری، اسم نمی‌برم می‌ترسم بشناسید، مهمان بودم. صبح بلند شدم در حیاط اذان گفتم. این آقا گفت: احسنت، خوشم آمد اذان گفتی. من یک عمری است می‌خواهم اذان بگویم خجالت می‌کشم. گفتم: الله اکبر خجالت دارد؟ خوب خجالت می‌کشی زیر لحاف الله اکبر بگو. اگر دیدی زلزله نشد سرت را بیرون کن و بگو. اگر دیدی بیرون لحاف هم نشد، بیا بیرون بگو. اگر طوری نیست برو پشت بام بگو. کسی که از گفتن الله اکبر خجالت می‌کشد مملکت با این آدم‌ها پیش نمی‌رود. این خودش مانده، اینها وارسته نیستند، وارفته هستند.

ببینید اسلام چطور مهندسی کرده است. فکر مهندسی اسلام را کردید؟ در یک عید نان گذاشته، عید فطر، سه کیلو گندم و جو و برنج و خرما. باید شکم مردم سیر شود. پنجاه میلیون شصت میلیون سه کیلو چقدر می‌شود؟ در یک عید می‌گوید: شکم مردم را سیر کنید از نان، گندم و جو، عید قربان می‌گوید: شکم مردم را پر کنید از گوشت، در یک عید نان و در یک عید گوشت است. ضمن اینکه می‌گویند: نماز عید بخوانید. غسل عید هم بکنید. لباس شیک هم بپوشید و همه مراسم هست ولی گرسنه‌ها یادتان نرود. یک عید نان و یک عید گوشت.

خدایا بودن ما را در راه مستقیم قرار بده. اگر هم مقدر کردی که شب قدر ما برویم رفتن ما را هم در راه مستقیم قرار بده. یک دعای جامع، خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی و علم مفید و عمر با برکت و رزق حلال و اولاد صالح، همسر خوب برای بی‌همسرها، مسکن خوب برای بی‌مسکن‌ها، کار خوب برای بیکارها، محبت و صفا برای افرادی که با هم قهر هستند و کدورت دارند. خیر دنیا و آخرت به همه امت اسلامی مرحمت بفرما. شر ابرقدرت‌ها به خصوص آمریکا و اسرائیل به خودشان برگردان.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

انتهای پیام
captcha