به گزارش ایکنا، سیدمحسن میرباقری، استاد دانشگاه و قرآنپژوه، شب گذشته، 14 اردیبهشتماه، در نشست «سیری در آیه عظیم قرآنی آیةالکرسی» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
آیه 255 سوره بقره، آیةالکرسی است و در فرهنگ اهل بیت(ع) میبینیم که دو آیه بعد نیز ضمیمه شده است. آیةالکرسی در روایات بسیار بزرگ دیده شده و گفتهاند هر چیزی قلهای دارد و قله قرآن آیةالکرسی است یا فرمودند بزرگترین آیه در قرآن آیةالکرسی است. اگر دو آیه بعد را نیز در نظر بگیریم، شاید اعظم بودن آن روشن شود. این آیه، عظمت فراوانی دارد و در حدیثی نقل شده که اگر کسی یکبار آن را بخواند تعدادی فرشته برای اجرای خواسته او فرستاده میشوند، اگر دوبار باشد بیشتر و وقتی به پنجبار برسد، در این صورت خداوند خود مستقیماً عهدهدار حفاظت او میشود. در حدیث دیگری است که امام علی(ع) فرمودند: اگر شب آیةالکرسی را بخوانید شما و خانواده و همسایگان در امان خواهید بود.
در تفاسیر، مانند کنزالدقایق یا تفاسیر روایی نظیر نورالثقلین یا برهان، روایات فراوانی در عظمت این آیه گفتهاند و بیان شده که برای دفع بیماریها میتوانید از این آیه استفاده کنید یا اگر درندهای دیدید آیةالکرسی را بخوانید و خطاب کنید که من با تو کاری ندارم و تو نیز زیانی به ما نرسان. بنابراین این آیه تا اینجا کارساز است و به تعبیری، برخی میگفتند معجزههای آیةالکرسی را دیدهایم.
اگر ما سه آیه را در نظر بگیریم، این سه آیه یک دوره فشرده معارف دینی و اصول اعتقادی ماست. آیه نخست، توحید است که 10 مطلب بلند توحیدی را در این آیه میبینیم. آیه دوم در باب نبوت است که پنج بحث محوری در مورد نبوت در این آیه دیده میشود و شش بحث محوری نیز در آیه سوم میبینیم؛ یعنی یک دوره فشرده معارف است و آیه سوم، محور بحث امامت قرار دارد که با دو آیه قبل، آیات الکرسی را تشکیل میدهند.
در آیه سوم میگوید که ولی مؤمنین خداست و ولایت را در ذات احدیت یا کسی که به او ولایت تفویض شده باشد منحصر شده است، والا کسی به صورت مستقل نمیتواند چنین جایگاهی داشته باشد. بحث دوم اینکه ولایت خدا در خدمت هدایت است و خدا با ولایت خود مؤمنین را به نور وارد میکند، پس ولی خدا باید نور قرآن را داشته باشد که این کار اتفاق بیفتد؛ چه ائمه هدی که منصوب مستقیم از طرف خدا بودند یا کسانی که آنها نصب کنند؛ نظیر مالک اشتر یا ولایت فقها در زمان غیبت که به استناد نصب امام، فرمودهاند این ولایت محقق میشود.
مطلب سوم اینکه، کسانی که کفر بورزند، به ظلمتها وارد میشوند. اگر کسی به مسئله ولایت خدا کافر شد، به امامت کافر شده است. مطلب چهارم اینکه دوستان اینها طاغوت هستند. نکته پنجم اینکه اگر ولی، ولی خدا بود، کاری که خدا میخواست انجام میدهد، اما اگر ولی خدا نبود، میشود ولی طاغوت که جامعه مؤمنین را از نور به ظلمت میبرد. بعد هم میگوید کسانی که عالماً عامداً ولایت ولی خدا را قبول نکنند و تخطئه کنند، اصحاب آتش خواهند بود.
اما به آیه نخستین بازمیگردیم. در قرآن بیش از سی بار «لا اله الا الله» داریم که میگویند شعار انبیا بوده است. پیامبر(ص) وقتی به مقام رسالت رسید، پس از مدت زمانی که قرار شد تبلیغ خود را علنی کنند، بالای کوه صفا رفت که مشرف به کعبه بود و با صدای بلند فریاد زد که شما را دعوت میکنم به شهادت بر اینکه الهی جز الله وجود ندارد و اینکه شریکها را از ساحت قدس ربوبی خلع کنید. برای مشرکین، بتها مقدس بودند، از اینرو آنها رفتند و پیامبر(ص) را مجروح کردند. این شعار انبیا بوده که بگویید الهی جز الله نیست تا رستگار شوید.
برای «اله» دو معنا گفتهاند؛ یا از «اَله» گرفته شده یا «وَلَه»؛ «وله» به معنای شیدایی است و واله یعنی کسی که نسبت به امری بسیار اشتیاق دارد. «اله» یعنی حقیقتی که باید شیفته او شد یا اگر از «اله» باشد؛ یعنی باید او را پرستش کرد. انسان چیزی را محور قرار میدهد که دل در گرو آن داشته باشد. اولمرتبه ارتباط با خدا معرفت است که ما او را میشناسیم. مرحله دوم محبت و دلدادگی است که در وجود ما هست و انبیا این را ظاهر میکنند و مرحله سوم پرستش است و اگر «اله» را معبود بگیریم، لازمهاش این است که «مألوه» نیز باشد و انسان به آن دل داشته باشد.
فرمود هیچ معبودی جز او نیست. اگر به معنای بندگی بگیریم؛ یعنی هیچ وجودی نباید پرسیده شود مگر خداوند. بندگی و پرستش را گاهی به اطاعت گرفتهاند، اما این معنای خود بندگی نیست، چون ما فقط باید خدا را بندگی کنیم. بندگی رسولالله حرام و شرک است و عبادت فقط برای خدا است. ما از پیامبر اکرم(ص) باید اطاعت کنیم و باید از امام زمان نیز اطاعت کنیم اما هیچکدام از اینها بندگی نیست. به نظر بنده باید بگوییم بندگی یعنی محور قرار دادن یا بر محور چیزی گشتن.
اگر چیزی را وسط بگذاریم و همه امور را با آن تنظیم کنیم، بندگی است. ما به ائمه(ع) احترام فوقالعادهای میگذاریم اما نه به خاطر بندگی آنها، بلکه به خاطر بندگی خدا از آنها اطاعت میکنیم. اگر خدا را محور قرار دهیم و هر کاری که میکنیم بر محور رضایت او باشد خدا را بندگی کردهایم. در مقام فکر هر چیزی را باید به خدا نسبت دهیم و در قلب نیز، محبت ما به هر چیزی باید بر مبنای خدا باشد و هر عملی را طبق رضای او انجام دهیم.
اگر کسی محور اموراتش دنیا باشد و بخواهد به دنیا برسد، پولپرست میشود و اگر محوریت زندگی او نفس باشد، میشود نفسپرست. بنابراین، هیچ چیزی نباید جز خدا محور باشد و هیچ چیزی نباید دل انسان را ببرد، غیر از خداوند. مگر محبتی که خدا به ما اجازه میدهد، والا اصل محبت برای خدا است و هیچ چیزی نیست غیر از وجود مقدس الله که محور قلب انسان باشد. در حدیث قدسی دارد که فرمودند خانه دل را جارو بزن که صاحبدل میخواهد وارد شود.
سپس فرمود: او را خوابی سبک و سنگین فرا نمیگیرد، اما در ادامه به «الحیّ القیوم» میرسیم. خدا زندهای است که خواب هم ندارد و موت هم ندارد. چنانکه در آیه دیگری داریم که فرمود به خدای زندهای توکل کن که نمیمیرد. برخیها حیّ را به معنای دارای علم، معنا کردهاند. در تفسیر تعبیر زیبایی وجود دارد و آن اینکه حی کسی است که این صفت برای او است که حس و حرکت ارادی دارد. البته که حیات غیر از علم است و لازمه حیات علم است.
ما انسانها دو حالت وجودی داریم و در هر دو حالت وجود داریم؛ حالت وجودی موت و حالت وجودی حیات. خداوند زندگی و مرگ را آفریده است و در این صورت باید گفت موت نیز وجود است و چیزی که آفریده میشود عدم نیست. انسانها در برزخ و عالم ذر میت هستند. خدا میگوید چطور به خدا کفر میورزید در حالی که شما اموات بودید، سپس زنده شدید و مجدد میت و حی میشود. برزخ که تمام شود، انسانها زنده میشوند. فرق این موت و حیات در چیست؟ در برزخ میت و در دنیا حی هستیم.
حیات برزخی نیز عمومی نیست و برای مقتولین فی سبیل الله است و میت نیز وجود دارد. میت وجود دارد و احساس و ادراک دارد و ما دو حالت وجودی داریم و دنیا عالم وجودی حیات و برزخ عالم وجودی موت است. ما در برزخ هستیم اما اراده فعال نداریم، چون اگر چیزی را اراده کنیم ابزاری نداریم که اراده ما را محقق کند. بنده اراده میکنم تا جای خودکار را تغییر دهم که این امکانپذیر است، اما در عالم موت این طور نیست و ابزاری نداریم که اراده ما را به منصه ظهور برساند.
پس حالت حیات ما، ابزار بدن را دارد و حالت موت، حالتی است که بدن را از ما میگیرند، اما چه چیزی حی و چه چیزی میت است؟ روح وقتی در بدن است میشود حی و وقتی بیرون رفت میشود میت. پس دو حالت حیات و موت را داریم و حیات برای زمانی است که اراده فعال داریم. اما آیا خدا اراده فعال دارد؟ بله، به منصه ظهور هم میرسد و برای آنچه اراده میکند فعلیت میدهد. پس خداوند حی است و ممکن است سوال شود که گفتیم حیات، ابزاری میخواهد اما ابزار حیات خدا چیست؟ تمام عالم وجود و ذرات و کائنات این ابزار هستند. خداوند بر هر موجودی بگوید باش، محقق میشود. بنابراین خداوند زندهای است که قیوم هم هست.
انتهای پیام